به گزارش خبرگزاری بینالمللی قرآن(ایکنا)، اعضای جامعه قرآنی کشورمان در ادامه دیدارهای هفتگی با خانواده شهدای قرآنی، در پایان هفته گذشته به دیدار خانواده شهید علی نهری قاضیانی رفتند. رحیم قربانی، رئیس سازمان قرآن و عترت بسیج تهران بزرگ، حسین قاسمی، نماینده سازمان قرآن و عترت، نیکنژاد، نماینده سازمان اوقاف و امور خیریه و خورشیدی، حافظ قرآن کریم حضور داشتند.
وارد خانهای کوچک در محلههای پایین شهر تهران شدیم. تصویر شهیدی کم سن و سال بر دیوار خانه شهید قرار داشت. مادر شهید، پیرزنی بود که دیگر توان چندانی برای نشست و برخاست برایش باقی نمانده بود و اگر در این شرایط دستان مردانه فرزند شهیدش یاریگر او بود، میتوانست کمک حالی برای روزگار پیری وی باشد. عصایی به دست داشت که به جای دستان پسرش، بر آن تکیه زده بود.
مادر شهید نهری لب به سخن گشود و این گونه درباره فرزند شهیدش سخن گفت: 16 ساله بود و هیچ گاه قرآن از دستش زمین نمیماند. همیشه قرآن میخواند و خیلی از شبها تا به صبح مشغول خواندن قرآن بود. یک شب پیوسته قرآن میخواند و با ترجمهای که از قرآن بیان میکرد، من گریه میکردم.
وقتی علی سن و سال زیادی نداشت، صفرعلی، برادر بزرگترش که در جبهه بود، مفقود شد. پدرش به دنبال وی به جبهه رفت تا شاید نشانی از وی پیدا کند. علی شب و روز گریه میکرد، قرآن را روی سرش میگذاشت و از خدا میخواست که جنگ زودتر تمام شود. یکی از همان روزها علی به حیاط خانه رفت و شروع به خواندن نماز کرد که پدرش از راه برسد، نمازش که تمام شد، پدرش از در وارد شد.
10 روز پیش از اعزام به جبهه به کوهستان رفت و در حین تمرین، بدنش مجروح و زخمی شد. گریه میکردم که به جبهه نرود. به سختی او را بزرگ کرده بودم.
مادر که با یادآوری خاطرات فرزندش، اشک به چشمانش نشسته بود و طاقتش تاب شده بود، ادامه داد: علی از قرآن سیر نمیشد. نماز اول وقت برایش خیلی مهم بود؛ همیشه میگفت اول نماز بخوانیم، بعد غذا بخوریم. وقتی غذای گرم برایش میبردم، گریه میکرد و میگفت شاید برخی از افراد غذایی برای خوردن نداشته باشند، آن وقت من غذای گرم بخورم؟
مادر شهید اظهار کرد: علی در حین شهادت، سرش از بدنش جدا شد. وقتی خواب او را دیدم، داشت قرآن میخواند. گفتم چطور قرآن میخوانی؟ تو که سر در بدن نداری. در وصیتنامه نوشته بود که برای من عزاداری نکنید و لباس سیاه نپوشید. نگذارید خون عزیزان ما به هدر برود.
وی که گریه امانش را بریده بود، ضمن بیان اینکه از شهادت فرزندم ناراحت نیستم، افزود: علی در عملیات بیتالمقدس که برای آزادسازی خرمشهر انجام شد، در منطقه دارخوین و در تاریخ 12 اردیبهشت سال 61 به دیدار حق شتافت و جام شهادت را نوشید.
سردار صفرعلی نهری قاضیانی، برادر بزرگتر شهید نیز در این دیدار اظهار کرد: هر چه داریم از شهداست. عطر آنان دنیا را فراگرفته است. علی در سال 1343 در منطقهای محروم متولد شد. شهید سارباننژاد و شهید دستواره در محله ما زندگی میکردند. محله ما از جمله محلههای مذهبی دور مانده از چشم رژیم شاهنشاهی بود.
وی ادامه داد: بچههایی که در این منطقه محروم زندگی میکردند، اغلب از سادات علوی بودند. پدر من نیز هشت فرزند داشت و کارگر و کمسواد، ولی انسانی مذهبی و درستکار بود. در محله دروازه غار با کمک اهالی محل هیئت مذهبی برپا میکردیم و همین سبب تمایل اعضای خانواده به مسائل مذهبی شد.
سردار قاضیانی اظهار کرد: منزل ما دو اتاق داشت که به دلیل شرایط نامساعد اقتصادی و وامی که پدرم برای تهیه منزل از بانک گرفته بود، یکی از آنها را نیز اجاره دادیم. در محلهای که زندگی میکردیم، مسجدی به نام مسجدالرضا(ع) وجود داشت.
وی در ادامه این مطلب گفت: یک سال و نیم پیش از اینکه انقلاب به پیروزی برسد، در این مسجد کتابخانهای برپا کردیم تا دانشآموزان کلاس پنجم ابتدایی بتوانند از آن استفاده کنند. شهید حسین حسینی که از حافظان و مفسران قرآن بود، در برپایی این کتابخانه به برادرم علی کمک بسیاری کرد.
برادر شهید قاضیانی عنوان کرد: علی کلاس پنجم بود و در جلساتی که شهید حسینی برپا میکرد حضور مییافت تا تلاوت قرآن را بیاموزد. علی در مسائل مذهبی از ما خیلی بهتر بود و اعتقادات بهتری در این باره داشت. نسبت به حجاب خیلی متعصب بود. برای مثال وقتی دوستان خواهرم به جلوی درب منزل میآمدند تا با آنها صحبت کنند، اگر خواهرانم در داخل خانه و جلوی درب منزل، چادر نداشتند، ناراحت میشد.
وی گفت: علی همراه با شهید حسینی، کتابخانه مسجد را در اختیار گرفتند. همزمان با پیروزی انقلاب، پایگاه بسیج را در مسجد برپا کردیم و کلاس قرآن در محل توسعه پیدا کرد. مرحوم حجتالاسلام تکیهای، روحانی محل بود و از این اقدامات حمایت میکرد.
برادر شهید قاضیانی اظهار کرد: علی در مدرسه الهیه نازیآباد درس میخواند. یک روز وقتی از جبهه به منزل برگشتم دیدم از مدرسه اخراجش کردهاند. وقتی علت را جویا شدم، فهمیدم به دلیل اینکه بر سر مسائل سیاسی درباره بنیصدر با دبیر مدرسه بحث کرده بود، این اتفاق افتاده است.
وی افزود: وی را به مدرسه شریعتی بردم و در آنجا ثبت نام کردم. ولی از آنجا نیز به همین علت اخراج شد. علت این بود که همان مسائلی را که ما از بنیصدر در منطقه میگفتیم و میشنیدم و در خانه مطرح میکردیم، علی در مدرسه عنوان میکرد و ما از این موضوع غافل بودیم.
برادر شهید قاضیانی با اشاره به اینکه برادرش در رشته رزمی کنگفو تمرین میکرد، ادامه داد: وقتی پدرم برای شناسایی پیکر علی رفت، با توجه به اینکه علی سر در بدن نداشت، پدر از روی بدن ورزشکاری او توانست پسرش را شناسایی کند. همچنین علی خالی بر روی سینه داشت و در هنگام عزیمت به جبهه، جوراب پدرم را به پا کرده بود.
وی با بیان اینکه در روز هفتم شهادت برادرم به تهران رسیدم، گفت: علی که در جبهه بیسیمچی بود، همراه با فرماندهاش به شهادت رسیده بود و هر دو سر در بدن نداشتند. وقتی پیکر او را به تهران آوردند، همان افرادی که وی را به خاطر بنیصدر از مدرسه اخراج کرده بودند، برایش مراسم عزاداری برپا کردند.