کد خبر: 3306948
تاریخ انتشار : ۰۳ خرداد ۱۳۹۴ - ۰۹:۱۹
گفت‌وگوی تفصیلی ایکنا با رضا اسماعیلی؛

آموزش قرآن پیش از انقلاب در حاشیه بود/ «قدر» تأثیرگذارترین سوره در زندگی‌ من است

گروه ادب: رضا اسماعیلی، شاعر پیشکسوت کشورمان با اشاره به آموزش قرآن قبل از پیروزی انقلاب گفت: آموزش قرآن در آن دوران در حاشیه بود و معلم مازاد را برای تدریس درس دینی و قرآن در نظر می‌گرفتند.

به گزارش خبرگزاری بین‌المللی قرآن(ایکنا)، شاعر پیشکسوت انقلاب، 24 مرداد 1339 در محله هفت چنار، یکی از محله‌های سنتی و قدیمی تهران متولد شد و از همان ابتدا با زمزمه‌های شاعرانه مادر با شعر انس گرفت. در دوران نوجوانی نخستین سروده‌های خود را در دفتری با عنوان «حرفی برای گفتن» می‌نوشت. اوج شکوفایی ادبی اسماعیلی در دوران جوانی و پس از پیروزی انقلاب است. گروه ادب خبرگزاری ایکنا با این شاعر انقلابی به گفت‌وگو نشسته است که در ادامه مشروح آن را می‌خوانید.

ـ دوران نوجوانی شما چگونه گذشت و اولین سروده‌های شما به چه زمانی برمی‌گردد؟

اولین شعری که از من در دوران نوجوانی منتشر شد، 17 – 18 سال بیشتر نداشتم، شعری بود درباره قیام 19 دی که در دوران نوجوانی گفته بودم و برای اولین بار در ماهنامه یا دو هفته‌نامه عروة الوثقی از نشریه‌های حزب جمهوری اسلامی منتشر شد. ابیات آغازین آن نیز این گونه بود:

«تو ای پاک فرزند اسلام و دین/تو ای غنچه سرخ ایران زمین» که با حال و هوای نوجوانی سروده شده بود.

ـ لطفاً از شغل‌هایی که تاکنون داشتید برای ما بگویید؟

در دانشگاه رشته ادبیات را تدریس می‌کنم و به اعتبار اینکه در وزارت بهداشت هم هستم در حوزه دانشجویی و فرهنگی هم فعالیت دارم و در بسیاری از جشنواره‌های فرهنگی و دانشجویی طی سال‌های گذشته دستی بر آتش داشته‌ام. از جمله جشنواره نشریات سراسری کشور، برگزاری جشنواره‌های آئینی، رضوی و عاشورایی.

به صورت ذوقی هم به فعالیت‌های روزنامه‌نگاری علاقه‌مند بودم. در حوزه پژوهش و تحقیق هم آثاری از من منتشر شده است. رساله تحقیقی رفتارشناسی ادبی یکی از آنهاست که هشت سال پیش چاپ شد و نقد ادبی معاصر «از کلاغ تا کبوتر»، «نیما را دوباره بشناسیم» که این کتاب بازخوانی و بررسی نظرات ادبی نیماست و از زمان تکوین شعر نیمایی تاکنون را دربرگرفته. اخیراً هم «شناختنامه طاهره صفارزاده» به چاپ رسید. «از آب تا آفتاب» از سوی انجمن قلم ایران منتشر شده است که همگی در حوزه پژوهش و تحقیق هستند.

ـ بیشتر شعرهایی که می‌گفتید در چه حال و هوایی بود؟

در این دوران شعر می‌گفتم و بیشتر در حوزه شعر نیمایی و سپید کار می‌کردم. اولین سروده‌های من سپید است که دغدغه‌های اجتماعی در آنها مشهود است.

ـ اولین شعرتان را که سرودید، یادتان هست؛ چند بیت از آن را بخوانید؟

اولین شعرم الان در ذهنم نیست، اما یادم هست که به صورت محاوره‌ای بود.

ـ غیر از سرودن شعر در دوران نوجوانی به چه کاری علاقه‌مند بودید؟

از دوران راهنمایی هم به انشاء‌نویسی علاقه‌مند بودم و زمزمه‌های شاعرانه‌ام را در دفتری که عنوان آن را «حرفی برای گفتن» گذاشته بودم می‌نوشتم. یعنی مسائلی را که خودم احساس می‌کردم و محرومیت‌هایی را که در کنار خود می‌دیدم آنها را با زبان شعر می‌نوشتم.

ـ خاطره‌ای از نوشتن انشاء در آن زمان در خاطرتان هست؟

اتفاقاً ما دبیری داشتیم که خیلی محافظه‌کار بود و ادبیات تدریس می‌کرد و توجه می‌کرد که بحث سیاسی در کلاس نشود و من انشاء‌هایی که به قول معروف لهجه نقد اجتماعی داشت در کلاس می‌خواندم؛ بعد از یکی انشاء‌ها، یواشکی من را صدا زد و در گوش من نصحیت کرد و گفت؛ به تو توصیه می‌کنم این طور انشاء‌ها را در کلاس نخوانی؛ اگر می‌خواهی، خصوصی برای خود من بخوان، اگر به این صورت ادامه دهی برایت بد می‌شود و این نصحیت از آن جهت بود که حواسم جمع باشد.

ـ موضوع انشاء قبل از انقلاب بیشتر به چه موضوعاتی اختصاص داشت؟

در مناطق جنوب شهر، آسیب‌هایی مانند اعتیاد، بیکاری، محرومیت‌های اجتماعی، فقر و فلاکت و وضعیت نابسامان اجتماعی که بر جامعه حاکم بود، جوی‌هایی که سرشار از آلودگی و آشغال بودند و شهرداری رسیدگی نمی‌کرد و مردمی که در این مناطق از حداقل امکانات رفاهی محروم بودند و با این مشکلات دست و پنجه نرم می‌کردند. من سعی می‌کردم این موارد را به زبان طنز اجتماعی بیان و در غالب انشاء ارائه بدهم. دبیر ما محافظه کار بود حتی از بیان این مسائل در غالب طنز هم نگران بود که او را بازخواست کنند یا موضوع به بیرون راه پیدا کند.

ـ همه نوع قالب شعری در در دفتر شعرتان دیده می‌شود؟

از همان زمان من در این قالب‌ها کار می‌کردم، اما آن شعرهایی که در قالب زمزمه‌های شاعرانه بود بیشتر در قالب سپید و نیمایی بود و به عنوان حرفی برای گفتن. یادم است که دبیری داشتیم که بسیار باهوش بود، دبیر اجتماعی آقای کیایی. از قبل از انقلاب دغدغه‌های سیاسی داشت و دلش به حال مردم و جامعه می‌سوخت که چرا باید جامعه به این وضعیت باشد و گاهی حرف‌های سیاسی هم در کلاس می‌زد و سعی می‌کرد دانش‌آموزان را از آن رخوت و خمودگی که در جامعه وجود داشت، بیدار کند و شنیده بود که من شعر می‌‌گویم. یک روز گفت؛ اگر شما موافق باشی من آن دفتر شعرت را ببرم خانه بخوانم. گفتم: استاد این ارزش خواندن ندارد، زمزمه‌هایی است که خودم در خلوت می‌گویم، فکر نمی‌کنم پایه و اساس چندانی داشته باشد که شما وقت بگذارید و بخوانید، وقت شما هدر می‌رود. گفت: دوست دارم آن را بخوانم. دفترچه را از من گرفت و دو، سه هفته نزدش بود. روزی که به من تحویل داد، نظرش را در مورد مفید بودن اشعارم پرسیدم که گفت: حالا من در مسائل فنی زیاد وارد نیستم که بخواهم نظر بدهم، اما از نظر محتوا و مضمون نسبت به خیلی از شعرهای که امروز در مطبوعات معتبر در جامعه چاپ می‌شود، بهتر است.

ـ مگر فضای شعرها در آن زمان چگونه بود؟

فضای مطبوعات قبل از انقلاب در صفحات ادبی سرشار از شعرهای اروتیک و پوچ‌گرایانه بود و دغدغه‌های اجتماعی کم کم در مطبوعات رواج یافت. شاعران مبارزی هم داشتیم که شعرهای ارزشمند و تأثیرگذاری می‌گفتند، اما متأسفانه فضای مطبوعاتی جامعه اجازه انتشار این شعرها را نمی‌داد و بیشتر شعرهایی که چاپ می‌شد شعرهای آمیخته با یک جریان پوچ‌گرایانه با روشنفکرزدگی کاذب بود که نسبت به این شعرهایی که در صفحات نشریات بود، به نظر دبیرم شعرهای من از لحاظ مضمون و محتوا خیلی بهتر بود که امیدوار شدم و بعد از این تشویق، همین موضوع سبب انگیز‌ه من شد که به صورت جدی ادبیات را دنبال کنم.

ـ در آن زمان بیشتر بچه‌ها کار می‌کردند، آیا برای شما هم این طور بوده است؟

پدرم کارگر و مادرم خانه‌دار بود، ما با فقر بزرگ شده بودیم و به همین دلیل در دوران راهنمایی سه ماه تعطیلی تابستان را در خیابان ناصر خسرو دست‌فروشی می‌کردم، که خاطره‌ای از آن دوران دارم. در آن زمان پاسبان‌ها به بهانه اینکه سد معبر نکنید، می‌آمدند و تذکر می‌دادند و گاهی وقت‌ها رشوه هم می‌گرفتند و افرادی که گوش به حرف آنها نمی‌دادند، اذیت می‌کردند. یکی، دو بار آمده بود که شما حق ندارید بساط و دستفروشی کنید. یک بار که با شدت آمد و گفت که باید جمع کنی، من نتوانستم خودم را کنترل کنم و از طرفی به خاطر دغدغه‌هایی هم که داشتم با وی درگیر شدم و پاسبان هم لگد زد و بساط دست‌فروشی‌ام را در سطح خیابان ریخت و بعد یکی از افرادی که در مغازه بود آمد و من را جدا کرد و گفت: تو نوجوان هستی با اینها درگیر نشو، برای شما پرونده درست می‌کنند. بنابراین یک تجربه‌های این چنینی هم پشت سر گذاشته‌ام.

حتی در دوران دانشجویی که انقلاب فرهنگی شد و دو، سه سال دانشگاه تعطیل شد و من در آن دوران تجربه خوبی که داشتم مقابل دانشگاه تهران کتابفروشی می‌کردم. آن زمان فضای انقلابی خیلی پررنگ بود و سر ما هم درد می‌کرد برای این کارها و من کتاب‌های دکتر شریعتی، استاد مطهری  و جلال آل‌احمد، کتاب‌هایی که فکر می‌کردیم تأثیرگذار است را از کوچه مروی در ناصر خسرو که مرکز پخش و توزیع کتاب بود را می‌خریدیم و مقابل دانشگاه تهران می‌فروختیم و انگیزه‌مان بیشتر مادی نبود و انگیزه معنوی و اجتماعی داشتیم. از این رو این تجربه‌ها را هم دارم. 

ـ خاطره‌انگیزترین درس در دوران مدرسه برایتان کدام درس بود، خاطره‌ای شیرین از معلم خود دارید؟

خاطره‌انگیزترین درس ادبیات بود و می‌خواهم از دو معلم بسیار زحمت‌کش، دلسوز و فداکارم یاد کنم، یکی گیتی‌پور که معلم ادبیات بود، خدا او را حفظ کند اگر در قید حیات است و یکی، درفشی که دبیر زبان انگلیسی بود که بچه‌ها می‌گفتند؛ آقای درویشی. درفشی با بچه‌ها زیاد می‌جوشید و سعی می‌کرد با آنها دوست باشد، امروز برای ما باید درس و الگو باشد، کسانی که در کسوت معلمی و استادی هستند، واقعاً با دانش‌آموزان و دانشجویان خودشان دوست باشند و سعی کنند همزبانی و همدلی داشته باشند و از این طریق بر قلب‌ آنها حکومت کنند و آنها را آموزش دهند.

درفشی به خاطر سلوک دوستانه‌ای که با دانش‌آموزان داشت و شوخ طبعی‌های که با وی همراه بود، باعث شده بود بچه‌ها خیلی به او علاقه‌مند شوند و در درس آن معلم با تمام شور حضور پیدا می‌کردیم و اگر یک جلسه توفیق نداشتیم در کلاس حاضر شویم واقعاً حسرت می‌خوردیم که چرا این دو ساعت کلاس را از دست دادیم. گیتی‌پور هم با فروتنی و تواضع، ادب و اخلاق ارزشمندی که داشت که واقعاً با احترام و ادب با دانش‌آموزان برخورد می‌کرد و من ندیدم که حرف ناسزا بزند یا مثلاً از روش‌های ناشایست و نامطلوب برای تنبیه دانش‌آموزان استفاده کند و همین باعث شده بود که این دو معلم در کلاس محبوب شوند.

ـ با این معلمان ارتباط دارید و شده که به سراغشان بروید؟

متأسفانه الان خیلی دلم می‌خواهد که آنها را که نقش بزرگی در تربیت و سلوک انسانی من داشتند از نزدیک ببینم، اما دسترسی به آدرس و نشانی آنها ندارم و خیلی علاقه‌مند هستم که زمینه‌ای فراهم شود آدرس و نشانی از آنها پیدا کنم و به دست‌بوسی آنها بروم.

در احادیث اسلامی داریم که تملق و چاپلوسی خیلی بد است و در دو مورد جایز است، یکی در مورد پدر و مادر و دیگری استاد یا معلم. که دست و پای مادر خودتان را ببوسید و به معلمان خود نیز احترام بگذارید.

امروز هم همه ما معلم هستیم، هر فردی که مسئولیت اجتماعی در جامعه داشته باشد، فرقی نمی‌کند در چه شغل و حرفه‌ای باشد، در واقع آن مسئولیت اجتماعی در کسوت معلمی است؛ چرا که عده‌ای با دیدن سلوک اخلاقی و انسانی جذب آن فرد می‌شوند و تحت تأثیر شخصیتش قرار می‌گیرند و ساخته می‌شوند.

ـ خاطره‌ای از معلم دینی یا قرآن خود دارید؟

متأسفانه من دوست ندارم این جمله را بگویم، اما چون در آن دوران بودم این را بیان می‌کنم. در دورانی که ما بودیم معلمانی که به عنوان معلم دینی و قرآن معرفی می‌شدند، آموزش قرآن در حاشیه بود؛ چرا که جامعه ما با ارزش‌های دینی به صورت مستقیم یا غیرمستقیم مقابله می‌کرد و حکومت سابق به دنبال دین‌زدایی از جامعه بود و این به دلیل غرب‌گرایی و غرب‌زدگی جامعه بود.

در جامعه‌ای که غرب‌زدگی تبلیغ شود، ارزش‌ها و فضیلت‌های دینی در حاشیه قرار می‌گیرد و متأسفانه معلمان دینی و قرآن چنین معلمانی بودند و در آموزش و پرورش آن زمان وقتی احساس می‌کردند یک معلم مازاد هست و کلاسی ندارند به این معلم بدهند، می‌گفتند شما دینی و قرآن درس بده. در حالی که اصلاً صلاحیت و تخصص این کار را نداشتند؛ در واقع این کلاس‌ها به آنها تحمیل می‌شد و این معلمان الگوی شایسته‌ای برای دانش‌آموزان آن زمان نبودند و من خاطره خوشی از آنها ندارم، حتی اگر ما یک سؤال دینی داشتیم که از آنها می‌پرسیدیم، حالا یا بلد نبود و یا به هر علت با پرخاشگری و تمسخر مسئله را برگزار می‌کردند و این باعث دین‌زدگی و دین‌گریزی بیشتر می‌شود؛ چرا که ذهن دانش‌آموز دوره راهنمایی و ابتدائی هم قدرت تحلیلگری ندارد که مسائل را تجزیه و تحلیل کند و تصور می‌کند این معلم سمبل قرآن و اسلام است.

معلمان اخلاق و معلمانی که در حوزه دین و قرآن از آنها تاثیر پذیرفتم معلمان غیررسمی بودند، معلمانی که به عنوان دوست، پیشکسوت و بزرگتر در زندگی من تأثیرگذار بودند، به عنوان مثال یکی از معلمان من استاد مشفق کاشانی بود، یادم است در سال 59، 60 دو، سه سال از انقلاب گذشته بود، من با استاد مشفق کاشانی در یک جلسه شعر در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در تالار وحدت آشنا شدم؛ زمینه آشنایی به این شکل بود که من از مجموعه «حرفی برای گفتن» یک سری شعر برای مسابقه‌ای فرستاده بودم که در مسابقه شرکت کنم و یکی از داوران این مسابقه مشفق کاشانی بود که این شعرها را دیده بود و برای من نامه‌ای نوشت و من را به شورای شعر دعوت کرد. من برای اولین بار با استادی که از دوران نوجوانی آشنا شدم و تأثیر بزرگی بر شخصیت دینی و ادبی من گذاشت استاد مشفق کاشانی بود که وقتی به حضور استاد رسیدم خیلی تشویق و ترغیبم کرد و ضعف‌ها‌ی کارم را هم گفت. در عین حال برای تشویقم هدیه‌ای تهیه‌ کرده بود که دو جلد کتاب بود، یکی نقد ادبی و دیگری یکی از مجموعه شعرهای استاد بود.

سلوک انسانی استاد به گونه‌ای بود که هر چند وقت یک بار با من تماس می‌گرفت و من را به بهانه‌های گوناگون به تالار وحدت دعوت می‌کرد و سعی می‌کرد آن چتر حمایتی و تربیتی خودش بر سرم باشد و من در مکتب استاد مشفق کاشانی اولین معلم اخلاق و حتی معلم دین و قرآن، انسانیت، اخلاق و ادب را آموختم و فکر می‌کنم که ما امروز به چنین الگوهایی نیاز داریم.

ـ ارتباط شما با قرآن چگونه است؟

در تمام خانواده‌های ایرانی قرآن به عنوان یک کتاب آسمانی و توحیدی است. از همان دوران طفولیت چشم‌مان را که باز می‌کردیم، می‌دیدیم بر طاقچه خانه قرآن وجود دارد و در کنار کتاب‌هایی مثل دیوان حافظ یا مثنوی معنوی قرار گرفته است. این نزدیکی قرآن با مثنوی معنوی و دیوان حافظ خیلی برای ما معنادار بود و احساس می‌کردیم که نسبت نزدیکی بین قرآن و ادبیات وجود دارد، نسبت نزدیکی بین قرآن و شاعران ادب فارسی وجود دارد که این نسبت باعث شده در هر خانه‌ای قرآن و دیوان حافظ و مثنوی معنوی هم باشد و ما به صورت غیرمستقیم گرایش پیدا می‌کردیم که در کنار قرائت آیات قرآن، مثنوی معنوی یا دیوان حافظ را برداریم و یک غزل عرفانی را زمزمه کنیم و ابیاتی را از مثنوی معنوی بخوانیم.

پدرم زمانی که در قید حیات بود، بعد از نماز یک صفحه از قرآن را زمزمه و تلاوت می‌کرد، همین باعث می‌شد که ما حساس شویم و علاقه‌مند به قرآن باشیم و قرآن را باز کنیم و حتی اگر آن زمانی که درک خیلی عمیقی از آیات قرآن نداشتیم، فقط به سطور قرآن نگاه کنیم و این باعث می‌شد زمینه آشنایی با قرآن و مأنوس شدن با آیات الهی در ما به وجود آید و وقتی هم که دوران طفولیت و کودکی را پشت سر گذاشتیم و بزرگتر شدیم و به دوران نوجوانی و جوانی رسیدیم، در این آیات قرآنی تعمق بیشتری کردیم، اتفاقاً در آن دوران فضای جامعه طوری بود که ما هم در دوره دانش‌آموزی و هم دانشجویی کنجکاو بودیم و در فضای انقلاب هم قرار گرفته بودیم و با نفس حق حضرت امام(ره) رشد می‌کردیم، خیلی مشتاق بودیم که کجا چه جلسه‌ای دینی هست و در آن شرکت کنیم.

ـ خاطره‌ای از آن جلسات قرآن دارید؟

خاطره‌ای که از آن دوران داشتم، همان دوران نوجوانی بود که یکی از همکلاسی‌ها من را به منزلش دعوت کرد که یک جلسه قرآن‌خوانی هست و من هم خیلی علاقه‌مند بودم، چون همکلاسی بود و دوست داشتیم با هم باشیم، من قبول کردم. اتفاقاً آن شبی که من در جلسه شرکت کردم تنها نگرانی که داشتم اینکه، اگر قرآن را غلط بخوانم، من را مسخره می‌کنند و من در این صورت آن جلسه ترک می‌کنم، اتفاقاً رفتم و وقتی نوبت به من رسید، یک مقدار استرس و نگرانی داشتم، اما خواندم و کسی که جلسه را اداره می‌کرد حواسش بود که خدای نکرده فردی در جلسه مورد تمسخر قرار نگیرد؛ چرا که ممکن است نسبت به قرآن دافعه پیدا کنند و در این جلسه نه تنها تمسخر و خنده نبود، بلکه با ادبیات مناسبی اصلاح می‌کردند که این شیوه درست خواندن است و همین باعث شد که من اشتیاق بیشتری به حضور در این جلسات پیدا کنم و امروز هم اتفاقاً باید معلمان قرآنی مدرس قرآن و معارف دینی توجه زیادی به این موضوع کنند.

ـ چه آیه یا سوره‌ای از قرآن را بیشتر زمزمه می‌کنید و برای شما دلنشین‌تر است؟

به جز آیاتی که در نماز می‌خوانیم، آیات «وَالْعَصْرِ ، إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ» و سوره «کوثر» را بسیار زمزمه می‌کنم و برایم دلنشین است؛ هر چند همه آیات قرآن تأثیر روانی و معنوی بر شخصیت انسان می‌گذارند، اما احساس می‌کنم معانی این آیات را بهتر درک می‌کنم و می‌فهمم و هر بار که آن را می‌خوانم یک نکته جدیدی به ذهن من متبادر می‌شود.

ـ از نظر شما بلیغ‌ترین آیه قرآن کدام است؟

در مورد قرآن که کدام آیه بلیغ‌تر و فصیح‌تر است از این منظر مشکل است؛ چرا که همه سورها و آیات و همه کلمات و واژگان و همه حروف آن زیباست و به زیبایی چینش شده و به زیبایی کنار هم قرار گرفته است و بالاترین معانی و معارف را انتقال می‌دهد، اما می‌توانم بگویم کدام آیه و سوره تأثیرگذارتر بوده است که احساس لذت بیشتری از خواندن آن می‌کنم و آن سوره «قدر» است. در واقع هم از نظر مؤلفه‌های زیباشناسی و هم ادبی و هم ابلاغ پیام تأثیر عمیقی بر من گذاشته است و در بسیاری از موارد که می‌خواهم کار بزرگی را شروع کنم و مردد هستم از کدام مسیر بروم و به چه شکلی کار را آغاز کنم، با تلاوت این سوره راه بر من باز می‌شود.

ـ سخت‌ترین کار برای یک شاعر چیست؟

کاری زمانی سخت است که حرفی برای گفتن نداشته باشی، زمانی که بخواهد شعر بگوید و هیچ دغدغه‌ا‌ی روحش را خراش ندهد، اگر شما به عنوان تفنن و دل‌مشغولی بخواهی شعری بگویی، می‌گویی. در حوزه شعر یک سری فنون ادبی است که به خاطر آشنایی با این فنون ادبی در تاریخ ادبیات ما شاعرانی بودند که تفننی اصلاً دیوانی دارند و این دیوان شعر را به دلیل اینکه از پادشاه صله بگیرد، شعر می‌گفتند.

ـ دوست دارید نقد کنید یا شعر بسرایید؟

طی 10 سال اخیر به نقد بیشتر علاقه‌مند شده‌ام، زمانی که انسان شاعری را آغاز می‌کند، خود شعر جاذبه‌های بسیاری برای شاعر دارد، آن لذتی که از سرودن می‌برد و از اینکه مهارت سرودن یک غزل را دارد، خود این لذت، شاعر را جذب می‌کند و هم برای آن، هدف می‌شود و هر چه فرد پیش‌تر می‌رود، شخصیتش تا حدودی کامل و پخته‌تر می‌شود. بزرگان دینی ما روی این موضوع تأکید کرده‌اند که شعر هدف نیست، یک ابزار و وسیله‌ای برای ابلاغ پیام‌های انسانی است، دیگر اینکه جاذبه‌های ادبی که مثلاً تخیل و خیال‌پردازی، تصویرگری و ... در حاشیه قرار می‌گیرد، یعنی شاعر دغدغه اصلی‌اش این است که از طریق شعر حرف خودش را بزند و پیامش را به جامعه ابلاغ کند.

گاهی تعجب می‌کردم صفارزاده چرا کارهای اخیرشان بیشتر روی معنا و پیام تأکید داشتند و حتی اگر اسم کتاب‌هایشان را مرور کنید می‌بینید به این صورت است و وقتی شعرهای کتاب را مطالعه می‌کنید، این موضوع تقویت می‌شود که صفارزاده هدفش شعر گفتن نیست، در این شعرها اصلاً هدف آن به عنوان پیامبری که در کرسی رسالت تکیه زده و می‌خواهد به رسالت خودش عمل کند، شما چهره‌ای نورانی می‌بینید که درس اخلاق می‌دهد که پیام‌های انسانی و توحیدی را انتقال دهد و به دلیل همین است که زیر بار تخیل و تصویرگری طفره رفته و شانه خالی می‌کند و اعتراضی که شاعران امروز به وی می‌کنند، این است که کارهای اخیر وی شعر نیست و بیانیه سیاسی است، اینها فقط معنا و محتوا بوده و از مضمون خالی است.

اگر شعر وسیله، سنگر و منبری برای ابلاغ پیام‌ها باشد، در این صورت ارزشمند است و امروز برای من نقد ارزشمندتری است که باید روی حوزه نقد سرمایه‌گذاری کنیم و ببینیم این آفت‌ها و آسیب‌ها چیست تا شعر ما به بلوغ بیشتری برسد و بتواند یک هدایتگر باشد.

ـ دوست دارید شما را معلم شاعر یا شاعر معلم خطاب کنند؟

معلم شاعر، چون معلم شاعر به نظر شرف بیشتری دارد بر شاعری. من بزرگانی مانند علامه اقبال لاهوری، این بزرگانی را که می‌گویم از دو بُعد صنعتگری و محتوا و مضمون می‌گویم؛ عطار نیشابوری، مولانا و حافظ به خاطر آن رندی‌ها و قلندری‌ها که در نقد مسائل اجتماعی در عصر خود داشت و آن آفات و آسیب‌هایی که در جامعه بود، خیلی رندانه نقد کرده است و اگر بخواهیم جلوتر بیایم و پروین اعتصامی به عنوان یگانه زن شاعری هست که شعر آن از ارزش‌های والای دینی و اخلاقی سرشار است و آلوده نشده.

از شاعران امروز هم من افرادی را که می‌توانم مثال بزنم از پیشکسوتان استاد مشفق کاشانی و از جوانترها زنده‌یاد قیصر امین‌پور که من با وی محشور بودم و در دوران حیات ایشان بودم که از سلوک اخلاقی و انسانی والایی برخوردار بود و هم سلوک انسانی باعث شده بود که این همه محبوبیت و جذابیت در جامعه داشته باشد. در کنار قیصر شاعران بزرگتری هم وجود داشتند که هم از لحاظ ساختار ادبی و هم از لحاظ فنی و هم مؤلفه‌های زیباشناختی برتر بودند و در حوزه غزل و حوزه نیمایی صاحب‌نام بودند.

اینکه قیصر به عنوان قیصر شعر امروز محبوبیت پیدا می‌کند نه تنها در جمع ادبی شاعران، بلکه در دل مردم کوچه و بازار هم راه پیدا می‌کند و این به دلیل زیبایی‌های شخصیتی این بزرگوار است. همچنین صفارزاده که شخصیتش برای من قابل ستایش است و همین باعث شده بود که از زمانی که این بزرگوار از دنیا رفت، خداوند ما را به هم پیوند بزد و در حال حاضر با برادر ایشان جلال صفارزاده ارتباط دارم. چند سال پیش بود که از ما درخواست کرد برای خواهرش بزرگداشتی برگزار کنیم و طی دو سال گذشته پیشنهاد جایزه ادبی صفارزاده شکل گرفت و حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی بانی برگزاری این جایزه شد، احساس می‌کنم که تا حدودی رسالت خود را به انجام رسانده‌ام.

ـ شخصیت قرآنی مورد علاقه‌تان چه کسی است؟

با توجه به اینکه با کسانی که از نزدیک ارتباط داشتم به خاطر ارتباطی که داشتم عرض می‌کنم، دکتر کرمی همکار ما در دانشگاه علوم پزشکی بود و با هم همکاری داشتیم، علاوه بر این وی پزشک بسیار مسئول و وظیفه‌شناس متخصصی هست، همچنین یکی از قاریان بین‌المللی قرآن است که در مسابقات قرآنی رتبه هم آورده است. به دلیل این که زمانی که پدرم دچار یک بیماری شده بود و من ناچار شدم با دکتر کرمی ارتباط بیشتری برقرار کنم و از نزدیک با این بزرگوار بیشتر آشنا شوم که سلوک قرآنی را در شخصیت این بزرگوار دیدم، همان گونه که در حوزه قرآن شخصیت قابل ستایش و ارزنده‌ای دارد، در حوزه طب و پزشکی هم این سلوک قرآنی به حرفه ایشان نیز سرایت پیدا کرده است. از این رو شخصیت ایشان را می‌ستایم و هر جا هستند بر ایشان درود می‌فرستم.
ـ ذکری که همواره زیر لب زمزمه می‌کنید؟
لاحول الله قوه الله بالله العلی العظیم
ـ بیشتر دوست دارید، تأثیرگذار باشید یا ماندگار؟
فکر می‌کنم، اثرگذاری ارزشمندتر از ماندگاری است. ماندگاری نمی‌تواند به عنوان هدف باشد، اگر ما انسان‌های اثرگذاری باشیم و هدف درستی را برای اثرگذاری در زندگی انتخاب کنیم، آن ماندگاری خود به خود در پی آن خواهد آمد، یعنی قله‌های ادب فارسی و تمامی مشاهیر علمی و فرهنگی ما هم به نیت ماندگاری کاری انجام نداده‌اند، به عنوان مثال مولانا به نیت ماندگاری نیامده، مثنوی معنوی را بسراید یا دیوان شمس را خلق کند، بلکه به دلیل آن رسالت‌های والای انسانی تلاش و مجاهدت کرده و خلوص نیتی که در این راه داشته، باعث شده که آیندگان از نام او به نیکی یاد کنند و در ذهن و زمانه ما ماندگار شود.
ـ اثرگذارترین فرد در زندگی‌تان چه کسی است؟
مادرم. پدر و مادر در زندگی تأثیر گذار هستند؛ به دلیل اینکه یک سری گرایشات ادبی در وجود مادرم بود و یک نوع مظلومیت هم در شخصیت ایشان وجود داشت، باعث شد که از لحاظ عاطفی بیشتر به مادرم نزدیک شوم و از طرف دیگر تأثیر بیشتری در شخصیت من گذاشت. البته شاید از بیشتر ایرانی‌ها بپرسید، بگویند مادر. [با شوخی] و ما پدرها مظلوم هستیم.

captcha