«300؛ خیزش امپراطوری» یک فیلم اکشن با تأثیر از نوشته فرانک میلر و به نوعی نسخه دوم فیلم 300 است که روایتگر نبرد آرتمیزیوم بین سپاهیان لشکر خشایارشاه و یوریبایدس است. در این فیلم به نقش آرتمیس که متحد خشایارشاه در این نبرد است توجه شده است.
در این فیلم، ادامه ماجرای پیشروی و لشکرکشی سربازان خشایارشاه به آتن، پس از مرگ نیروهای پادشاه لئونید در نبرد ترموپیل به روایت تصویر کشیده میشود. سوژه دومین فیلم 300 درباره نبرد سالامیس و داستان زندگی شهبانو آرتمیس یکم است که در کنار نیروهای خشایارشاه به نبرد میپردازد. نقش آرتمیس را اوا گرین ایفا کرده است؛ ماجرای اصلی داستان حول محور زندگی تمیستوکل، فرمانده ارتش یونان در 480 سال پیش از میلاد مسیح میچرخد که نیروی دریایی یونان را در زمان حملات آرتمیس و درگیریهای سالامیس رهبری میکرد. در همین زمان ارتش یونان با نیروهای ایرانی به فرماندهی خشایارشاه، کسی که فاتح مرزها بوده که خود را خدای خدایان نام نهاده بود، درگیر شد.
هیچ یک از قسمتهای فیلم 300 را نمیتوان یک فیلم تاریخی به شمار آورد. در حقیقت، فیلم 300 تنها یک نمونه از داستانهایی است که تبدیل به فیلم میشود و میتوان گفت که این فیلم تنها یک برداشت مضحکانه یک خالق داستانهای مصور فرانک میلر است؛ درهر صورت، چنین برداشتی توانسته تاثیرگذار باشد و توجه بینندگان را با بازآفرینی وقایع تاریخی آن زمان به خود جلب کند.
زمزمه اکران قسمت دوم «300» این روزها در بین اهالی سینما به گوش میرسد؛ فیلمی که قسمت اولش جنجالهای بسیاری در داخل به وجود آورد؛ به نحوی که در آن دوران (7 سال پیش) شاهد اعتراض گستردهای بودیم، اما بعد از گذشت سالها باید بررسی کنیم که آیا این اعتراضات توانست نتیجهای هم به همراه داشته باشد؟ سؤالی که جواب دادن به آن تنها با یک بلی یا خیر امکانپذیر نیست.
اینکه میگوییم نقش سینما در این حوزه احتیاج به بررسی دقیق نیازمند دارد؛ بدین دلیل است که سینما بخشی از جامعه است که مسیرش را از پیرامون خود پیدا میکند، بنابراین اگر احتیاجات جامعه مسائل فرهنگی باشد، مسلم بدانید که تولیدات نمایشی هم به سمت و سوی مورد نظر سوق پیدا خواهد کرد، والا همانند زمان حال میبینیم که در تلویزیون کلیت کارها به سوی ملودرامهای هندی سوق پیدا کرده و در سینما نیز آثار طنز لالهزاری رواج پیدا میکند. همین خوراکهای مسموم سبب شده تا تماشاگر ما دغدغه «ستایش» و «آوای باران» داشته باشد بدون اینکه بداند در تاریخ کشورش شخصی چون لطفعلیخان زند چه کارهایی انجام داده است! آیا این قبیل دغدغهها برای تماشاگر مهم است که با ساخت کاری چون «300» تاریخ کشورش تحریف میشود؟ آیا این مخاطبان میدانند که در عالم واقعیت چه اتفاقی در «نبرد ترموپیل» روی داده است!؟
نقش تک تک افراد جامعه در ارتقای فرهنگ ملی
در این بحث نباید فراموش کرد که اگر بخواهیم به تنهایی از سینما و تلویزیون توقع داشته باشیم که جدا از دیگر بخشهای جامعه تصویرگر فرهنگ و تمدن ایرانی باشند، درحقیقت راه را به خطا پیمودهایم و خواستهایم کم کاری خود را بر دوش دیگران بگذاریم. برای این گفته مثالی میزنم: وقتی میشنویم که در دروس تاریخ ابتدایی بخشی از تاریخ باستانی ما نادیده گرفته میشود، چگونه انتظار داریم که آن کودک که فرهنگ و تمدن خود را نمیشناسد در آینده دغدغه فرهنگ ایرانی را داشته باشد!
برای این کم کارهای میتوان مثالهای زیادی زد. نمونهای دیگر، بزرگانی چون حافظ، سعدی، نظامی، فردوسی و ... هستند که جوانان ما جز نام، چیزی از آنها نشنیدهاند، حتی اگر از یک دانشجو بپرسیم که نظامی در چه قرنی میزیسته کمتر کسی آن را میداند، البته ممکن است ما چند خیابان یا فرهنگسرا را به نام این بزرگان کرده باشیم، اما آیا این نامگذاریها به تنهایی میتواند برای مردم ما آگاهی به همراه داشته باشد؟
درگیریهای صنفی مدیران
داریوش بابائیان، تهیهکننده سینما، درباره منفعل بودن مسئولان فرهنگی و سینمایی نسبت به فیلمهایی نظیر «300» اظهار کرد: مدیران به دلیل مشغلههای که برای خود ایجاد کردهاند، سرگرم کارهای صنفی شدهاند که مربوط به آنها نمیشود، بنابراین فرصتی پیدا نمیکنند تا کاری تأثیرگذار در مقابل آثاری چون «300» تولید کنند.
وی افزود: این کم کاری نیز از سوی مقام معظم رهبری گوشزد شده است که چرا ما قادر نیستیم کارهایی تولید کنیم که از آنها بتوان به عنوان سفیران فرهنگی به درستی بهره برد. این نقصان در شرایطی است که عکسالعملهای ما تنها معطوف به اعتراضات مقطعی و احساسی در زمانی خاص می شود. عملکردی که تاثیرگذاری لازم را به همراه ندارد.
ضرورت تدوین استراتژی فرهنگی
جواد اردکانی در اینباره میگوید: ما برای اینکه بتوانیم کارهای فاخر تولید کنیم تا آن آثار قادر باشد پاسخگوی هجمههای هالیوود باشد، احتیاج به چند چیز داریم؛ در قدم اول ما نیازمند یک استراتژی فرهنگی مشخص هستیم تا بر مبنای آن مدیران و فیلمسازان تکلیفشان مشخص باشد. اصل دوم اینکه، نیازمند مدیریت فرهنگی باهوشی هستیم تا متناسب با شرایط امروز جهان این توان را داشته باشد که از خود عکسالعمل نشان دهد. نکته دیگر اینکه برای اینکه بتوانیم در این حوزه تأثیر گذار باشیم باید به سمت تولید کارهای بزرگ رویم؛ فیلمهایی که نه تنها مصرف داخلی داشته باشد، بلکه بتوانیم به واسطه آن بازار جهانی را هم جذب خود کنیم. این سه مطلب که به آن اشاره شد اصولی هستند که می توانند راه ما را برای عملکرد مناسب نسبت به آثاری چون «300» هموار کنند اما متاسفانه ما در هیچیک از این سه بخش موفق نبوده ایم.
عدم حمایت مسئولان از تولید فیلمهای ملی
با توجه به توضیح فوق، سینما و تلویزیون در این زمینه کمکار بودهاند، چون از آنها خواسته نشده که در این حوزه کار کنند، والا اکثر هنرمندان ما دغدغه فرهنگ ایرانی را دارند، اما زمانی که مسئولان موقعیت کار کردن برایشان فراهم نمیکنند، چگونه انتظار ساخته شدن یک کار منسجم را در این حوزه را داریم؟ به ویژه اینکه کارهایی با محوریت تاریخ ایران نیازمند کمکهای دولتی است تا بتواند شکلی آبرومند از فرهنگ ایرانی را ترسیم کند.
نکته آزاردهنده در این حوزه ادعاها و شعارهایی است که معمولا در برخی مواقع شنیده میشود. برای مثال زمانی که فیلم «300» ساخته شد، شاهد گفتههایی بودیم که در حد حرف خیلی زیبا بود که از آن جمله قادریم به نوشته شدن چند فیلمنامه درباره کوروش کبیر یا اینکه ساخته شدن «رستم و سهراب» توسط رضا میر کریمی اشاره کنیم! اما آیا یک کدام از این عنوانها که مطرح شد رنگ واقعیت به خود گرفت؟ مسلما هیچ کدام، اما متاسفانه حافظه بلندمدت ما به شدت ضعیف است و ما مجددا پس از اکران قسمت دوم «300» شاهد شعارهای بیعمل خواهیم بود.
در پایان این مطلب باید گفت که به عقیده نگارنده کسانی که در هالیوود جریانسازی می کنند، دشمن اصلی فرهنگ ایرانی نیستند، چون آنها میخواهند منافع خودشان را تأمین کنند، اما ما هستیم که با منفعل بودن خود اجازه میدهیم که آنها هر دروغ و تحریفی را به جهانیان دهند. این گفته نیز بارها از سوی منتقدان دلسوز سینما مطرح شده، اما ای کاش حداقل کسانی که ادعای مدیر فرهنگی بودن را داشتند، کمی به گفتههای خود معتقد بودند تا امروز شاهد اتفاقات خوشایندتری در عرصه فرهنگ و هنر کشورمان بودیم.
داود کنشلو