به گزارش خبرگزاری بینالمللی قرآن(ایکنا)، به نقل از سایت شهید حبیب غنیپور، گزیدهای از دستنوشتههای امیرحسین فردی به همت دوستان وی در دسترس مخاطبان و علاقهمندان قرار گرفته است. امیر ادبیات انقلاب در سال 92 از میان دوستان خود در زمین جدا و به سمت یار شهیدش، «حبیب غنیپور» پر کشید. به حق باید او را شایسته عنوان امیری در ادبیات داستانی انقلاب اسلامی دانست و فعالیتش در کیهانبچهها، مرکز آفرینشهای ادبی حوزه و جشنواره داستان انقلاب و حبیب غنیپور، این مدعا را ثابت میکند.
در ادامه بخشهایی از دستنوشتههای روزانه او را مرور میکنیم:
21/09/67
«... باید بروم به مسجد. جلسه قصه ده، نه سال از عمرش میگذرد. ولی حس میکنم دیگر کشش ندارم. دوستتر میدارم که در خلوت اتاقم مطالعه کنم. ولی بچهها هم از من انتظار دارند.
28/10/67
با مکافاتی (و کمی خستگی، آخر دو شب است که خوب نمیتوانم بخوابم) به جلسه قصه رسیدم. کاتب خیلی از کارهای ترجمه شده یاشار کمال را خوانده است. ماشاالله حسابی پیش میرود. خیلی خوشحالم.
18/11/67
دیشب جلسه دوشنبه شب مسجد بود. محمد ناصری قصه خواند. مدتها بود که ننوشته بود. ماهها و شاید هم سالی میشد که چیزی نخوانده بود. خیلی نگرانش بودم. بیشک از اصولیترین و سلیمالنفسترین دوستانم است. از سالهای پیش میشناسمش. از زمانیکه پسربچه کوچکی بود و به کتابخانه مسجد میآمد، تا به امروز که دانشجو و معلم است. به عقیدهام نویسنده خوبی خواهد شد، به شرطی که شیرین و شدید به کارش بپردازد و همینطور خودش را باور کند. نگاهی معنوی، با ظرائف شاعرانه و عواطف عاشقانه دارد که حاصل کارش را پاکیزه و مهذب و مطهر میکند. باری آنقدر تحت تأثیر نوشتهاش قرار گرفتم که مجبور شدم چند بار با گوشه دستمالم، اشکهایم را پاک کنم.
18/02/68
امروز نشسته بودم، و [اتوبوس] دو طبقه مالکاشتر، پر و پیمان، لِک و لِک، به طرف پایانه شهید فیاضبخش مینالید و میآمد که سوژه یک رمان بلند در ذهنم جرقه زد: چند سال قبل از انقلاب جوانی عاشق، بوی آن را استشمام میکند. خود را در معبر آن قرار میدهد. با دختری که بسیار دوستش میدارد و میخواهد ازدواج کند، رابطهاش را براساس انقلاب و مصالح آن تنظیم میکند. همینطور با شغلش، با دوستانش، فعالیتها، تشکیلات، کارهای فرهنگی، هنری، ورزشی، خانوادگی. دختر نمیتواند بیاید. میماند. انقلاب پیروز میشود، و پسر از او جدا. ولی دلش پیش او میماند.
25/04/68
در صدد هستم به امید خدا، دست به نوشتن رمانی بزنم. حوادث این رمان در برگیرنده اوجگیری مبارزات مردم ایران برای سرنگونی نظام شاهنشاهی و برپایی حکومت اسلامی خواهد بود. به همین بهانه چند روز است که در حال تورق و مرور دفترهای یادداشت سالهای آخر عمر نظام شاهنشاهی هستم. حالات و احوالاتی که در آن فضا و در آن سنین داشتهام، برایم عجیب است. نسبت به امروزم تفاوت زیادی داشتهام. آنچه برایم شگفتانگیز بود، تغییرات درونی و باروری احساسات و اندیشههای مذهبیام است. در حالی که اصلاً لازم نبود چنین دگرگونی و استحالهای در من رخ بدهد. همهچیز برای یک زندگی منطبق به خواسته دوران جوانی و سلیقه و پسند روز برایم فراهم بود.
اسلام و انقلاب مثل یک معجزه مرا از آن خود میکنند. از بستر زندگی کارمندی و... جدایم میکنند. رفتهرفته دگرگون میشوم. تغییر پیدا میکنم و همراه مردم حرکت میکنم. جای تردید نیست که لطف الهی شامل حالم شده است. کما اینکه هنوز هم در سایهسار این لطف و کرم بیانتها قرار دارم.»
ادامه این دستنوشتهها را میتوانید در سایت شهید حبیب غنیپور بخوانید.