به گزارش خبرنگار افتخاری خبرگزاری بینالمللی قرآن(ایکنا)، با شهید محمد حسنی از دبیرستان شهید مطهری استان مرکزی همکلاسی بودیم و با هم به منطقه اعزام شدیم اما او در عملیات کربلای چهار شهید شد.
یکی دیگر از همرزمانم شهید قاسم ابراهیمی بود که او هم در عملیات کربلای پنج در شلمچه به شهادت رسید، یکی دو نفر از همرزمانمان هم اسیر شدند و یکی از آنها به نام حمید قلعهنوعی بعد از آزادی به لقاءالله پیوست.
حمید قلعهنوعی خیلی مظلومانه از دنیا رفت، خیلی سخت است که یکی طعم جبهه را بچشد و بعد با مرگ طبیعی دارفانی را وداع بگوید؛ باید از این افراد هم که تلاشهای زیادی در دوران دفاع مقدس انجام دادند همانند شهدا، جانبازان و آزادگان یاد شود، اما متأسفانه اینها فراموش میشوند.
مرحله دوم عملیات والفجر 8 قرار بود که ما از سمت کارخانه نمک عمل کنیم و دو جادهای که از فاو سمت عراق میآمد یکی جاده «ام القصر» و دیگری «فاو- بصره» که این دو جاده در یک نقطه روبروی جزیره مینو به هم وصل میشوند و به آن جاده کارخانه نمک میگویند.
راه دسترسی نیروهای دشمن از این دو جاده بود که از امالقصر به سمت فاو میرفت. مدافعان فاو در برابر عملیاتهای تک در والفجر 8 بچههایی بودند که در جاده کارخانه نمک به طول 10 کیلومتر مستقر بودند.
اکثر فشارها و پاتکها بر روی این جاده بود و شهیدعلی مرادی هم در این منطقه به شهادت رسید؛ آخرین مرحله عملیات و آخرین تکهایی بود که عراقیها انجام میدادند چون بعد از آن عراق از طریق سرازیر کردن آب رودخانه، این منطقه را به یک مرداب تبدیل کرد و این جاده آسفالته که حد فاصل بین جاده امالقصر و فاو بود آخرین خط تدافعی عراق به شمار میرفت. عراقیها از باز پس گیری فاو ناامید شده بودند و به فکر دفاع از بصره افتادند.
دومین باری که گردان امام حسین(ع) لشگر 17 علی ابن ابیطالب به فرماندهی اسماعیل نادری، خط شکن بود، ما را به عنوان پشتیبان عملکننده اعزام کردند که اگر آنها نتوانستند خط را بشکنند یا مشکلی پیش آمد ما بتوانیم بعد از آنها وارد عمل شویم و حمله کنیم. ما با فاصله 300 تا 400 متری از نیروهای عملکنندهای که درگیر شدند، مستقر شدیم و شاهد تبادل آتش بچهها بودیم. درگیری آنها تقریباً تا حدود ساعت 6 طول کشید که ما به خط مقدم منتقل شدیم تا کار آنها را ادامه بدهیم.
هوا تازه روشن شده بود، یکی از رزمندگان بسیجی به نام شهید محمد صادق علی مرادی خیلی به ما نزدیک بود، ما با امکانات خیلی اولیه مثل سمبه اسلحه کلاشینکف سنگر میکندیم، در همین حال یک وانت آمد که در قسمت بار آن عدهای از شهدای منطقه درگیری را آوردند، شهید علی مرادی به من گفت «مجتبی آماده باش، سرویس بعدی نوبت ماست» اما آن عزیز خبر نداشت که سرویس بعدی نوبت خودش است و با ماشین بعدی حامل شهدا به پشت جبهه منتقل شد. ما سعادت شهادت را نداشتیم.
هوا داشت روشن میشد که نفربر ایرانی آمد و مهمات برای بچهها آورد اما دیر رسیده بود، قرار بود قبل از تاریک شدن هوا برسد اما دیر رسید و هوا روشن شده بود، شهید علی مرادی و چهار نفر از بچههای دیگر، شهید حاج ابراهیم قلعهنوعی و یکی دو نفر از بچههای دیگر بودند، در حالی که مهمات نفربر را خالی میکردند.
گلوله تانک به مهمات اصابت کرد و بچههایی که در حال تخلیه مهمات بودند از جمله شهید علی مرادی هم به شهادت رسید، او آدم شوخطبعی بود و همیشه بچهها را با تعریفها و گفتههای خودش شاد میکرد؛ مرادی موقع خالی کردن مهمات هم در حال خوش و بش و شوخی کردن و روحیه دادن به بچهها بود که در همان حالت شاد و خندان به استقبال شهادت رفت.