کد خبر: 2623459
تاریخ انتشار : ۲۹ آذر ۱۳۹۳ - ۱۴:۵۴
همزمان با بیست و یکمین سالگرد درگذشت احمد زارعی؛

«ستاره احمد» در حوزه هنری می‌درخشد

گروه ادب: مراسم گرامیداشت یاد و خاطره زنده‌یاد احمد زارعی، شاعر انقلابی کشورمان، همزمان با بیست و یکمین سالگرد درگذشت وی در حوزه هنری برگزار می‌شود.

به گزارش خبرگزاری بین‌المللی قرآن(ایکنا)، به نقل از پایگاه خبری حوزه هنری، علی داودی، مدیر دفتر شعر حوزه هنری با اعلام این خبر، اظهار کرد: در آستانه بیست و یکمین سالگرد درگذشت شاعر بزرگ انقلاب، مرحوم احمد زارعی مراسم بزرگداشتی با حضور شاعران و اهالی ادبیات و دوستان و خانواده این شاعر در حوزه هنری برگزار می‌شود.
داودی گفت: همایش «ستاره احمد» در ادامه سلسله بزرگداشت‌های مرکز آفرینش‌های ادبی حوزه هنری از چهره‌های موثر و بزرگ ادبیات انقلاب اسلامی برگزار خواهد شد و با تجلیل از مقام ادبی این شاعر انقلابی و ذکر یاد و خاطره او و به دبیری مصطفی محدثی خراسانی همراه خواهد بود.
اخبار تکمیلی این مراسم متعاقباً اعلام خواهد شد.
احمد زارعی در سال 1337 در قائنات بیرجند به دنیا آمد. وی در هشت سال دفاع مقدس در شورای فرماندهی کردستان به همراه شهید همت، سردار رحیم صفوی و شهید صیاد شیرازی حضور داشت.
زارعی از جمله چهرهای تاثیرگذار شعر انقلاب و دفاع مقدس است. شاعری که در همان دوره کوتاه حضورش در جلسات شعر حوزه هنری شاعران بسیاری را شیفته خودش کرد و بر بسیاری از بزرگان شعر امروز به صورت مستقیم یا غیرمستقیم تاثیرگذار بود. زارعی در زمینه فعالیت‌های اجرایی ادبی هم کارهایی از جمله انتشار مجلات ادبی، برگزاری کلاس‌های فلسفه هنر، برگزاری کلاس‌های زبان انگلیسی برای شاعران، پایه‌گذاری کنگره شعر دفاع مقدس را در کارنامه دارد.
در سال 1373 کتاب «وه چه عطر شگفتی...» توسط دوستان احمد زارعی که دربرگیرنده اشعار و خاطرات و سوگ سروده‌های دوستان وی بود منتشر شد.
در سال 1389 نیز محمدحسین جعفریان و محمدکاظم کاظمی دو نفر از شاگردان احمد زارعی مجموعه‌ای از اشعار وی که سال‌ها به محاق فراموشی سپرده شده بود را با عنوان «شیری در قفس 902» از سوی انتشارات سوره مهر حوزه هنری منتشر کردند.
در زیر شعری از احمد زارعی می‌خوانید که به مناسبت سالگرد آزادسازی خرمشهر در اوایل دهه 70 سروده شده و آن را به شهید محمد جهان‌آرا، فرمانده سپاه خرمشهر، تقدیم کرده است:
«شهیدم! محمد! برادر! منم
که در شهر خونین قدم می‌زنم

شهادت،‌ همان شد که می‌خواستی
تو در خون نخفتی، که برخاستی

به مادر نگفتم شکوفا شدی
که احیا نمودی که احیا شدی

نگفتم که با سایه پیکار کرد
نگفتم که با تیر افطار کرد

نگفتم که جانی به چاک اوفتاد
نگفتم که کوهی به خاک اوفتاد

نگفتم که تن را زسر باز کرد
که بالید و ناگاه پرواز کرد

ببین شهر، چون ماست آیینه‌وار
حماسی و زخمی، ولی پایدار

اگر چند یک کوچه‌اش بی‌صفاست
اگرچه خیابانی از آن جداست

ببین! شهر ما سرگذشت من است
حماسی و زخمی و رویین‌تن است

از آن رنگ خون رنگ خون شسته‌اند
ولی لاله‌ها سرخ از آن رسته‌اند

تو ای خصم، ای خصم باطل‌پرست
اگرچه تن من ز زخمت پر است

بزن تا سراپای من خون کنی
بزن تا تماشای مجنون کنی

بزن تا برآید ز من آفتاب
بزن تا شوم چون دعا مستجاب

رهایم مکن، در زمانی چنین
فنایم مکن در جهانی چنین

جهانی که حیوان بر او غالب است
جهانی که انسان در او غایب است

نه این رسم پیمان و آیین نبود
قرار این نبود، این نبود، این نبود

محمد! چرا وا نهادی مرا
شهیدم! چرا جا نهادی مرا

خدا در شکن این قفس‌وار تنگ
و یا صبر بخشا به من، صبر سنگ

خروشی به پهنای هفت آسمان
دمیده است در این گلو در زمان

خروشی که ترسم اگر برکشم
تو و خاک عالم در آذر کشم

منم اینکه فریاد من بی‌صداست
که زیبا و خاموش چون جبهه‌هاست

شهیدم! محمد! برادر! منم
چنین زخم آجین قدم می‌زنم

ببین چاک خورده است پیشانی‌ام
ببین زخم‌ها کرده زندانی‌ام

شهادت،‌ همان شد که می‌خواستی
تو در خون نخفتی که برخاستی

تو کوچیدی از خویش، راحت شدی
زیارت نمودی، زیارت شدی

ولی من در این جبهه ناپدید
به هر لحظه صد بار گردم شهید»

captcha