کد خبر: 1454315
تاریخ انتشار : ۰۵ مهر ۱۳۹۳ - ۱۱:۴۵
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم؛

والدین شهید «نظام‌دوست» امروز به دیدار فرزند می‌شتابند

گروه جهاد و حماسه: شهید ۱۸ ساله‌ای که خانواده‌اش ۲۷ سال انتظار بازگشتش را داشتند، امروز و با گذشت سه سال از مراسم تشییع، در دانشکده خبر صدا و سیما میزبان پدر و مادرش می‌شود.

می‌گویند آرزو بر جوانان عیب نیست، آیا اگر مادر و پدر شهیدی آرزوی دیدار دوباره فرزند مفقودالاثرشان را داشته باشند، باید بر آنها عیب گرفت؟ قطعاً این گونه نیست و حال از دست رفته را تنها کسی می‌فهمد که عزیزی از دست داده باشد.
سه سال پیش، مصادف با همین روزهایی که سپری می‌شوند و همزمان با آغازین روزهای مهرماه سال 90، همزمان با سالروز شهادت امام صادق(ع)، در هیاهوی خیابان ولی‌عصر(عج) و در فاصله میان مسجد بلال صدا و سیما و دانشکده خبر این سازمان، هیاهویی برپا بود.
هیاهویی به خاطر حضور مردمی که به خیابان آمده بودند تا با شهدای گلگون‌کفن میهن اسلامی‌مان دیداری تازه کنند و پیمانی دوباره ببندند. مردمی که اگر عزیزی از دست ندادند، طعم سخت از دست دادن یار، فرزند، همسر و پدر را در آشنایان و اقوام دور و نزدیک حس کردند.
شاید به گزاف نباشد اگر بگویم فرقی نمی‌کند در کجای این شهر و دیار ساکن هستی، چراکه شهدا متعلق به تمام این سرزمین پهناور هستند و از شمال تا جنوب شهر، فرزندانی در جبهه‌های نبرد حق علیه باطل، با دشمن پنجه در پنجه شدند تا در سخت‌ترین شرایط نابرابر بتوانند از میهن و ملت‌شان دفاع کنند.
پس از گذشت سه سال از مراسم تشییع و خاکسپاری شهدایی که در دانشکده رسانه ملی آرمیدند، حال خانواده یکی از این شهدا به تازگی متوجه این واقعیت شده است که فرزندش در شهری دیگر و قلب ایران به خاک سپرده شده است. هویت شهید جواد نظام‌دوست با آزمایش DNA پس از سه سال شناسایی شد.
خانواده شهید جواد نظام‌دوست، شهیدی که در عنفوان جوانی و 18 سالگی، جام شهادت نوشید و به دیدار محبوب شتافت، امروز از شهر ثامن‌الحجج(ع) به پایتخت میهن اسلامی سفر می‌کنند تا در جوار مزار فرزند شهیدشان در دانشکده خبر، دیده به دیدار وصال باز کنند.
شاید برای مادر و پدر این شهید سخت باشد که فرزندشان در شهری غریب به خاک سپرده شده است، ولی تصاویر به ثبت رسیده از مراسم تشییع به یادمان می‌آورد شور جمعیتی را که برای تشییع این شهدا از هر گوشه این شهر به این خیابان سرآسیمه می‌شتافتند تا از قافله تشییع‌کنندگان این پیکرهای آسمانی جا نمانند.
زن و مرد، کودک و پیر، هر کدام از کناری به این جمعیت می‌پیوستند؛ برخی از آنان که در پیاده‌روها یا سوار بر خودروهایشان نظاره‌گر این مراسم بودند، دست ادب به سینه گذاشته بودند. خوب به یاد دارم مادرانی را که با دستان پینه بسته خود، عکس فرزند را در آغوش داشتند و به مراسم تشییع آمده بودند. وقتی از آنان درباره حضورشان سؤال می‌شد، می‌گفتند شاید فرزند ما هم در میان این شهدا باشد.
اشک چشمان منتظر مادرانی که در این مراسم حضور داشتند، در لحظه لحظه تصاویری که از این مراسم ضبط شده است دل هر سینه‌سوخته‌ای را به درد می‌آورد. مادری با دستان لرزان، با عکس فرزند شهیدش بر روی ویلچیر در این مسیر حضور یافته بود. به وضوح می‌شد اشک‌های انتظار را در گوشه چشمانش مشاهده کرد؛ مادر شهید بهروز صبوری، شهیدی که در سال گذشته شناسایی شد، از دیگر تشییع‌کنندگانی بود که به استقبال کاروان شهدا آمده بود.
همرزمان، پدران و عده‌ای از جوانانی به دور خودرو حامل شهدا گرد آمده بودند؛ دست بر تابوت شهدا گذاشته و اشک می‌ریختند. عده‌ای چفیه‌ای را که به گردن داشتند بر سر و صورت کشیده بودند؛ نمی‌دانم شاید همرزمی بود که شرمسار بود از سال‌هایی که در فراق یاران سفر کرده سر کرده بود.
عده‌ای را  می‌دیدم که با قلمی که در دست دارند، بر کیسه نایلونی پوشانده شده بر تابوت شهید، نوشته‌هایی را می‌نگاشتند. برخی التماس دعا داشتند، برخی شفاعت خواسته بودند و برخی می‌خواستند از شهدا به خاطر اشتباهاتی که مرتکب شده‌اند و راه‌ آنان را بی‌رهرو گذاشته‌اند عذر تقصیر بطلبند.
خواهرانی که تابوت شهدا را بر روی دست گرفته بودند تا به مکان تدفین ببرند، شور و حالی دیگر داشتند. ازدحام در کنار مکان خاکسپاری شهدا به شدتی زیاد بود که چند نفر از حال رفتند و عده‌ای برای دیدن بهتر آنچه در حال وقوع است بر در و دیوار دانشکده رفته بودند. هر کس به صورتی سعی داشت از این مراسم بهترین فضیلت را کسب کند و مراسم را بهتر ببیند؛ شاید می‌خواستند تصاویر را آنچنان که باید تا سال‌ها در حافظ خود به ثبت برسانند تا یادشان نرود که مدیون خون همین شهدا هستیم.

captcha