کد خبر: 2808392
تاریخ انتشار : ۱۵ بهمن ۱۳۹۳ - ۱۴:۰۷

جشنواره فیلم فجر انتظار روزهای گرم‌تری را می‌کشد/ افتادن در ورطه تقلید

گروه هنر: با توجه به این که تقریباً به نیمه‌های زمان برپایی سی و سومین جشنواره فیلم فجر رسیده‌ایم، اما تعداد فیلم‌هایی که بتواند مخاطب را راضی از سالن بیرون بفرستد به تعداد انگشت‌های یک دست هم نمی‌رسد.

علی‌رغم این که نیمی از روزهای برپایی سی و سومین جشنواره بین‌المللی فیلم فجر گذشته است، اما تا روز چهارم برگزاری غیر از یکی دو فیلم «چهارشنبه 19 اردیبهشت» و «شکاف» باقی آثار چنگی به دل نزدند و اغلب آثاری که تا این لحظه به نمایش درآمده، ساختاری ضعیف برگرفته از فیلم‌نامه‌هایی بی‌محتوا و اغلب تکراری داشته است.

از عصر روز گذشته، جشنواره با فیلم «عصر یخبندان» جان تازه‌ای گرفت و توانستیم پس از چند فیلم پیایی، یک اثر قابل توجه با ریتمی تند و جذاب تماشا کنیم؛ علاوه بر آن اولین سانس روز پنجم هم به فیلم «رخ دیوانه» اختصاص داشت که حال هوا و ریتم داستانی‌اش شبیه «عصر یخبندان» بود و اغلب مخاطبان و منتقدان راضی از سالن بیرون آمدند.

اما نکته جالب توجه در مورد فیلم‌هایی که تاکنون به نمایش درآمده این است که در قریب به اتفاق این فیلم‌ها داستانی از مرگ و میر و نمایش بدبختی و فقر و سیاهی را شاهد هستیم. شاید بتوان گفت به شکلی جدی، مخاطب این فیلم‌ها باور می‌کند که در این شهر اتفاقی غیر از مرگ و خیانت و بی‌پولی و سیاه‌روزی نیست.

در حالی که دولت تدبیر و امید از سال گذشته نوید امیدبخشی را در سینما داده بود، اما متاسفانه چنین چیزی را به هیچ وجه شاهد نیستیم. حداقل تاکنون، کار در اغلب فیلم‌ها نشان‌دهنده نماد و نشانه‌ای از امید و امیدواری و زندگی نیست. جالب این که دو فیلم «چهارشنبه 19 اردیبهشت» و «شکاف» هم که در میان این آثار جایگاه بهتری داشتند، از مضمونی غمناک و تلخ برخوردار بودند.

یکی از نکاتی که باید به آن پرداخت فیلم‌هایی است که به اصطلاح در ژانر دفاع مقدس ساخته شده‌اند. علی‌رغم این که فیلم‌های مرتبط با جنگ و دفاع مقدس از تعداد انگشت‌های دو دست هم تجاوز نمی‌کند، اما ای کاش آنها هم به این شکل نبودند؛ چرا که معنی این ژانر و سینمای جنگ را به سخره گرفته‌اند. «تگرگ و آفتاب» نمود بارز این ادعاست. از طرفی «حکایت عاشقی» هم بیشتر داستان دلدادگی عکاس جوانی است که جنگ را بهانه‌ای برای بیان و ابراز خواسته‌اش قرار داده است. «بدون مرز» هم با این که عنوان فیلمی ضد جنگ را به خود اختصاص داده است، اما بیشتر بیان نگاه شخصی و گنگ کارگردان است تا یک اثر سینمایی متعلق به مخاطب.

گویی می‌توان این طور عنوان کرد که جنگ در آثاری که تاکنون به نمایش درآمده به حاشیه رانده شده و صرفاً بهانه و وسیله‌ای برای مطرح کردن یک داستان مستقل است که البته گره داستان را می‌شد در هر جایی و هر نوعی غیر از روزهای جنگ در آن ایجاد کرد.

یا فیلم‌هایی که در ژانرهای دیگری ساخته شده و روی پرده رفته است که واقعاً حرف تازه‌ای برای گفتن ندارند و تکرار فیلم‌های سال‌های گذشته است. حال این سؤال پیش می‌آید که چه کسانی و با استناد به چه دلایلی این آثار را برای بخش‌هایی همچون نگاه نو یا سودای سیمرغ برگزیدند، در حالی که فیلم‌های خوبی بودند که این روزها پشت درهای بسته جشنواره ماندند.

بارها و بارها گفته شده است که فرهنگ و هنر و عوامل دست‌اندرکار نقش مهمی در تعیین و تغیر ذائقه مخاطبان دارند که نمی‌توان آن را نادیده گرفت. گاهی به قدری به کم راضی می‌شویم که آثار متوسط ما را راضی می‌کنند. متاسفانه این سال‌ها نه سطح سلیقه مخاطبان نازل شده که چشمه استعداد و خلاقیت سینماگران هم خشکیده است و به شدت در ورطه تکرار و تقلید افتاده‌ایم.

captcha