حسین در اولین روزهای بهار 1334، درحالی که ظلمت طاغوت شاهنشاهی همه جای ایران را فرا گرفته بود، چشم به جهان گشود. وی در خانوادهای به دنیا آمد که مذهب تشیع و دین اسلام، ستون مستحکم آن خانواده بود. خانوادهای که نماز اول وقت و قرائت قرآن نه رفتاری مهجور، بلکه شیوهای مرسوم بود.
در هفت سالگی همزمان با تربیت اسلامی که توسط خانوادهاش از او انسانی سالم میساخت؛ وارد مدرسه شد. سالهای تحصیل را در زادگاه خود گذراند و موفق به اخذ مدرک دیپلم شد.
سالهای پر شور و مبارزه علیه رژیم ستمشاهی پهلوی
وقتی حسین جوانی 23-24 ساله بود، رژیم شاهنشاهی، روزهای آخرش را سپری میکرد. شرکت در تظاهراتهای ضد حکومتی، با وجود خطری که همواره داشت، از برنامههای دائمی حسین محسوب میشد. تکثیر اطلاعیههای انقلابی و اعلامیههای حضرت امام خمینی(ره) در سالهای 57 -56 و ترغیب دوستان؛ به خواندن این اعلامیههای روشنگر و راه گشا، از ویژگیهای آن روزهای حسین بود.
او که در صفوف اول تظاهرات، همواره حضور پرشور داشت بارها تحت تعقیب ساواک قرار گرفت با این حال تلاش مبازران راه حق در 22 بهمن سال 1357 به نتیجه رسید، و به برکت خون شهیدان خدایی؛ انقلاب، به ثمر نشست. حالا وقت آن بود که از آرمانهایی که جان صدها جوان و پیر؛ فدای آن شده بودند محافظت میشد.
باز هم حسین، احساس مسئولیت میکرد و با حضور در مسجد، و همراهی جوانان سپاهی، سعی در خنثی کردن توطئههای دشمنان داخلی داشت. عشق به امام خوبیها، امام خمینی(ره)، بیشتر از هر چیز، چون خاری بر چشم و دیده منافقین بود. عشقی که حسین؛ آن را از سالهای پیش در قلبش پرورش داده بود.
معلمی و عشق به پیشه انبیاء
حسین که جوانی متعهد و مومن بود؛ تدریس و تعلیم قرآن و مسائل دینی فرزندان سرزمینش را، به هر شغل بر دیگری ترجیح میداد. جوانی رعنا؛ که پای ثابت مراسم روزانه مسجد بابالحوائج(ع) محله جیحون بود. نماز اول وقت؛ به جماعت، شیوهای بود که حسین هرگز در آن کوتاهی، نمیکرد. شهید فیروزیان؛ در مدرسه نیز سعی در تربیت اسلامی و اخلاقی کودکان و نوجوانان محصل داشت.
به خاطر رفتار و برخورد نیکو و انسانی - اسلامیاش محبوب ساکنین محل؛ و از معتمدان جوان محل محسوب میشد. همین شیوه مذهبی و خلوصش، همچون تیری بر آرامش منافقین کور دل بود به طوری که نفرت دل سیاه منافقین را؛ از این انسان نورانی، روز به روز بیشتر میکرد.
روایتی از شب شهادت حسین فیروزیان
برادر شهید حسین فیروزیان در خاطرهای به طور دقیق نحوه شهادت این بزرگوار را تعریف میکند: «21 اردیبهشت سال 1361، حسین در مسجد بود که حدود ساعت 11 یا 12 شب؛ شخصی با لباس نیروهای سپاه پاسداران، سراسیمه به مسجد میرود و به حسین میگوید که منافقین به انجمن هفده شهریور حمله کردند باید به آنها کمک کنیم. و با این بهانه؛ برادرم را از مسجد بیرون میکشند. باز هم پرونده سیاه منافقین را ورق میزنیم و جنایتی دیگر از این گروه ترویستی را از نظر میگذارنیم. منافقین، حسین را؛ در همان نزدیکی محل زندگیمان، در خیابان حسامالدین(منطقه جیحون)، در نزدیکی مسجد بابالحوائج، ترور کردند. زمانی که حسین بیرون میآید، به آن افراد میگوید: اگر به انجمن حمله کردهاند شما چرا نرفتهاید؟ آنها هم به همکار خود که با لباس نیروهای سپاه پاسداران بوده تیراندازی میکند، به همین دلیل آن شخص نمیتواند فرار کند.
حسین و آن فرد منافق را به بیمارستان لقمانالدوله میبرند، در بیمارستان؛ پزشک بعد از اینکه لباس آن شخص را باز میکند، مدارکی پیدا میکند که مربوط به منافقین بوده است، بلافاصله؛ این موضوع را به نیروهای مربوطه اطلاع میدهد، اما حسین قبل از اینکه او را به اتاق عمل ببرند به شهادت میرسد.
شهیدی که به پیکرش هم رحم نشد
بعد شهادت؛ ایشان را به پزشکی قانونی انتقال میدهند؛ منافقین، با نقشهای به آنجا میروند و بینی حسین را میبرند و گردی را به صورت او میپاشند. آنها حتی بعد از ترور شهید به جنازهاش هم رحم نمیکنند.»
پیام شهید فیروزیان به خواهرش
فروغ فیروزیان، خواهر شهید میگوید: «حسین همیشه میگفت من در هر شغل و مقامی که باشم تنها هدفم خداست، همه میدانستند که حسین از سوی منافقین در خطر است و آن شب هم؛ اهل محل به ما خبر دادند که منافقین حسین را ترور کردند.»