زندگی حضرت زهرا(س) از زبان آیت‌الله جاودان
کد خبر: 1387063
تاریخ انتشار : ۲۴ اسفند ۱۳۹۲ - ۱۰:۲۸

زندگی حضرت زهرا(س) از زبان آیت‌الله جاودان

خبرنگاران افتخاری/ امیرمحسن سلطان‌احمدی: در سرگذشت زندگانی حضرت فاطمه زهرا(س) به قلم آیت‌الله جاودان نکات زیبایی مطرح است که به بیان آنها می‌پردازیم.

رحلت پیامبر(ص) یکی از بزرگترین حوادث تمام دوران حیات اسلام بود، و به سرعت وقایع بزرگ دیگری را به دنبال آورد. اولین حادثه جریان سقیفه بود که بلافاصله پس از رحلت اتفاق افتاد و نقش تعیین‌کننده‌ای در سرنوشت همه ادوار آینده اسلام داشت.

در این واقعه اصلی‌ترین اصول جاهلیت عرب یعنی تعصب قبیلگی حیات دوباره یافت، تا آنجا که هرچه در سقیفه اتفاق افتاد، رنگی عربی داشت و از تعصب نسبت به قبیله ناشی ‌‌شده بود. طبق گزارش تاریخ در سقیفه چهار قبیله حضور داشتند، و همه به کسب قدرت فکر می‌کردند، آنها بدون اینکه در خاطر داشته باشند که اسلام و پیامبر(ص)، برای آینده چه راهی نشان داده است، هر یک از قبیله‌ خود سخن گفته بود، و شعار آن را فریاد می‌‌کرد، و خواهان ریاست و قدرت آن بود.

سرانجام هم قبیله‌ای پیروز شد که به شعاری نیرومندتر از شعارهای عربی چنگ زده بود و حکومت و قدرتی بر پا کرد که اساسی جز عربیت نداشت و این همان بازگشت به جاهلیت است که سخن قرآن و ادعای تاریخی ماست.

خاندان پیامبر(ص) عهده‌دار مقابله با این جاهلیت دوباره بود و این وظیفه را به بهترین صورت انجام داد. آنچه صدیقه طاهره(س) دختر بزرگوار پیامبر(ص) در این دوران کوتاه عمل کرد، همه در این راستا بود، و هدفی جز محکوم کردن وضع موجود نداشت و اینکه ایشان برای خویش قبری مخفی در خانه‌ خودش برگزید، یکی از حلقات مهم این مقابله‌ شمرده می‌شد.

نوشته حاضر در ابتدا عهده‌دار تبیین مراحل مختلف این مقابله بوده و این کار را به اختصار انجام خواهد داد. سپس به تفصیل از خاکسپاری و مدفن دختر پیامبر(ص) سخن خواهد گفت.

کار ما در این نوشته به دو بخش تقسیم می‌شود؛ بخش اول خود دو قسمت شده و در قسمت اول، که عنوان پیش‌نیاز دارد، بحث ما بیشتر جدلی و احتجاجی است، به این معنا که ما نظرات شیعی را در تبیین و تحلیل حوادث صدر دوران اسلام طرح کرده و با بحث و بررسی لازم از آن دفاع می‌کنیم پس شکل کلی کار در این قسمت جدلی تاریخی خواهد بود.

در بخش دوم از ورود پیامبر(ص) به مدینه و چگونگی ساختمان مسجد آن شهر و از خانه پیامبر(ص) و خانه‌ دختر بزرگوار ایشان در کنار مسجد سخن گفته و سرانجام با بحث از بقیع و روضه‌ نبوی به تعیین جایگاه دفن آن حضرت می‌پردازیم.

بنابراین کار ما در این بخش عرضه تاریخ و تبیین و تحلیل آن است. در اینجا هم در حد مقدور با تکیه بر اسناد معتبر و درجه‌ اول، تلاش می‌کنیم که اتفاق‌نظر مورخان و محدثان و نظریه‌ مقبول شیعی را بدست آوریم.

سقیفه ظهور دوباره‌ جاهلیت

قرآن دوران بعد از پیامبر(ص) را در معرض یک خطر بزرگ می‌داند، ظهور دوباره‌ جاهلیت. قرآن می‌گوید: «آیا اگر پیامبر بمیرد یا کشته شود، شما به گذشته رجوع می‌کنید(1)» و معنای این سخن این است که با رحلت پیامبر(ص) ممکن است جریاناتی در عالم اسلام پدید آید که مسلمانان دیگر بار به گذشته‌ خویش یعنی عصر جاهلیت بازگردند، و اصول حاکم بر آن عصر را پذیرا شوند.

مردم جزیرةالعرب قبل از ظهور نهضت اسلام، بخشی از نژاد سامی بودند با سطحی بسیار پایین و منحط از فرهنگ، اخلاق و آداب که قرآن آن را بدرستی جاهلیت اولی نام داده بود، و آنگاه که اسلام با افکار، اخلاقیات و آداب متعالی خود پای به میان آنها نهاد، گویی درست به مقابله آن جاهلیت آمده بود و البته مردم هم به خاطر زندگی و فرهنگ ساده‌ای که داشتند، با همه‌ جان سختی عرب جاهلی، آن همه را ظاهرا پذیرفته و زیر بار رفته بودند، و ناگزیر این مرام زندگی آنها را رنگ تازه داده بود(2).

این روشن است که پیامبر(ص) به گسترش ظاهری دعوتش بسنده نکرده، در طول بیست و سه سال دعوت به ویژه ده سال بعد از هجرت، کوشیده بود این پذیرش عمق بیابد، و شاید این بزرگترین رنجی بود که در دوران زندگی کشید. اما قبل از اینکه توفیق او در این زمینه کامل شود، به حکم تقدیر پای از این جهان بیرون گذاشته بود.

قرآن در مورد حوادث بعد از پیامبر(ص) لفظ انقلاب یعنی رجوع به گذشته را به‌کار برده است. در واقع با وفات پیامبر(ص) یک انقلاب پدید آمده بود، به این معنا که بیست‌ و چند‌ سال قبل زندگی مردم جزیرة‌العرب در جاهلیتی نزدیک به یک توحش غرق بود، و در آن مردم از ادیان آسمانی و تعالیم انسانی آنها چندان چیزی نمی‌دانستند.

آنها با ظهور اسلام و زحمات طاقت‌فرسای پیامبر(ص) از جاهلیت و توحش رسته، مسلمان شده بودند. حادثه رحلت پیامبر(ص)، ایشان را دوباره به دوران قبل از اسلام بازگردانده و جاهلیت عربی زندگی دوباره یافته بود.(3)

این ادعا، ادعای بزرگی است برای اینکه بتوانیم آن را اثبات کنیم ناگزیریم که شاخصه‌های جاهلیت عرب و بویژه مهمترین آن یعنی تعصب قبایل را بهتر بشناسیم، و سپس به آنچه در سقیفه اتفاق افتاد، نگاهی بیندازیم تا ببینیم چگونه این شاخصه در بالاترین درجه در سقیفه دیده می‌شود، و چگونه عربیّت و عصبیّت به تمامی به میان مسلمانان بازگشته است.

ما می‌دانیم که قبیله، اساس جامعه در جزیرة‌العرب بود، و در صحرا‌ها بلکه حتی در شهر‌های آن سرزمین، جمعی بزرگ‌تر از قبیله وجود نداشت، و از ملت یا دولت یکپارچه‌ی مرکزی خبری نبود(4).

در قبایل صحرایی هر خیمه محل سکونت یک خانواده بود که یک عرب بدوی با زن و فرزندش در آن زندگی می‌کرد. از مجموعه چند خیمه یک «حیّ» تشکیل می‌شد، و هر حی رئیسی داشت که اداره آن با او بود، و اختلافات را حکمیت و جنگ و صلح را رهبری می‌کرد، و از چندین حیّ یک قبیله پدید می‌آمد که به طور معمول همه هم‌خون و خویشاوند بودند و پدر واحدی داشتند.(5)

شیخ قبیله بر رؤسای احیاء مقدم بود، و همه باید از او اطاعت کنند. او به طور معمول از راه ارث به ریاست می‌رسید؛ اما به سرمایه‌ عقل و شجاعت و سخاوت نیز نیاز داشت. در چنین جامعه‌ای که بر اساس قبیله شکل گرفته بود، و درآن دولت و ملتی وجود نداشت، برای فرد قبیله‌اش همه چیز بود، و فرد بدون قبیله تمام چیزهای خود را از دست می‌داد. نه جانش در امان بود و نه مالش و نه خانواده‌ای می‌توانست داشته باشد.

دیگران می‌توانستند با او به مانند یک شیئ رفتار کنند. اگر خواستند او را به راحتی بکشند یا خود و زن و فرزندش را به اسارت ببرند، و به بردگی بفروشند؛ لذا برای عرب سخت‌تر از این حادثه‌ای نبود که قبیله‌اش او را از خود براند. کسی که از قبیله رانده می‌شد خارج از حمایت هر قانونی بود، و به هیچ‌وجه امنیت مالی و جانی نداشت، و هیچ قانون یا مدافعی از او دفاع نمی‌کرد.

گذشته از اینها در آن صحرا‌ها هر قوم و قبیله، واحدی مستقل و جدا از قبایل دیگر به حساب می‌آمد، و باید در همه چیز به خود تکیه داشته باشد و هر قوم و قبیله غیر‌خودی و بیگانه، برای آن در جایگاه رقیب و دشمن قرار می‌گرفت، و لقمه‌ چرب و شکار قانونی محسوب می‌شد که بُردن، غارت کردن اموال و حتی کشتن افراد آن مجاز است.(6)

به همین علت مهم‌ترین قانون صحرا‌ها قانون «ثار» بود. بر پایه‌ این قانون نانوشته، اگر فردی از افراد یک قبیله، به عضو قبیله‌ دیگر، توهین می‌کرد یا زخمی می‌رساند، یا او را می‌کشت، پیامد یک انتقام حتمی بود؛ حتی گاه جزای توهین یا زخم، مرگ بود؛ اما وقتی مسئله خون به میان می‌آمد آن را چیزی جز خون پاک نمی‌کرد.

قبیله‌ مقتول قبیله قاتل را گنه‌کار و مسئول می‌دانست، و بدون هیچ‌گونه چشم‌پوشی، قاتل یا یک تن از قبیله‌ی او را قصاص می‌کرد. این قصاص نیز ممکن بود بی‌پاسخ نماند و اغلب قتل‌های دیگر و حتی گاه جنگ‌هایی را به دنبال داشته باشد.

تمام دانش و فرهنگ عرب را اگر در علم نسب‌، ‌تاریخ، شعر ‌و خطابه خلاصه کنیم چندان از واقعیت دور نیافتاده‌ایم و اینها نیز بیشتر از هر چیز به قبیله و مأثر و امجاد آن اختصاص داشته است. علم نسب، مربوط به نسب قبیله و افراد آن بود نه چیز دیگر، تاریخ هم به شرح جنگ‌های قبیله و شجاعت‌های شجاعان آن و ... می‌پرداخت و چیزی به نام تاریخ قوم عرب وجود نداشت. شعر شاعران و خطابه‌ خطیبان نیز در مدح قبیله بود و نام‌آورانِ آن، از شجاعتِ شجاعان و کرم و سخاوت بزرگان قبیله سخن می‌گفت و یا مثلاً از شمشیری برنده یا اسبی تیزرو که مردی از مردان قبیله داشته است.

از این‌ها مهم‌تر این بود که در میان عرب حتی دین هم رنگ قبیله داشت و راه و رسم قوم و قبیله بود. هر قبیله برای خود خدایان خاص و بت‌خانه‌ مخصوص داشت. عُزّی تمثال خدای خورشید بود، و در سرزمین نخله، در شرق مکه، بت‌خانه‌ای خاص خود داشت. این بت بزرگترین خدای مکیان محسوب می‌شد(7).

علاوه بر این، هبل نیز در شهر مکه و در داخل کعبه، خدای بزرگ دیگر قریشیان به حساب می‌آمد.(8) منات خدای قضا و قدر بود، و بر سر راه مدینه به مکه قرار گرفته بود، و با اینکه در میان همه عرب محترم بود، اما بزرگ‌ترین خدایان قبایل اوس و خزرج محسوب می‌شد(9)، و لات سنگی مربع شکل بود، و در بت‌خانه‌ای در شهر طائف قرار داشت، و در عین حالی که مشهورترین بت در جزیرة‌العرب بود، معبود مردم شهر طائف به حساب می‌آمد و آنگاه که به دست فرستادگان پیامبر(ص) شکسته می‌شد، زنان قبیله ثقیف ساکنان شهر طائف بدون پوشش از خانه‌ها بیرون ریخته و بر آن گریه سر داده بودند.(10)

فَلْس بت خاص قبیله طیّ بود. قبیله‌های قضاعه، لخم، جزام، عامله و غطفان نیز بتی به نام اُقَیْصِر داشتند و مُزَینه بتی به نام نُهْم و قبیله‌های خَثْعَم، بُجَیله و اَزْد بتی به نام ذو‌الخَلَصه را می‌پرستیدند.(11)

این مقدار اهمیت قبیله در جامعه عربی و این مقدار پیوستگی حیاتی بین فرد و قبیله برای او یک علقه و تعصب شدید پدید می‌آورد. تا آنجا که می‌توانیم بگوییم برای عرب بعد از خود و خانواده‌اش، تنها یک چیز مهم وجود داشت و آن قبیله‌اش بود، و او به راحتی خود و خانواده‌اش را برای قبیله فدا می‌کرد، و این یک افتخار به حساب می‌آمد. وطن‌پرستی افراطی در عصر ما، همانند آنچه در آلمان عصر نازی اتفاق افتاد، تا اندازه‌ای نظیر عصبیت به آن وضع که در میان صحرانشینان وجود داشت، بوده است.

دین خدا اسلام، در چنین جامعه‌ای پای به عرصه وجود نهاد، و با آمدن اسلام رفته رفته بر همه چیز جاهلیت خط بطلان کشیده ‌شده‌بود، و این دین به هیچ‌یک از مظاهر آن، به ویژه عصبیت قبایل اجازه ظهور و بروز نمی‌داد. این از یک‌طرف، و از طرف دیگر شخصیت نیرومند پیامبر(ص) با همه توان با جاهلیت و عصبیت مقابله می‌کرد، و بر این آتش سوزاننده، همچون سرپوشی قرار گرفته بود.

دوران ظهور اسلام و عصر پیامبر(ص) به این شکل گذشت. این دوران کوتاه بود، و دوران تربیت‌های جاهلی دراز؛ لذا روزی که ایشان از این جهان رحلت فرمود، و به رفیق اعلی پیوست، و دیگر در عمل مانع و رادعی نبود، اسلام ضد جاهلی مورد غفلت قرار گرفت، و دیگر بار آتش نهفته عصبیت شعله کشید، و عرب به شکلی تازه به عصر تعصبات قبایل پای نهاد.

سقیفه صحنه نمایش جنگ قدرت، بر پایه اصل اساسی تعصبات قبیله‌گی بود. اولین قدم این راه را تیره بنی‌ساعده از قبیله خزرج برداشت. این تیره از بخش‌های بزرگ این قبیله بود. رییس و بزرگ آن، سعد‌بن‌عباده، رییس و بزرگ خزرج محسوب می‌شد.

در روز رحلت پیامبر اکرم(ص) بنی‌ساعده بزرگ خود، سعد را که سخت مریض و ناتوان بود، در گلیمی گذارده و به محل اجتماع قبیله یعنی سقیفه آوردند.(12)

شروع این عمل با فکر چه کسی بود؟ نمی‌دانیم، در هر صورت این عمل انجام شد، و می‌توانیم احتمال بدهیم که کسانی از انصار، یعنی اطرافیان سعد، در روزهای گذشته یعنی دوران بیماری پیامبر اکرم(ص) به این مسئله اندیشیده بودند. سعد بعد از حضور در سقیفه سخنانی گفت، و در آن به حقوقی که آنها، یعنی انصار، بر اسلام و مسلمانان دارند، و اینکه با کوشش‌های ایشان قامت اسلام برپا شده و آنها پیامبر(ص) و اصحاب او را یاری کرده و برای آنها تأمین امنیت کرده بودند و پیامبر هم در هنگام رحلت از ایشان راضی بوده است، اشاره کرد.

سرانجام نتیجه گرفت و گفت: حکومت را از آن خود کنید و هیچ‌کس را در آن شریک نسازید. زیرا قدرت و حکومت مال شماست نه دیگر مردم، و در آن لحظه همه نظر او را پذیرفتند، و آن را صحیح دانستند.(13) مسأله حکومت بعد از پیامبر(ص) بدین شکل پایان یافته به نظر می‌رسید، زیرا انصار قدرت اول در این شهر بودند و در مسأله حکومت بعد از پیامبر(ص) به تصمیم نهایی رسیده بودند. اما این ظاهر امر در سقیفه بود. انصار در آن روز سه دسته بودند: خزرج کبیر با ریاست سعد‌بن‌عباده، خزرج صغیر با ریاست بشیر‌بن‌سعد و اوس با ریاست اُسَید‌بن‌حُضَیر.

اگر حادثه‌ای در آن شرایط پیش نمی‌آمد، ریاست سعد مسلم بود، زیرا در میان مجموعه‌ی انصار، نه بشیر و نه اُسَید، هیچ‌کدام همتای سعد نبودند. اگرچه آنها هم ریاست را برای انصار می‌خواستند، اما از ریاستی که به آنها نمی‌رسید چه سود؟ آنها می‌دانستند اگر خویشاوندانشان از خزرج کبیر به قدرت برسند، حتی یک تن از ایشان را در بازی قدرت شریک نمی‌کنند، و برای همیشه آنها از موهبت قدرت محروم خواهند ماند(14)؛

بنابراین در ساعات آغازین برپایی سقیفه، اگر چه ظاهراً چیزی نمی‌گفتند یا حتی سخنان اولیه سعد را تأیید می‌کردند؛ اما از نتیجه آن که ریاست انحصاری خزرجیان کبیر و شخص سعد بود، سخت تحاشی داشتند. این نارضایتی‌ها در دل سقیفه جریان داشت؛ اما از ابتدا و در مقابل سخنان سعد به هیچ وجه ابراز نشد. البته او هم چیزی که برانگیزاننده آن نارضایتی باشد، نگفته بود. سعد اصلاً از ریاست خود سخن به میان نیاورده و فقط از انصار دم زده بود، ولی جریان سقیفه ناگزیر به سویی می‌رفت که بر خلاف میل بشیر و اسید، به نفع سعد تمام می‌شد.

باز نمی‌دانیم در چه ساعتی و در چه هنگام دو تن از انصار(15) - اما وابسته به جریان ضعیف‌تر- از سقیفه خارج شدند. واقعاً نمی‌دانیم آنها به چه دلیل رفتند!(16) و چیزی که در این زمینه روشنگری کند، در دست نداریم. اینها از سقیفه خود را به مسجد رساندند، اما نمی‌دانیم چرا به آنجا رفتند!(17) آیا دنبال کسی یا چیزی می‌گشتند که بتوانند در مقابل ریاست سعد، علم کنند؟ و ناگزیر به بهترین جای ممکن یعنی مسجد آمده بودند.

در هر صورت در مسجد با جمعی از مهاجران، یعنی قریشیان، برخورد کردند. آنچه در سقیفه گذشته بود، برای این جمع بازگو شد. این گروه مهاجران شاید تنها کسانی بودند که از مدت‌ها قبل به حکومت آینده اندیشیده بودند، برای رسیدن به خلافت یکی پس از دیگری قرار گذاشته و در این زمینه فکر و نقشه داشتند. البته اینکه نقشه‌هایشان چه بود، چندان آگاه نیستیم، اما از سخنانی که بعدها از زبان عمر-خلیفه دوم- خارج شده است، می‌دانیم که قریشیان حداقل فکر کرده بودند، حیازت مقام نبوت برای تیره بنی‌هاشم کافی است و مقامات دیگر یعنی خلافت و حکومت بعد از پیامبر(ص) بایستی در میان تیره‌های دیگر قریش تقسیم شود.(18)

اما مگر اسلام، یک حکومت بود که بتوان آن را به دوران نبوت و دوران خلافت تقسیم کرد و بر اساس آن تصمیم گرفت!؟ بنابراین، سه تن نامبرده به سرعت به سوی سقیفه روانه گشتند و بدان وارد شدند. ورود اینان همه‌ی معادلات را در سقیفه بهم ریخت، و بخش ضعیف‌ترِ انصار، یعنی خزرج صغیر و اُوس، قوّت تازه یافتند.

این سه نفر، که سالم‌مولی‌ابی‌حذیفه و عبدالرحمن‌بن‌عوف نیز بعدا به آنها افزوده شدند، به سرعت مدار سخن را در سقیفه به دست گرفتند. عمر می‌خواست سخن بگوید که ابوبکر او را از این کار بازداشت، و خود در مدح انصار سخن گفت، و آیاتی را که در فضیلت آنها نازل شده بود، قرائت کرد، و کلماتی که پیامبر(ص) در مورد ایشان گفته بود، یاد آور شد.(19)

آنگاه در مورد مهاجران سخن گفت که اینان اولین کسانی هستند که خداوند را در روی زمین عبادت کرده و به رسولش ایمان آورده‌اند، و آنها وابستگان، خویشاوندان و عشیره‌ی پیامبرند(20)؛ پس از همه‌کس سزاوار‌تر به تصاحب قدرت بعد از او هستند. جز ظالمان با آنها در این مسأله مقابله و منازعه نخواهند کرد!

پی‌نوشت‌ها:

1- و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افإن مات او قتل انقلبتم علی أعقابکم و من ینقلب علی عقببیه فلن یضرّ الله شیئا و سیجزی الله الشاکرین (آل‌عمران 144)

2- محمد رسول الله و الذین معه اشداء علی الکفار رحماء بینهم تراهم رکعاً سجداً... (سوره فتح آیه 29)

3- این درست نظیر آن چیزی است که قرآن کریم و تاریخ ادیان می‌گویند که: بنی‌اسرائیل، قوم حضرت موسی(ع)، در غیبت چند روزه‌ی ایشان همه چیز را رها کرده و گوساله‌پرست شدند. (اعراف /153و148، قاموس کتاب مقدس /775)

4- در مورد جاهلیت عرب و تعصب قبایل ر.ک. عبد‌الحسین‌‌زرین‌کوب: تاریخ ایران بعد از اسلام فصل سوم /238-203، ادوارد‌براون: تاریخ ادبی ایران فصل پنجم /307-275، الدکتور جواد علی: المفصل‌فی‌ تاریخ ‌العرب ‌4/319-313، الدکتور احمد‌ابراهیم‌شریف: مکة‌و‌المدینة‌فی‌الجاهلیة‌و ‌عهد‌الرسول /34، چاپ 1985، الدکتور‌محمد‌اسعد‌طلس: تاریخ‌العرب /87-85

5- البته گاهی یک قبیله کوچک به پناه قبیله بزرگتری می رفت و در طول زمان در آن مستهلک شده و حتی از جهت نسب هم به آن ملحق می شد.(التدکتور فلیب حتّی: تاریخ العرب /56)

6- الدکتور فلیب‌حتّی: تاریخ العرب، ص57-56 ، الدکتور احمد‌ابراهیم‌الشریف: مکة و المدینة فی الجاهلیة، ص 34 به بعد

7- کانت اعظم الاصنام عند قریش و کانوا یزورونها و یهدون إلیها و یتقربون عندها بالذبح (ابن کلبی: الاصنام/18)، و نیز نگاه کنیدبه: ابن‌هشام1/83

8- الاصنام/27، ابن‌هشام 1/152

9- لم یکن احد اشدّ اعظاما له من الأوس و الخزرج (الاصنام/13)، و نیز نگاه کنید به: ابن‌هشام 1/85

10- ابن‌هشام 2/541، الاصنام/17-16

11- در مورد بت‌های یاد شده ر.ک. : الاصنام : لات/27، فلس/15، اقیصر/48 و نهم/39

12- محل اجتماع قبیله معمولا میدان مسقفی بود که در پیش روی خانه‌ی رییس قرار داشت که همچون حیاط بیرونی در معماری قدیم ایران به حساب می‌آمد و محل ملاقات مردان قبیله و جایگاه پذیرایی از میهمانان رییس بود.

13- استبدوا بهذا الامر فإنه لکم دون الناس. فأجابه بأجمعهم أن قد وفّقت فی‌الرأی‌و‌أصبت فی القول (طبری 3/218 چاپ محمد‌ابو‌الفضل‌ابراهیم، ‌ابن‌اثیر‌2‌/‌328)

14- طبری 3/221 ، ابن‌اثیر 2/331

15- عویم‌بن‌ساعده(از قبیله اوس) و معن‌بن‌عدی حلیف تیره‌ی عمرو‌بن‌عوف از تیره‌های اوس

16- کسی آنها را فرستاده بود یا به ابتکار شخصی خودشان به این کار دست زده بودند! (طبری 3/206، ابن‌اثیر 2/329)

17- ابوبکر، عمر و ابوعبیده، حداقل این سه تن بودند.(ابن‌هشام 2/658 و انساب الاشراف 1/584)

18- کرهوا ان یجمعوا لکم النبوة و الخلافه (طبری 4/222-223، ابن‌اثیر 3/63، ابن ابی‌الحدید 2/58)

19-  طبری 3/206-205، ابن‌اثیر 2/327

20- نحن عشیرة‌رسول‌الله‌(ص)و اوسط العرب انساباً (جوهری: السقیفة و فدک/56، العقد‌الفرید 2/13، ابن‌قتیبه: عیون‌الاخبار 2/233، البیان‌والتبیین 3/147) فکنّا معشر المهاجرین اول الناس اسلاما و نحن عشیرته و اقاربه و ذو رحمه (تاریخ الخمیس 2/168)

captcha