کد خبر: 1409831
تاریخ انتشار : ۰۳ خرداد ۱۳۹۳ - ۰۸:۱۳

حفظ حجاب و انس با قرآن؛ توصیه‌ای از معلم قرآنی شهید علی‌اصغر رجبی

گروه جهاد و حماسه: علی‌اصغر رجبی در خانواده‌ای به دنیا آمد که عشق به اهل بیت(ع) در دستور کار قرار داشت، این شهید بزرگوار همه را به انس با قرآن و حفظ حجاب دعوت می‌کرد.

مردادماه سال 1334 یکی از محله‌های همدان شاهد به دنیا آمدن نوزادی بود که بعدها حماسه آفرید، نوزاد، خانواد‌ه‌ای مذهبی داشت که ارادتشان به امام حسین(ع) بسیار بود و از این رو فرزندشان را علی‌اصغر نام نهادند. علی اصغر سومین فرزند خانواده بود که دو خواهر بزرگتر از خود داشت. شاید هنوز هم کوچه پس کوچه‌های قدیمی همدان بازی‌های کودکانه علی‌اصغر با همسالانش به یاد داشته باشد. روزهایی که علی اصغر سرخوش از باز‌ی‌های کودکی بود اگر مادر او را صدا می‌زد بازی‌ را رها می‌کرد و به خانه می‌رفت.

شهید رجبی به فرایض و واجبات دینی عشق می‌روزید

علی‌اصغر از کودکی، به فرایض و واجبات دینی عشق می‌ورزید. یازده سال بیشتر نداشت که داغ سنگین بی‌پدری شانه‌های کوچکش را خم کرد و بعد از مرگ پدر، علی‌اصغر آموخت که چگونه سرپرست خانواده و عهده‌دار تأمین مخارج زندگی باشد. او در کنار تحصیل همزمان برای اینکه خرجی برای خانه باشد به کاری مشغول شد و به رزق حلال اهمیت بسیار می‌داد و روزی حلال سر سفره می‌برد.
علی اصغر با وجود همه سختی‌های روزگار دیپلم خود را با موفقیت گرفت و برای قبولی در دانشگاه سخت تلاش می‌کرد و سرانجام پس از تلاش‌های فراوان در سال 1358 با رتبه 20 در رشته علوم سیاسی دانشگاه تهران پذیرفته شد. او در این سالها با وجود درس و کار، از فعالیت‌های انقلابی غافل نبود و برای پیروزی انقلاب از هیچ کوششی دریغ نمی‌کرد؛ علی اصغر پس از قبولی در دانشگاه به همراه خانواده به تهران نقل مکان کردند.
او اخلاق و مرام خاصی داشت و با هیچ کس بر مبنای عقیده کار نمی‌کرد به خاطر همین خصوصیت رفتاری‌اش بود که دایره دوستانش بسیار زیاد بود. بارها بعضی دوستان بحث‌های طولانی می‌کرد ولی در آخر کسی از کسی ناراحت و دلگیر نمی‌شد. از عقاید خودش دفاع می‌کرد و روی اصول خودش هم سفت و محکم می‌ایستاد، ولی سعی نمی‌کرد عقایدش را به کسی تحمیل کند اگر کسی مخالف عقایدش حرف می‌زد؛ تنها لبخند می‌زند.
به راحتی هم از کوره در نمی‌رفت، طرح لبخندهای زیبایش هنوز در ذهن مادرش که کمی خاطراتش رنگ باخته، نقش بسته است. بعد از بحث‌ها همه همان دوستان سابق بودند و کینه‌ای در دل کسی نمی‌ماند. او پس از تشکیل بسیج مستضعفین، عضو بسیج شد و فعالیت‌های فرهنگی و مذهبی خود را در این مجموعه آغاز کرد. علی اصغر از دوران کودکی در فضای خانه با واجباتی چون نماز، روزه و قرآن آشنا شد و از همان روزها، هنگام وضو کنار پدر می‌ایستاد و هر کاری که او انجام می‌داد علی اصغر هم تکرار می‌کرد.

انس دائمی با قرآن

دوره راهنمایی به طور جدی‌تر قرآن همراه با ترجمه می‌خواند و خود را موظف کرده بود هر روز بعد از نماز قرآن تلاوت کند زمانی هم که به یکی از محله‌های جنوب تهران مهاجرت کردند، در مسجد محل و پایگاه بسیج به نوجوانان روخوانی قرآن را آموزش می‌داد.
یکی از خصوصیات بارز علی اصغر این بود که به حجاب بسیار اهمیت می‌داد و همیشه به خواهرانش حفظ حجاب را توصیه می‌کرد او همیشه سعی می‌کرد در زندگی به واجبات دین دقت کند و دستورات قرآن را انجام دهد. علی‌اصغر همیشه آرزو داشت شهید شود و در قنوت نمازهایش دعای «اللهم رزقنا فی سبیلک...» را می‌خواند.

شغل دبیری را برگزید

علی‌اصغر در کنار تحصیل در دانشگاه دو سال نیز به عنوان دبیر آموزش و پرورش در مدرسه راهنمایی آیت‌الله مدنی مشغول به تدریس شد. او در دوران تدریس همواره با شاگردانش بسیار صمیمی بود و اگر در بین آنها کسی مشکلی داشت با همه وجود خالصانه به آنها کمک می‌کرد. با شروع جنگ تحمیلی رژیم بعثی عراق علیه نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران، حفظ ناموس را بر تحصیل ترجیح داد و به دانشگاه عشق وارد شد.

آری! علی اصغر، عاشقانه ندای رهبر کبیر انقلاب اسلامی، حضرت امام خمینی(ره) را لبیک گفت و برای حفظ و پاسداری از مرزهای پرگهر میهن اسلامی، راهی جبهه‌های نبرد حق علیه باطل شد. علی‌اصغر، سرانجام پس از حضوری پربار و پرشور در سنگرهای پیکار با دشمن متجاوز بعثی، در تاریخ بیست و چهارم آذرماه سال 1360 هجری شمسی، در جبهه گیلان‌غرب، در حالی که بیست و شش سال سن داشت، به سوی عرش اعلی پرگشود.
آخرین باری که علی‌اصغر راهی میدان نبرد شد، مادر با دل نگرانی‌های مادرانه می‌خواست مانع رفتنش شود اما علی‌اصغر با وجود همه عشقی که به او داشت، به مادر گفت: «نه من این بار هم می‌روم تا آنها که زن و بچه دارند و مثل شما مادر دارند و به عقب برگردند و مادرانشان را ببینند. او رفت و این بار آخرین سفرش بود روز تشییع پیکرش در محل جای سوزن انداختن نبود. بیشتر اهالی و شاگردانش همه آمده بودند. هر کسی به نوعی از شهید علی‌اصغر خاطره‌ای داشت. رفتنش همه را ناراحت و گریان کرده بود.

captcha