به گزارش خبرگزاری بینالمللی قرآن(ایکنا)، در جدیدترین برنامه دیدارهای سازمان قرآن و عترت بسیج تهران بزرگ، جامعه قرآنی با خانواده شهید اصغر شیروانی دیدار کرد. شهید اصغر شیروانی در 27 آذر سال 40 متولد شد و در نهم بهمنماه سال 65 در عملیات کربلای 5 در منطقه شلمچه که توسط هواپیما بمباران شد به شهادت رسید.
خواهرزاده شهید اصغر شیروانی که هماکنون به شغل معلمی مشغول است و در زمان شهادت دایی خود در کلاس چهارم ابتدایی درس میخواند، از آخرین روزهای که شهید اصغر شیروانی در این دنیا زندگی میکرد و حیات مادی داشت صحبت میکند و میگوید: دایی من زمانی که داشت به آخرین سفرش میرفت تا مسافر آسمانها شود، ایام دهه مبارک فجر بود و ما در مدرسه تلاش میکردیم که در و دیوار مدرسه را تزئین کنیم. روزی به خانه آمدم و در جنبوجوش بودم تا من هم بتوانم کاری برای تزئین مدرسه انجام دهم مادرم که این صحنهها را میدید گفت: میتوانیم از دایی کمک بگیریم که برای شما تابلویی بنویسد. بعد از هماهنگی با دایی، وی به منزل ما آمد و روی یک تکه مقوا نوشت «دهه فجر مبارک باد».
این معلم در مورد زندگی قرآنی دایی خود میگوید: وقتی مشغول نوشتن این طرح بود خیلی دقیق نگاه میکردیم که چطور ماژیک را روی کاغذ میکشد و مینویسد و چقدر زیبا برای کلمات سایه میاندازد و آنچه که زیباتر در ذهن من نقش بسته بود زمزمهای بود که از ایشان میشنیدم ایشان همزمان که مینوشت قرآن تلاوت میکرد و زمزمههایش زمزمه قرآنی بود.
وی همچنین ادامه میدهد: سوره ضحی را که میخواند به اندازهای زیبا میخواند که من خیلی دوست داشتم مثل ایشان قرآن بخوانم، بارها و بارها سعی کردم که از ایشان تقلید کنم و در زمانهایی که در خلوت خودم بود و با خودم فکر میکردم همیشه دوست داشتم که مثل ایشان قرآن بخوانم، چون میدیدم که قرآن را تلاوت میکند و رفتارهایش هم رفتار قرآنی است.
توصیه به احترام گذاشتن به مادر
وی چنان مسلط به صحبت ادامه میدهد گویی که شهید شیروانی نزد وی نشسته است. وی میافزاید: در منزل مادربزرگم که بودیم در کنار دایی نشسته بودم و به خطاطی کردن او نگاه میکردم، مادرم مرا صدا زد و گفتم: بله، اما پیش مادرم نرفتم. مادرم دوباره من را صدا زد، دایی اصغر قلم خطاطی را زمین گذاشت و گفت: اگر مادر یک بار صدا زد، نباید به بار دوم برسد و از آن روز به بعد سعی کردم وقتی مادرم من را صدا میزند، یک بار به دفعه دوم نرسد.
این معلم ادامه میدهد: امروز که به عنوان معلم، مشغول تدریس هستم، برای بچههای کلاس صحبت میکنم و از خاطرات و لحظههای خوبی که با دایی شهیدم داشتم برای آنها میگویم و معتقد هستم که لسان من قاصر از این است که خوبیهای ایشان را بگوید، چون خودش خالص بود.
وی میافزاید: شهدا خود عنایت میکنند که ما بتوانیم بذر معرفت شهدا را در قلب بچهها بکاریم و خودشان کمک میکنند تا بچههای این سرزمین افتخار شیعه باشند.
خواهرزاده شهید در مورد مشکلاتش میگوید: من خیلی به شهید اصغر شیروانی متوسل میشوم. از توسل به شهدا به عنوان وسیلهای که با استفاده از آنها بتوانیم به ائمه(ع) و خداوند وصل شویم استفاده میکنم و در زمان بروز مشکلات خیلی با ایشان صحبت میکنم و یکی از جاهایی که خیلی علاقه دارم به آنجا بروم، امامزاده علیاکبر است که مزار شهید هم در آنجاست.
این معلم ادامه میدهد: در زمان صحبت با شهدا احساس سبکی میکنم و احساس میکنم که شهدا شنوا هستند. خیلی از مشکلاتم را که فکر میکردم حل نشود به دست این شهدا حل شدهاند. زمانی که برای اولین بار میخواستم به سفر راهیان نور بروم، با مشکل روبرو شدم. به امامزاده رفتم و بر سر مزار شهید نشستم و گفتم که شما رفتید شلمچه را دیدید، من هم باید شلمچه را ببینم، خیلی از شلمچه تعریف شنیدم نمیدانم چه طور میشود، این شما هستید که میتوانید کاری کنید که من شلمچه را ببینم و بتوانم این خاک مقدس را زیارت کنم. فردای آن روز یکی از همکاران گفت که من میخواهم به سفر راهیان نور بروم و این کاروان یک نفر جا دارد.
مادر شهید که با یاد و خاطرات کودکی و جوانی اصغر بیشتر آشناست، در ادامه این دیدار اشکریزان شروع به صحبت میکند؛ بغضی در گلویش است و میگوید: اصغر با خدا و نمازخوان بود. همیشه به مسجد رفت و آمد میکرد و قرآن در دست داشت و در حال خواندن آن بود. در زمان رفتن به جهبه به او گفتم که نرو، میگفت که میروم، اما مادر این حرفها را که میگویی گناه میکنی، من میخواهم بروم که برگردم، نمیخواهم که آنجا بمانم.
مادر شهید اصغر شیروانی یادی از همسر مرحومش که مراسم چهلم وی به تازگی به پایان رسیده است کرده و میگوید که چند بار اصغر را خواب دیدهام که به من میگفت مادر جان ناراحت نباش جای من خوب است.
در ادامه داماد خانواده از آخرین خداحافظی خود با شهید میگوید: زمان اعزام آخرین اعزام به جبهه از همه کسانی که احساس میکرد باید حلالیت بگیرد حضوری مراجعه کرده و حلالیت گرفته بود و در حدود پنج روز بعد از رفتنش به جبهه در عملیات کربلای پنج در منطقه شلمچه که توسط هواپیمای دشمن بمباران شد به شهادت رسید.
داماد خانواده ادامه میدهد: این شهدا عبادالرحمان بودند؛ کسانی که خدا را با تمام وجود عبادت میکنند و به وعدههایی که خداوند میدهد یقین دارند.
وی افزود: معلمی شغل انبیاست. اصغر معلم بود و با این نگاه که شهدا خود را فدای جامعه کردهاند میگفت همان طور که حضرت محمد(ص) خود را فدای جامعه میکند، ما هم موظف هستیم که برویم و از دیگران محافظت کنیم.
در بخش دیگری از این دیدار جامعه قرآنی از خواهر بزرگتر شهید خواست تا در مورد برادرش صحبت کند. وی به یاد دوران کودکی و نوجوانی که در کنار برادر بود و با هم بزرگ شده بودند افتاد و بغض اجازه نداد که لب به سخن بگشاید.
خواهر کوچکتر که اختلاف سنی او با شهید اصغر شیروانی چهار سال بود، در ادامه این دیدار میگوید: اصغر فعالیتهای قرآنی خود را از دوران نوجوانی شروع کرد و اگر مردم برای تفریح به پارک میروند به یاد دارم که اصغر در پارک قیطریه کلاس قرآن برگزار میکرد و تمام کارهایش قرآنی بود. در منزل قرآن میخواند و و همسایهها از صدای قرآن میفهمیدند که اصغر در خانه است.
وی ادامه میدهد: بعد از شهادت اصغر متوجه شدیم که در مؤسسات خیریه کار میکند و به بچههایی که ناتوان جسمی بودند سر میزد و به صورت افتخاری در مدارس در شغل معلم عربی و پرورشی و قرآن فعالیت میکرد و قرائت قرآن را زیر نظر استاد رضا دزفولی آموزش دیده بود.
فرازهایی از وصیتنامه شهید اصغر شیروانی
«از همه عزیزانی که برای اسلام زحمت میکشند میخواهم ناامید نشوند، مبادا این سخن امام را که فرمودند «تا پرچم لا اله الا الله و محمد رسولالله را در جهان نگسترانیم مبارزه ادامه دارد» فراموش کنیم.
از شما پیروان اسلام میخواهم که آبرویی را که پروردگار به این ملت عزیز عطا کرده حفظ کنید. ای عزیزان من بدانید که تمام زرق و برق دنیا بیارزش است، مواظب باشید گولتان نزند.
اگر شهید شدم روی سنگ قبرم بنویسید زبانتان را حفظ کنید. مسجد را ترک نکنید.»
در ادامه این دیدار سوره ضحی توسط قاری ممتاز کشورمان قرائت شد.
در پایان لوح تقدیر از سوی جامعه قرآنی کشورمان به مادر شهید اصغر شیروانی اهدا شد.