کد خبر: 1401724
تاریخ انتشار : ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۳ - ۱۴:۱۳

شهید محمودی ایستادگی در راه اسلام را به ثروت دنیا نفروخت

گروه جهاد و حماسه: شهید محمودی علیرغم نارضایتی و نگرانی پدر، بندگی در راه خدا و ایستادگی در راه اسلام و در مقابل دشمن را برگزید و به دیدار خدا رفت.

مجید شهریورماه سال 1349 در یک خانواده مذهبی در یکی از کوچه‌های محله مجیدیه تهران پا به دنیا گذاشت. مجید درگیرودار شیطنت‌های دوران کودکی، روزی به بام منزل شان رفته بود و مشغول بازی و جست و خیر‌های کودکانه بود که ناگهان از فراز بام خانه سه طبقه با سر به حیات پرتاب شد و بر اثر اصابت با موزائیک کف حیاط دچار خونریزی شدید شد، به طوری که در بیمارستان در بخش سی سی یو بستری و ملاقات ممنوع شد.

پس از سه روز به هوش آمد و تا 10 روز قادر به تکلم نبود و این حادثه سبب کمبود قوه شنوایی و بینایی او شد؛ علی‌رغم تلاش پزشکان بهبودی او به معجزه شبیه بود. دوران ابتدایی را در یکی از دبستان‌های محل خود با موفقیت به پایان رساند، سپس وارد مدرسه راهنمایی شهید دهقان و در انجمن اسلامی مشغول فعالیت شد و از همان دوران بود که جوششی عجیب از عشق به قرآن و اهل بیت عصمت و طهارت(ع) در او نمایان شد.

شهید مجید محمودی بینش اسلامی خود را با شرکت در جلسات مذهبی همچنان بارور کرد. در دوران تحصیلی از شاگردان ممتاز بود در بسیج پایگاه مسجد الرسول(ص) واقع در سر پل مجیدیه ثبت نام کرد، به علاوه در جمع آوری صدقات مردم برای فقرا حضور همیشگی داشت مقطع دبیرستان را تا سوم رشته ریاضی فیزیک ادامه داد و از فرصت‌های مختلف جهت مطالعه استفاده کرد و در حالی که تحصیل را ادامه می‌داد، فعالیت خود را با بسیج بیشتر کرد؛ در همین دوران بود که دو بار در مسابقات حفظ قرآن برنده شد.

در نیمه سال 1365 بود که جهت گذراندن آموزش نظامی به پادگان حمزه سید الشهداء(ع) واقع در افسریه رفت. وقتی عزم خود را برای رفتن به میدان نبرد جزم کرده بود، پدر که چندان رضایتی نداشت، خواست تا با هر آنچه در توان دارد او را از نیت رفتن به جبهه باز دارد، اما نتوانست. پدر همراه سند مالکیت دو پاساژ که به نام مجید زده بود، نزدش آمد و به او گفت: اینها برای توست، به جبهه نرو، بمان!

مجید با همان آرامش همیشگی‌اش با لبخندی مهربان که از قلب قرآنی‌ او نشئت می‌گرفت، نگاهی به پدر کرد و گفت: اگر من نروم تو می‌توانی جواب خدا را بدهی؟! پدر شرمگین، لبخند رضایتی بر لبانش جاری شد. او با تمام وجود خدا را به خاطر داشتن چنین فرزندی شکر می‌کرد.

مجید هم راهی میدان نبرد شد

مدت چهار ماه در آن پادگان و بیمارستان امام حسین(ع) و پزشکی قانونی به طور عملی به فراگیری و تکمیل امدادگری پرداخت. علاقه خاصی به قرآن و نهج‌البلاغه و کتاب‌های دعا چون مفاتیح داشت و همیشه در دعای کمیل و نماز جمعه شرکت می‌کرد. پس از اعزام خالص‌تر شده بود، طوری که وقتی به آخرین مرخصی آمده بود، سیمای پاکش درخشش خاصی داشت.

مدت شش ماه در جبهه‌های حق علیه باطل در عملیات نصر5، نصر6، و نصر7 حضور داشت و پیش از شهادت در عملیات نصر7، از ناحیه بازو مجروح شد. مجید عصر روز 17 تیرماه 1366 در کوه‌های«لک لک» در جبهه‌های غرب بر اثر اصابت خمپاره به پهلویش، به شهادت رسید. او با آرامشی همیشگی نمونه بارزی از آیه «الا بِذِکر الله تَطمَئِن القلوبَ» شد.

مجید عازم ملاقات با معبود می‌شود و اینجاست که به یاد جمله‌ یکی از شهدا می‌افتیم که می‌گفت: حاجیان به زیارت خانه خدا می‌روند و شهدا به زیارت خدا، حاجیان در راه خدا قربانی می‌دهند و شهدا خود قربانی راه عشق می‌شوند و سرانجام پیکرش در بهشت زهرا(س) به خاک سپرده شد.

برگ‌هایی از دفتر خاطرات

برادر شهید محمودی می‌گوید: «ماه رمضان از جبهه آمده بود مرخصی، وقتی درب خانه را زد، من در را باز کردم. مجید با همان لباسی که در جبهه به تن داشت، آمده بود. وقتی او را در آغوش گرفتم، دستم را به پشتش زدم خاک‌های زیادی که توی جبهه روی لباسش نشسته بود بلند شد.

بازوش زخمی شده و طوری لباس پوشیده بود که زخم بازوش معلوم نباشد چشمم که به جراحتش خورد، پرسیدم: داداش بازوت چی شد؟! اجازه نداد ببینم، آخر هم با اصرار نگاه کردم، دیدم که گلوله از یک طرف بازو وارد شده و از سمت دیگر خارج شده است.

مجید هیچ وقت از داستان حملات و عملیات به ما چیزی نمی‌گفت، همیشه ساکت بود، لذا این باعث شد که ما بیشتر کنکاش کنیم که چه اتفاقی افتاده و به چه نحوی گلوله خورده است. ازش پرسیدم، او هم گفت: «‌در عملیاتی در شلمچه در گردان حبیب مجروح شده بود. آن زمان مجید امدادگر بود. اما در جبهه همرزم‌ها به او«دکتر» می‌گفتند. مجید بعد از این ماجرا از گردان حبیب منتقل شد به گردان میثم و از آنجا رفت سردشت.

داستان شهادتش هم جالب بود. زمان شهادت در گردان میثم بود، لحظه‌ شهادتش را از زبان شهید محمد اعوانی شنیدیم، او می‌گفت که مجید متوجه شده بود شهید می‌شود، رفت غسل شهادت کرد و بعدش شهید شد. لحظه‌ شهادتش هم جالب بود و خیلی سوال برانگیز، مجید یک لحظه از سنگری که در آن استراحت می‌کرد، بیرون می‌آید.

شهید اعوانی تعریف می‌کرد:« تنها یک گلوله خمپاره به زمین می‌خورد و آن گلوله سهم آسمانی شدن مجید بود. آن لحظه انگار به مجید گفته بودند که پاشو و برو، مجید که بیرون رفت خمپاره آمد و ترکش به کمر مجید اصابت کرد دوستانش که بالای سرش می‌رسند مجید در حال جان دادن و در حالی که ذکر یا الله یا الله را زیر لب زمزمه می‌کرد، دیدار حق را لبیک و به شهادت رسید.»

مروری بر وصیت نامه شهید مجید محمودی

«بسم الله الرحمن الرحیم

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آَمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَى تِجَارَةٍ تُنجِیکُم مِّنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ(10) تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِکُمْ وَأَنفُسِکُمْ ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَّکُمْ إِن کُنتُمْ تَعْلَمُونَ(صف/11)

ای کسانی که ایمان آورده‌اید آیات دلالت کنند شما را به تجارتی که شما را از عذاب دردناک نجات بخشد. به نام خدا و رسولش ایمان آورید و مجاهده کنید و در راه خدا با مال و جانتان، این بهتر است برای شما اگر بدانید... به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان و با سلام خدمت چهارده معصوم(ع) و با درود به امام بزرگوارمان که باعث و بانی تحول عمیقی در ملت مبارز و شهید پرور ایران شد و سلام به روان پاک شهدای صدر اسلام تا کربلای ایران، وصیت نامه خود را آغاز می‌کنم.

سخنی با امت شهید پرور

ای مردم دلیر کشورم، من به شما افتخار می‌کنم که تا به امروز در برابر مشکلات در هر برهه از زمان خم به ابرو نیاورده و کمر ظالمان تاریخ را شکسته‌اید. صحبتم با شما این است که امامان را تنها نگذارید و او را در برپایی یک حکومت الهی یاری کنید که به صلاح دنیا و آخرتتان می‌شود. جبهه‌ها را خالی نگذارید که دشمن فکر کند دیگر نیرویی برای انقلابمان نیست. جبهه میعادگاه عشق است و باید از فرصتی که به دست آمده حداکثر بهره را برد.

بر خیز آهنگ سفر باید کرد

در صحنه عشق ترک سر باید کرد

اینک که به جز خدا کسی با ما نیست

مردانه زموج خون گذر باید کرد

در خاتمه از خوانندگان این وصیت نامه خواستارم که اگر قصور و اشتباهی از اینجانب مشاهده کردند به بزرگواری خود این حقیر را عفو کنند. انشاء الله خداوند متعال همه ایشان را جز مقربان درگاه خود قرار دهد.

سخنی با خانواده

زبانم از بیان این که چگونه از شما تشکر کنم قاصر است. پدر و مادری که به مدت 17 سال با مشقت و رنج تمام حقیر را بزرگ کردند و سپس با تربیت صحیح خود من را از تمام بلایای مادی و معنوی بر حذر داشتند.

وصیت من به شما این است که بعد از من، فرامین و دستورات اسلام و رهنمودهای امام عزیز را به طور کامل اجرا کنید تا خداوند و پیغمبر(ص) از شما راضی و خشنود باشند. به جبهه‌ها کمک کنید و به فقرا و نیازمندان صدقه بدهید و اینجانب را هم دعا کنید. خواهران و برادران عزیز، از شما نیز متشکرم که با نصایح ارزشمند خود راه زندگی را به من می‌آموختید.

از خداوند متعال خواهانم که همیشه و در همه جا در امورات زندگی موفق و مؤید باشید و ضمناً از همه شما طلب عفو می‌کنم چرا که خطاهای بیشماری را مرتکب شده‌ام و شرمنده‌ام. در خاتمه 22 روز روزه قضا دارم که درخواست دارم آنها را برایم بگیرید اگر کسی آمد و گفت حقی برگردن من دارد حقش را ادا کنید و حلالیت برای من طلب کنید؛ انشاء الله که خداوند اجر عظیم به شما عنایت فرماید.

سخنی با اقوام و دوستان و آشنایان

سلام بر شما که در این دنیا فانی همیشه و در همه حال از یاری کردن به حقیر دریغ نمی‌ورزید‌ید و در مشکلات و سختی‌ها اینجانب را یاری کرده‌اید. خواهشی که دارم این است که به جمهوری اسلامی و امام وفادار بمانید و جبهه‌ها را خالی نگذارید و به اسلام و دستورات آن عمل کنید و در کنار آنها من را هم دعا کنید و عفو نمایید؛ ان شاء الله که خداوند از سر تقصیرات همه بگذرد و ما را در دنیا با بی بی دو عالم خانم فاطمه زهرا(س) محشور بگرداند.

زخمی بدل از خصم ستمگر داریم
صد باغ شکوفه‌های پرپر داریم

مجید محمودی، تیرماه 1366»
 

captcha