به گزارش خبرگزاری بینالمللی قرآن (ایکنا)، شهید حسن چهاردوری که در بهمنماه سال 1341 متولد شد، در روز پنجم بهمن سال 60، در حالی که برای شناسایی مواضع دشمن رفته بود، در منطقه کرخه نور به شهادت رسید.
مادر شهید با اشاره به تاریخ و نحوه شهادت وی گفت: حسن برای شناسایی رفته بود. وی فرمانده بود و وقتی نیروهای وی گفته بودند که سه نفر کافی است، تو نیا، قبول نکرد و همراه نفرات گروه برای شناسایی رفت. وی از ناحیه کمر و پا زخمی شد و هنگامی که دوستان وی، او را به عقب منتقل میکنند، در حین بازگشتن، روی مین میروند و حسن و یکی از دوستانش به شهادت میرسند.
وی با بیان اینکه روزی حلال پدر در تربیت وی اثر بسیاری داشت، افزود: حسن راه خود را انتخاب کرده بود. وی بسیار فعال و خلاق بود. دلسوزی از دیگر ویژگیهای شخصیتی حسن بود. نسبت به خواهرانش دلسوزی بیشتری داشت. حسن فرزند دوم خانواده 9 نفری ما بود. وقتی دخترهایم را که کودک بودند با روسری بیرون میبردم، اعتراض میکرد و میگفت چرا چادر مشکی سر آنها نمیکنی؟ به او میگفتم شما راه کربلا را باز کن، آنجا چادرهای خوبی دارد، برایشان از آنجا چادر بخر، بیاور، من سر آنها کنم. حسن جواب میداد، کربلا به من وصال نمیدهد، من راه را برای شما باز میکنم، شما با خواهرهایم رفتید آنجا، بروید چادر بخرید.
ناراحتی از عدم اعزام به جبهه
مادر شهید چهاردوری ادامه داد: پسرم بسیار آگاه و بصیر بود. گاهی اسلحه را به خانه میآورد و به خواهرانش میداد، من اعتراض میکردم و میگفتم زن که اسلحه نمیخواهد. میگفت آمریکا دست از سر ما بر نمیدارد. دخترها هم باید با این مسائل آشنا شوند. به او میگفتم تو که فقط 17 سال داری این مطالب را از کجا میدانی؟ ولی الان در این روزگار میبینم که آمریکا واقعاً دست از سر ما بر نمیدارد.
وی افزود: حسن در سال 60 به شهادت رسید. بعد از اینکه رضایت پدرش را برای اعزام به جبهه گرفت، دیگر حرفی درباره کارهایی که انجام میداد نمیزد. دو بار وسایلش را برداشت که به جبهه برود، ولی هر دو بار برگشت. بار دومی که بازگشت، خیلی عصبانی بود. میگفت برای اینکه از ناموس و کشور و اسلام بروی و دفاع کنی، باید اجازه بدهند و ظرفیت داشته باشند.
مادر این شهید گفت: بار آخر که رفت، به ما خبر نداد که اعزام میشود. نگران شده بودیم و هر جایی را که تصورش را بکنید مراجعه کردیم تا شاید از او خبری بگیریم. حتی پزشکی قانونی را هم جستوجو کردیم. صبح روز بعد، مادر دوستش به خانه ما آمد و گفت که اعزام شده و سلامت است. چند روز بعد که تماس گرفت، از او پرسیدم که چرا وسایلت را نبردی، چرا اطلاع ندادی؟ گفت من را نمیبردند، با زور خودم را در اتوبوس جای دادم و رفتم. به همین خاطر نتوانستم خبر بدهم.
دوری شهید از ریا با انجام مخفیانه کارهایش
مادر شهید چهاردوری با اشاره به اینکه سه پسر و چهار دختر داشت، اظهار کرد: برادر دیگرش هم که سرباز و در جبهه بود، مانند حسن هیچ کدام از موضوعات و اتفاقهایی را که در جبهه روی میداد بیان نمیکرد.
وی با اشاره به اینکه به حسن اصرار میکرد که اجازه دهد برادر بزرگش که در خدمت سربازی است بازگردد، بعد او برود، قبول نمیکرد، گفت: پسر بزرگترم که سرباز بود، شب هفتم شهادت حسن به خانه برگشت.
مادر شهید درباره فعالیتهای قرآنی شهید حسن چهاردوری اظهار کرد: فرمانده عملیات بود و در همه عملیاتها شرکت میکرد و بعدها از دوستانش شنیدم که چه فعالیتهایی داشت و برای اینکه ریا نشود به ما در این باره مطلبی نمیگفت. وی قاری قرآن بود و انس با قرآن کریم از ویژگیهای دیگر حسن بود که سعی داشت مخفیانه در این حوزه کار کند.
وی با بیان اینکه در مسجد سادات و مینایی فعالیت قرآنی انجام میداد. آرام و قرار نداشت و تلاش میکرد که راهی جبهه شود، درباره دیگر فعالیتهای شهید عنوان کرد: یک بار به او گفتم نمیدانم چرا وقتی نماز میخوانم حواسم پرت میشود، میگفت معنی کلماتی را که در نماز میخوانی، بخوان تا ببینی چه نوشته است تا حواست پرت نشود. خواهرانش را به خواندن قرآن و نماز با حضور قلب سفارش میکرد.
پدر شهید چهاردوری راهنمای فرزندان در مسائل مذهبی بود
وی افزود: من به اندازه پسرم اطلاعات نداشتم. خانواده هم البته در هدایت شهید به سمت مباحث قرآنی اثرگذار بود. پدر شهید فردی مذهبی است و حضور در جلسات مذهبی و راهنمایی فرزندان سبب شد تا آنها نیز در این راه قدم بگذارند.
حسن اصلاً آرام و قرار نداشت تا اینکه به جبهه برود. از پدرش و من رضایت گرفت و ما هیچ کدام مخالف رفتن وی به جبهه نبودیم. وقتی رضایت گرفت، یک جعبه شیرینی خامهای خرید و به خانه آورد. آن اندازه که رضایت از ما گرفت خوشحال شدیم، اگر داماد میشد خوشحال نمیشدیم. دور اتاق میدوید و به من میگفت مادر آفرین، به شهامتت آفرین. میدانست که به کجا میخواهد برود.
مهدی، پسر دیگرم هم که میخواست به جبهه برود، گفتم نه، میگفت بهشت چند طبقه دارد، میخواهم تو را یک طبقه بالاتر ببرم. این پسرم هم در اسفند سال 65 به شهادت رسید.