سال 1347 در یکی از محلات جنوب تهران، در خانواده کیانیادیب، صدای گریههای نوزادی به گوش میرسید که شادی را به خانه آورده بود. نوزاد را عباس نام نهادند. وی خانوادهای مذهبی داشت و پدر و مادرش به نماز، روزه و واجبات دین اهمیت بسیار میدادند و همیشه وقت اذان همه کارها در خانه تعطیل میشد و پدر و مادر برای نماز قامت میبستند و بعد سفره را پهن میکردند. عباس از همان روزها که در خانه چهار دست و پا راه میرفت این نظم دینی را در زندگیشان میدید و بزرگتر که شد به درک کاملی از این مسئله رسید.
وی از همان دوران کودکی بسیار مهربان بود و در بازیهای کودکانه با همسالانش، بسیار باگذشت رفتار میکرد؛ همزمان با درگیریهای انقلاب همراه پدرش در جلسات شبانه و تظاهرات پی در پی شرکت میکرد.
زودتر از سن تکلیف شروع به نماز خواندن کرد
همیشه دست در دست پدر راهی مسجد میشد و زودتر از سن تکلیف شروع به نماز خواندن کرد. هر گاه پدر و مادرش قرآن میخواندند، عباس هم در کنار آنها مینشست و به آیات قرآن نگاه میکرد.
عباس پا به سن هفت سالگی گذاشت و باید راهی مدرسه میشد. همزمان با ورودش به مدرسه، انقلاب هم شتاب گرفت و فعالیتهای او نیز بیشتر شد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی و همزمان با تشکیل بسیج مستضعفین، عضو بسیج شد و فعالیتهای مذهبی خود را در آنجا ادامه داد.
آن روزها عباس خیلی کم به خانه میآمد و بیشتر وقت خود را در بسیج و مسجد سپری میکرد. وی همه دوستان محلهاش را به آنجا میبرد و به آنان قرآن آموزش میداد.
شرکت در کلاسهای قرآن و مراسمهای مذهبی
عباس همواره در کلاسهای قرآن و مراسمهای مذهبی شرکت میکرد. این شهید بزرگوار یک روز به خواهر بزرگترش میگوید: «امشب برای من و دوستانم شام آماده میکنی تا آنها را به خانهمان دعوت کنم»؛ شب همه وارد اتاق شدند و در را بستند و شروع به خواندن قرآن کردند. وقتی مادرش به مدرسه میرفت و وضعیت درسی و اخلاقیاش را میپرسید، همه معلمان از او راضی بودند و اخلاق و رفتارش را مورد تحسین قرار میدادند.
شهید کیانیادیب تحصیلات خود را تا مقطع راهنمایی ادامه داد و دوران انقلاب بیشتر سرگرم فعالیتهای سیاسی و مبارزاتی بود. زمانی که جنگ آغاز شد، عباس 12 سال داشت و بسیار مشتاق بود به عنوان رزمنده راهی منطقه نبرد شود. سال 1363 بود که در صف ثبتنام اعزام به جبهه ایستاده بود، اما برگه رضایت از والدین را نداشت و به همین دلیل وی را ثبتنام نکردند. از سوی دیگر پدر و مادرش هم برگه رضایتنامه را امضاء نمیکردند. عباس آنقدر مظلومانه گریه میکرد که در نهایت والدینش به وی اجازه حضور در منطقه را دادند.
عباس به لباس بسیجی که به رنگ خاک بود افتخار میکرد
عباس به لباس بسیجی که رنگ خاکی داشت افتخار میکرد. وی به دوستان و آشنایان توجه بسیار میکرد و هر گاه متوجه میشد کسی در همسایگی آنها مشکلی دارد، همه تلاش خود را انجام میداد تا مشکلش برطرف شود. آخرین باری که قرار بود راهی منطقه شود، همه خانواده را دور هم جمع کرد و طبق عادت دعای کمیل را خواند و در جمع خانواده قرار گرفت.
وی یک سال در جبهه حضور داشت و سرانجام 23 اسفندماه سال 1363 در سن 16 سالگی در جزیره مجنون به آرزوی دینی خود رسید و ردای سرخ شهادت بر تن کرد. پیکر مطهر شهید عباس کیانیادیب بعد از 13 سال بیخبری و گمنامی و در سال 1375 به میهن اسلامی باز گردانده شد.
فرازی از وصیتنامه شهید کیانیادیب
«پروردگار! اینک برای رضای تو و برای خشنودی تو و به امر خلیفه بر حق تو که نائب امام زمان(عج) نیز است، قدم به صحنه جهاد علیه کفر میگذارم، بدان امید که یا مرا به فیض شهادت برسانی تا شاید کفارهاش باشد برای محو گناهانم و ادای دینی در قبال جمهوری اسلامی و یا مرا بیامرزی و توبهام را بپذیری که در همه حال به تو نیازمندم و غیر از تو کسی را ندارم. ای خدای من تلاش بسیار کردهام تا برای تو بوده و برای تو بنده مخلصی باشم و هر چند که لطف تو شامل حالم بود، ولی شرمنده و سرافکندهام و امید بخشش دارم.
خداوندا میدانی که از مردن هراسی ندارم و برای من شهادت در راه حق شیرین است. خداوندا به محمدت(ص) و به خمینیات سوگند که گرانبهاتر از خون متاعی ندارم و اینک مرا گلگون شده و تکه شده بپذیر. خدایا من تا آخرین نفس که در دل دارم در سنگر خواهم ماند.
وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاء عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ(آل عمران/ 169)
مپندار کسانی که در راه خدا کشته شدهاند مردهاند، بلکه زندهاند و نزد پروردگارشان روزی دارند.
با سلام و درود به پیشگاه حضرت ولیعصر(عج) و نائب بر حقش امام خمینی و سلام و درود بیکران به ارواح طیبه شهدای جنگ تحمیلی؛ پروردگارا اینک برای رضای تو، برای خشنودی تو و به امر خلیفه بر حق تو که نائب امام زمان(عج) نیز است. خداوندا میدانی که از مردن هراسی ندارم و برای من شهادت در راه حق شیرین است.
پدر جان میدانم که حق دارید ناراحت شوید، اما این را بدانید که افتخار بزرگی نصیب شما میشود. پدر جان میدانم که حق فرزندی را در قبال شما انجام ندادم، به هر حال امیدوارم که از من راضی باشید و در شهادتم صبر را پیشه کنید و خوشحال باشید که خدا این افتخار را نصیب من کرده. اگر بدن ضعیف من هزاران تکه شود، باز برایم شیرینتر از آن است که در بستر بیماری از دنیا بروم. دوست دارم اگر من شهید شدم با چهره خونین و بدن تکه تکه شده به درگاه خداوند بخشایشگر مهربان بروم.
مادرم همچنان که من افتخار میکنم که شهید شدم، تو نیز باید افتخار کنی که پسرت را در راه خدا، اسلام و قرآن دادی. از پروردگار یکتا میخواهم که من و تو را از این امتحان الهی سرافراز بیرون آورد و نزد خالق یکتا روسفید باشیم.
خواهران و برادرانم، به خاطر بدیهایی که به شما کردم مرا ببخشید و حلالم کنید و برادرانم پس از شهادت من پرخروشتر از همیشه با دشمنان اسلام به مبارزه برخیزید و راه مرا ادامه دهید. از شما میخواهم که در راه خدا گام بردارید و جلوی نفس سرکش و راحتطلب را بگیرید و در دعاها و نماز جمعهها و نیایشهای شبانه شرکت جویید و از خواهران خود میخواهم که حجاب را به خوبی حفظ کنند و راهشان غیر از راه امام نباشد و اگر کسی هم در این اشتباهات بسر میبرد، وی را آگاه سازید.
و از تمام اقوام و دوستان و آشنایان و همسایگان میخواهم که اگر بدی از ما دیدهاند حلال کنند و از دوستان میخواهم که سنگرهای جبهه را خالی نگذارند و همیشه در مبارزه با دشمنان، حق را یاری نمایند. امیدوارم حق تعالی به همگی اجر عظیم عطا بفرماید. امیدوارم با تقدیم خون ناچیز و جسم ضعیفم به اسلام و امام عزیزمان، رضایت خدا و شما را فراهم کنم و در آخر برای طول عمر امام(ره) دعا کنید.
درباره دفن و عزاداری هر طوری که برای شما راحتتر است انجام دهید. مادر و پدرم یک سال نماز و روزه قضا برای من انجام دهید.
قسم به فجر که ما صاحبان فردائیم/ سرود وصل بخوان کربلا که میآییم
جنگ جنگ تا رفع کل فتنه»