به گزارش خبرگزاری بینالمللی قرآن(ایکنا)، به مناسبت سالروز شهادت سیدمرتضی آوینی، سید شهیدان اهل قلم و روز تأسیس سازمان بسیج هنرمندان، جمعی از بانوان نویسنده همچون راضیه تجار، مریم پوریامین، عبدالحسینی، نورا حقپرست و یزدانپناه به دیدار خانواده شهیدان حبیب بیدار غنیپور و سعید جانبزرگی رفتند.
خانهای کوچک در خیابان نوفلاح، نزدیک به سهراه آذری، جایی نزدیک به مسجد جوادالائمه(ع) و کمی آن طرفتر از این مسجد؛ همان جا که حبیب برای آموزش داستاننویسی به نزد امیرحسین فردی میرفت؛ همانجایی که امروز محل برگزاری جشنواره ادبی شهید حبیب غنیپور شده است.
با تعارف خواهر شهید، از یک راهرو کوچک که در خانه را به حیات کوچکی مرتبط میکرد، وارد منزل میشویم. ورودی درب خانه به وسیله پردهای پوشانده شده است، درست مثل خانههای قدیمی؛ و حیات کوچک آن یادآور خانههای قدیمی است که در و پنجره چوبی آن به این تصور ذهنیات قوت میبخشد. درخت مویی در کنار راهرو ورودی خودنمایی میکند و تنها درخت این حیات کوچک است که روزگاری نظارهگر رفت و آمد یکی از بندگان خوب خدا بوده است.
مادر شهید در کنار درب ورودی ساختمان دو طبقه این خانه کوچک که با آجرهای بهمنی ساختار خود را شکل داده است، انتظار مهمانها را میکشد. با گرمی پذیرای مهمانها میشود؛ دست میدهد و روبوسی میکند. اتاقی کوچک بود برابر 12 مترمربع با دیواری که گاه گاه نقش گچ تازه کشیده شده بر رنگ روغنی آن به چشم میخورد و دو کمد دیواری زینتبخش این اتاق کوچک بود. مهمانان در این اتاق جاگیر شدند.
اقتدار و ایستادگی در وجود مادری که تنها پسرش را در راه خدا تقدیم کرده بود، موج میزد. از اینکه 26 سال است که پسرش شهید شده میگفت و این قربانی را همچون عمه سادات، بسیار ناقابل میدانست و میگفت: چیزی تقدیم خدا کردهام که بسیار ناقابل است، پس چرا باید از پسرم در رسانهها صحبت کنم؟ مگر پسرم چه کار کرده است؟!
وی درباره ویژگیهای پسرش صحبت نکرد، از اینکه حبیبش چه خصوصیات بارز اخلاقی داشت سخن نگفت و خود نیز بیان کرد که به دنبال مطرح کردن پسرش به عنوان شهید نبوده و نیست.
شروط مادر شهید برای نامگذاری مجتمعی به نام حبیب
مادر حبیب غنیپور از افراد بسیاری گفت که برای دیدنش میآیند و اینکه خودداری کردن از مطرح کردن پسرش شاید یکی از دلایلی بود که شهرداری یکی از مجتمعها را به نام حبیب نامگذاری کرد. مادر حبیب برای نامگذاری آن مجتمع سه شرط را برای شهرداری مطرح کرده بود؛ اینکه مجتمع مردمی باشد، نباید از وی برای سخنرانی دعوت شود و در زمان افتتاح مجتمع، وی را به عنوان مادر شهید غنیپور معرفی نکنند.
مادر این شهید، حبیب را خاک زیر پای یاران امام حسین(ع) و حضرت زینب(س) که برادر را قربانی ناقابلی به درگاه الهی برشمرد نیز نمیداند. دستهایش به وضوح میلرزیدند، ولی دلش چنان محکم بود که میدانست قدر و ارزش پسری که برای امام و انقلاب تقدیم کرده چقدر است و برای اینکه ارزش و جایگاه معنوی وی را حفظ کند، چه باید بکند و چه نباید انجام دهد.
این بانوی بزرگ از زندهیاد امیرحسین فردی یاد کرد که استادی حوزه داستاننویسی حبیب را در مسجد جوادالائمه(ع) برعهده داشت و حبیب برای اینکه داستاننویسی را بیاموزد، روزهای دوشنبه نزد او میرفت.
از وقتی میگفت که برای تشییع پیکر مطهر شهیدش، در پایان صف تشییعکنندگان ایستاده و سرش را پایین انداخته بود تا مبادا با دیدن جمعیتی که برای تشییع پیکر پسرش آمده بودند، دچار عجب شده و همین موضوع باعث شود که جایگاه حبیب نزد خداوند تنزل پیدا کند. از ورع و پرهیزگاری حبیبش میگفت که پشت در به نماز میایستاد تا کسی او را نبیند.
مادر شهید غنیپور درباره لقمهای که خورده میشود به مهمانان تأکید و توصیه کرد و از اینکه از دست هر کسی لقمه نگیرید. از آخرین باری گفت که حبیب اتاقش را مرتب کرد و وقتی که قصد اعزام به جبهه را داشت، به مادرش گفته بود که برای بدرقهاش تا نزدیکی درب منزل نرود و در داخل خانه با او خداحافظی کند.
نحوه شهادت حبیب
حبیب در منطقه شلمچه و با گلوله مستقیم آر پی جی به شهادت رسیده بود، به طوری که گلوله از پشت کمر، بدنش را شکافته بود. پس از شناسایی و تشییع پیکرش در بهشت زهرا(س)، در گلزار شهدا به خاک سپرده شد، با همان سنگ معمولی که برای همه شهدا در نظر گرفته میشد. مادر قصد تعویض سنگ مزارش را نداشت؛ معتقد بود خدا باید بخواهد که جایگاه شهیدش را ارتقاء دهد. بعدها شنید که سنگ مزار شهیدش را تعویض کردهاند و پس از پرس و جو متوجه شد که مسئولان بهشت زهرا قرعهکشی کرده بودند و یکی از سنگها به نام حبیب درآمده بود. مادر شهید از اینکه تلاشی برای بزرگ کردن پسرش نمیکند و هر آنچه روی داده است روزی خدا برای پسرش بوده، میگفت. «خدا داد و خودش هم گرفت»؛ جملهای بود که مادر شهید غنیپور به زبان آورد. گویی پسرش در کنارش است که چنین آرام به نظر میرسد.
مادر حبیب میگفت: «راضی به مفقود و اسیر شدن حبیب نبودم، ولی به شهادتش رضایت داشتم.» معتقد بود که با حرکتش برای حبیب اجر و قرب ایجاد میکند. وی که خود سادات بود، شرم داشت از مادرش حضرت زهرا(س) که بگوید شهید دادهام. وی از دولت و ملت هیچ خواستهای نداشت. میگفت «چشم شهدا به خانوادههایشان و اعمالی است که انجام میدهند.»
مریم پوریامین که تحت تاثیر سخنان مادر حبیب قرار گرفته بود، درباره اینکه چرا بین شهدای این محل، حبیب شهرت یافته است، گفت: این شهید از مسجد که پایگاه دینی، فکری و فرهنگی است برخاست و به شهادت رسید، به همین دلیل بود که در میان هنرمندان اجر و قرب پیدا کرد. حبیب نگاهی عالی به مسائل داشت و مسجد را محل فعالیت خود قرار داد و همان گونه که از اسمش نیز پیداست، بیدار و ناظر به اعمالش بوده است.
دیدار با همسر شهید جانبزرگی
بانوان نویسنده همچنین به دیدار همسر شهید سعید جانبزرگی رفتند. بانویی خوشبرخورد با ظاهر یک بانوی مسلمان محجبه که سالهای تدریس در مدرسه را پس از ازدواج با جانبزرگی و به عشق این مرد، به آرزوهایش سپرده بود.
مریم پوریامین در این دیدار عنوان کرد که قلب ما برای امثال شما که همسرشان به شهادت رسیده است میلرزد و تنهایی شما را با تمام وجود احساس و در دل نسبت به شما احساس وظیفه میکنیم که مجبور هستید بار زندگی را به دوش بکشید. این شهید بزرگوار تنها متعلق به شما یا حتی جامعه هنری نیست، بلکه متعلق به همه جهان اسلام است و وجودش درسی است برای همگان که راه او را ادامه دهند.
سعید جانبزرگی در 21 تیرماه سال 81 به فیض شهادت نائل آمد. همسر شهید جانبزرگی از 11 سال دوری از همسرش و غربتی که با فقدان وی احساس میکرد سخن گفت و از 9 سالی یاد کرد که با سعید زندگی مشترک داشت؛ سالهایی که سعید یا در منطقه عملیاتی بود یا در دانشگاه؛ در شهر هم که بود، پس از خستگی از کار روزانه به منزل میرسید و همین باعث میشد که حتی فرصت تناول چای را هم به دست نیاورد و از فرط خستگی به خواب برود. گویی میدانست متعلق به این دنیا نیست و باید به سرعت بار سفر ببندد. با این حال، همسرش همیشه حضور وی را در کنارش احساس میکند و پیش یا پس از انجام کاری، خوابش را میبیند.
«سختیها را با خاطرات سعید میگذرانم»
وی از حضورش طی سال گذشته در حج تمتع یاد کرد و اینکه از ابتدای حضورش در انجام اعمال مختلف حج، پیوسته به دنبال سعید میگشت؛ به دنبال گمشدهای که به رحمت خدا رفته بود. خوابش را پس از قربانی میبیند که سعید با خوشحالی نزدش میآید و سه بار به او تبریک میگوید.
همسر شهید، دیدن این خوابها را نشانه آن دانست که سعید هنوز از او راضی است و ارتباطش را همچنان با او دارد. نگاهش به دوردستها بود و در عین اینکه تلاش میکرد روحش را در حضور مهمانان نگاه دارد، در خاطراتش سیر میکرد و همین نکته را نیز به زبان آورد که «سختیها را با خاطرات سعید میگذرانم.»