مادری پیر اما سرزنده و دلشکیب همراه با پسر ارشد خانواده که علی نام داشت که هر چند براساس جدول خاموشی مناطق تهران، برق ساختمانشان رفته بود اما گرمای وجود و آغوش بازی که داشتند، میهمانان را هر لحظه ترغیب میکردند که علیرغم گرمای هوا، زمان طولانی را با ایشان بگذرانند.
موعد قرار هفتگی همچون همیشه ساعت ۱۵ چهارشنبههاست و وقتی گروه نیز در همین ساعت به تاریخ ۲۴ اردیبهشت به جلوی در خانه آنها رسیدند، نم باران از شدت گرمای هوا کاسته بود. مادر شهید از میهمانان پذیرایی کرد و در کنار پذیرایی دو جلد کتاب را پیش روی آنها قرار داد؛ پسری شبیه به پدر و یک محله و عمو خیاط! نام کتابها بود. این کتابها را تکدخترش عصمت نوشته بود. فرزندی که بین علی؛ برادر بزرگتر و شهید محمد که فرزند سوم خانواده بود.
عنوان کتاب دوم نظر همه را به خود جلب کرد؛ عمو خیاط! منظور از به کار بردن این واژه چیست و کیست؟ جواب مادر شهید شبهات را برطرف کرد. همسرش یعنی پدر بچهها دکان خیاطی داشته و اما این خانواده، خانواده دو شهید است؛ پدر و پسر! پدری که با تیر مستقیم منافقین به شهادت رسید و پسری که در جبهه با تیر مستقیم دشمن بعثی.
تعبیر زیبایی را حسن محمدی نماینده شورای عالی قرآن و انجمن خادمان قرآن کریم و از اعضای کمیته شهدای قرآنی به کار برد؛ خون این پدر و پسر یکی انقلاب را تأسیس و دیگری انقلاب را تثبیت میکند.
مادر شهید درباره شخصیت همسرش اینگونه میگوید: فعالیت سیاسی او از همان زمان که ما با هم ازدواج کردیم مشهود بود. سال ۴۲ موعد ازدواج ما بود. یعنی بحبوحه آغاز جریانات انقلابی و قیام ۱۵ خرداد. پدرم کارمند مخابرات بود و من چندان از جریانات سیاسی و انقلابی خبر نداشتم و ازدواج با شوهرم موجب شد که در این جریانات وارد شوم. او یک فعال سیاسی و انقلابی بود و از همان زمان آغاز جنبش امام خمینی(ره) و تبعید ایشان، در زمینه روشنگری اجتماعی از طریق پخش اعلامیه و مواردی مثل آن فعالیت میکرد.
وی ادامه داد: این خوی انقلابی به فرزندان من هم سرایت کرده بود و بیش از همه به محمد تا جاییکه مدرسه محل تحصیلش بارها در زمینه فعالیت سیاسی او هشدار داده بود و البته این پدر شهید بود که به جانبداری از او برخاست و او را بیش از پیش برای ادامه این راه تشویق میکرد و حتی یک بار مجبور به تعویض مدرسه محل تحصیلش شد.
اما بنا به گفته مادر شهید، مبارزات پدر تا سالهای بعد از انقلاب نیز ادامه داشت و دکان خیاطی او که از جمله معتمدین محله بود و همه به این خاطر او را عمو خیاط صدا میزدند مکانی شده بود برای روشنگری که قبل از انقلاب ساواک و بعد از انقلاب، منافقان آن را تاب نمیآوردند و در نهایت نیز ابوالفضل سپهری پدر شهید محمد سپهری که هدف ترور منافقان بود به دست آنها در دکانش ترور شد.
مادر شهید میگوید: گویا بارها به او تذکر داده بودند که دست از این کارها بردار، تمثال مبارک حضرت امام را از روی دیوار مغازهات بردار! و او بیتوجه به این تهدیدات بود تا اینکه ۱۵ خرداد سال ۶۳ و در سالروز قیام پانزده خرداد آنها کار خود را کردند و او را در دکانش به شهادت رساندند.
او ادامه داد: ضارب شوهرم به کوشش انقلابیون و در رأس آنها شهید لاجوردی دستگیر شد؛ جالب این جاست که شهید لاجوردی خود نیز سالها بعد به دست همین منافقین در حجرهاش در بازار شهید میشود. با ضارب مواجه شدم. به او گفتم که دلیلت برای شهادت شوهرم چه بود و او گفت که ما حتی او را نمیشناختیم که حال خواسته باشیم کینه و خصومتی نسبت به او داشته باشیم. ما تابع دستور مسعود رجوی هستیم. او گفت بزنید ما هم زدیم و قرار بود به ازای هر ترور ۱۰۰ تومان به ما بدهد که البته نداده بود. همان روز در پیشگاه دیدگان ما و پنج خانواده شهید ترور که عزیزانشان توسط آن ضارب به شهادت رسیده بودند، او به دار مجازات آویخته شد.
اما سه سال بعد یعنی مرداد ۶۶ نوبت به محمد میرسد که نتواند دوری پدر را تاب بیاورد و لذا به او ملحق میشود. ۲۱ مرداد او در ارتفاعات دوپازا نصر ۷ سردشت با اصابت گلوله به قلب و گیجگاهش به درجه رفیع شهادت نائل میشود. همرزمانش میگفتند به نماز ایستاده بوده که هدف گلوله قرار میگیرد.
جوانی مؤمن و انقلابی که پا جای پای پدرش گذاشته بود. با قرآن انس عجیبی داشت، نماز شبش ترک نمیشد. به شدت مراقب حلال و حرام بود و بنا به گفته مادر غیرتمند نسبت به رعایت حجاب حساس بود. شاید عصمت سپهری، خواهر شهید که نویسنده دو کتابی است که نام آنها ذکر شد و یکی از آنها پسری شبیه به پدر نام داشت به سبب شباهت زیاد برادرش به پدر، نام کتاب را این عبارت انتخاب کرده بود.
مادر شهید گفت: با او هماهنگ نکردم تا در این جلسه حضور داشته باشد که البته شاید نکاتی بیشتر از آنچه من به یاد دارم بتواند برای شما بگوید که قطعاً هم همین طور است چرا که او برای پدر و برادرش دو کتاب نوشته است. با او تماس تصویری برقرار می شود و او نیز نکاتی را در مورد پدر و برادر شهیدش اضافه میکند.
و اما شرح خواب مادر، پیش از شهادت پسرش؛ او میگوید خواب دیدم که در بهشت زهرا تشییع باشکوهی است و عده بیشماری که اغلب معمم بودند تابوتی را حمل میکنند و بعد از خاکسپاری، بانویی نورانی را دیدم در حالیکه دست به کمر دارد آمده و در کنار مزار مینشیند. در حالیکه چهرهاش برایم واضح نیست از او میپرسم که کیست و او در جواب میگوید که بنا به خواسته پسرت اینجا حاضر شدم تا سر او را به دامان بگیرم.
مادر شهید چنین ادامه داد که بعد که از خواب برخاستم و پس از شهادت محمد با وصیتنامه او مواجه شدیم به راستی دریافتم که آن بانو حضرت فاطمه(س) بوده چرا که شهید در بخشی از وصیتش نوشته دوست دارم که در لحظات آخر، خانم فاطمه(س) بیاید و در حق من مادری کند!
انتهای پیام