کد خبر: 1399813
تاریخ انتشار : ۰۶ ارديبهشت ۱۳۹۳ - ۱۴:۱۳

نیکی در خفا و رسیدگی به معیشت مردم؛ ویژگی بارز شهید آشنا

گروه جهاد و حماسه: وقتی غلامحسین به شهادت رسید، در مراسم ترحیمش افراد ناشناسی بودند که بسیار گریه می‌کردند وقتی آنها خود را به خانواده آشنا معرفی کردند گفتند:«غلامحسین نان‌آور خانه‌مان بود. او از درآمد عکاسی به بسیاری از خانواده‌های بی‌بضاعت کمک می‌کرد.»

آبان ماه سال 1348 یکی از محله‌های جنوب تهران شاهد به دنیا آمدن نوزادی در خانواده آشنا بود. او دومین فرزند خانواده بود و پدر و مادرش به خاطر عشق و ارادتی که نسبت به امام حسین(ع) داشتند، نام غلامحسین را برای او انتخاب کردند. غلامحسین انگار از همان دوران طفولیت، غلامی برای امام حسین(ع) را آموخت.

پدر و مادر غلامحسین همیشه به مسجد می‌رفتند و در مناسبت‌‌های مذهبی در جلسات شرکت می‌کردند و غلامحسین هم از همان روزها همراه آنها در آن مراسم حضور پیدا می‌کرد او در دوران کودکی یک بار در آتش می‌افتد و دست و پایش می‌سوزد مادرش با نذر و نیازهای فراوان از خدا می‌خواهد که فرزندش را شفا دهد و در نهایت دعای مادر اجابت می‌شود. مادر چه می‌دانست دست روزگار به گونه‌ای رقم می‌خورد که سال‌ها‌ بعد فرزندش در آتشی که دشمن در جبهه‌های ایران به پا می‌کند، به شهادت می‌رسد.

او از همان روزهای کودکی بسیار آرام بود و با دیگران بسیار با مهربانی رفتار می‌کرد، حضور در جلسات مذهبی، غلامحسین را با قرآن مأنوس کرد و برای یافتن حقایق زندگی به این کتاب آسمانی پناه برد. هنوز زمان مدرسه رفتنش فرا نرسید بود و که برای یادگیری قرآن نزد حاج آقا بهری رفت و دوره روخوانی را در آنجا یاد گرفت روزهای کودکی او همزمان با فعالیت‌های انقلابی بود، غلامحسین، همراه پدر و مادر به صورت پنهانی در جلسات سیاسی شرکت می‌کرد و هرگاه تظاهرات یا راهپیمایی بود دست در دست پدر، راهی کوی و برزن می‌شد و این گونه راه و رسم مبارزه با ظلم و ستم را یاد گرفت.

اهل خانه و همه محل، غلامحسین را دوست داشتند

اهل خانه و همه محل، غلامحسین را دوست داشتند، او بسیار خوش برخورد بود و همیشه به گونه‌ای صحبت می‌کرد که کسی آزرده خاطر نشود در خانه با خواهرانش با مهربانی رفتار می‌کرد و هرگاه به صحبت با آنها می‌نشست حفظ حجاب را به آنها تاکید می‌کرد. او نسبت به پدر و مادرش بسیار حساس بود و همیشه رضایت آنها را جلب می‌کرد و تا آنجا که می‌توانست در کارهای خانه به مادرش کمک می‌کرد.

در مدرسه هم معلمان و همشاگردی‌هایش بسیار از او راضی بودند. او بعد از انقلاب همزمان با تشکیل بسیج به عضویت آن درآمد و فعالیت‌های قرآنی‌اش را در آنجا ادامه داد و بسیاری از دوستانش را به کلاس‌های قرآنی دعوت می‌کرد.

غلامحسین به عکاسی بسیار علاقه داشت

غلامحسین به عکاسی بسیار علاقه داشت و به هر کجا که می‌رفت دوربین عکاسی‌اش را هم می‌برد. او کم کم در این حرفه تبحر خاصی پیدا کرد و به بسیاری از دوستانش راه و رسم عکاسی را یاد داد و بعد از مدتی یک مغازه عکاسی دایره کرد.

همزمان با آغاز جنگ تحمیلی علیه ایران، غلامحسین با وجود این که سن و سالی نداشت اما داوطلبانه راهی میدان نبرد شد تا او هم بخشی از کار را به عهده بگیرد. در آنجا هم دوربین عکاسی‌اش را برده بود و از دوستان و همرزمانش عکس می‌گرفت و وقتی به خانه می‌آمد عکس‌ها را به در و دیوار اتاقش نصب می‌کرد.

کمک‌های مخفیانه به نیازمندان

وقتی غلامحسین به شهادت رسید، در مراسم ترحیمش افراد ناشناسی بودند که بسیار گریه می‌کردند وقتی آنها خود را به خانواده آشنا معرفی کردند گفتند:«غلامحسین نان آور خانه‌مان بود. او از درآمد عکاسی به بسیاری از خانواده‌های بی بضاعت کمک می‌کرد.»

آخرین بار که با قصد رفتن به منطقه عملیاتی داشت، در حیاط خانه با خانواده‌اش نشست و همه با او شوخی می‌کردند و غلامحسین هم با خنده می‌گفت: «این بار من می‌روم و بالاخره شهادت قسمتم می‌شود.»

25 شهریور ماه سال 1366، غلامحسین عازم منطقه «ماووت» عراق شد. او مسئول تدارکات بود. 25 مهرماه درست یک ماه بعد، برای اطلاع رسانی به خانواده شهدا راهی شهر شد و صبح همان روز شهر بمباران می‌شود. آن روز، شهادت برای غلامحسین خبر آورد. در آن بمباران، دست و پایش قطع شد و آنجا که پیکرش سوخته بود نتوانستند او را شناسایی کنند و غلامحسین را از روی مقدار پولی که در جیب داشت شناسایی کردند.

دست خطی از شهید آشنا نمانده است

آخرین بار غلامحسین خیلی با عجله به منطقه رفت و آن قدر همه چیز به سرعت رقم می‌خورد که حتی فرصت نشد وصیت‌نامه‌ای بنویسد و از این رو هیچ دست نوشته‌ای از این شهید بزرگوار در دست نیست.

captcha