به گزارش خبرگزاری بینالمللی قرآن(ایکنا)، زهرا الماسیان یکی از زنان مبارز آبادانی است که در دوران دفاع مقدس همپای برادران دینی خود به مبارزه و دفاع از کیان اسلامی پرداخت و در کنار امدادرسانی و پرستاری، گاه خود اسلحه برداشت و در کنار رزمندگان اسلام حماسهآفرینی کرد.
زهرا الماسیان متولد آبادان است که در خانوادهای انقلابی پرورش یافته و پدرش مهدی الماسیان، سابقه مبارزه طولانی با رضاشاه در حوادث کشف حجاب دارد که به تعقیب و گریز و اقامت خانواده در شهرهای مختلف از جمله تبریز، اصفهان، تهران و سرانجام آبادان نیز منجر شد.
زهرا پنجمین فرزند مهدی الماسیان بود که در آبادان پرورش یافت و زمانی که فقط 16 سال داشت به عنوان امدادگر وارد صحنه نبرد حق علیه باطل شد. وی اکنون دارای تحصیلات کارشناسی ارشد معارف اسلامی است و در قم به فعالیتهای تحقیقاتی و پژوهشی اشتغال دارد.
الماسیان همچنین در سالهای اخیر مسئولیت بخش آموزش دانشگاه تربیت مدرس قم را برعهده داشته و اکنون در کنار فعالیتهای پژوهشی مددکار کمیته امداد امام خمینی(ره) است. ایام بزرگداشت روزهای خرمشهر و دزفول بهانهای شد تا در گفتوگو با الماسیان مروری بر نقش زنان در دفاع مقدس داشته باشیم.
زهرا الماسیان که در قم سکونت دارد ساعتی از بعد از ظهر را به مصاحبه اختصاص میدهد و البته آن قدر گرم و صمیمی صحبت میکند که گویی فاصلهای میان ما نیست و در کنار هم به گفتوگو نشستهایم.
ـ لطفاً درباره اینکه چرا وارد جبهه شدید برایمان صحبت کنید.
انقلاب را خودمان به وجود آورده بودیم و باید به هر نحو که ممکن بود نگهش میداشتیم. دوم دبیرستان بودم که جنگ آغاز شد. به عنوان امدادگر به جبهه رفتم، ولی در کنار فعالیت در بیمارستان و مناطق تخریب شده گاه ناچار میشدم، اسلحه به دست بگیرم.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل سپاه پاسداران من به همراه تعدادی از دوستانم که در مسیر پیروزی انقلاب اسلامی با هم همراه بودیم و همکاری میکردیم، به بیمارستان «شیر و خورشید» آبادان که امروز به نام «شهید بهشتی» معروف است رفتیم. در آنجا دوره کامل امدادگری و پرستاری را گذراندیم. تقریباً جزء اولین گروه آموزش دیده امدادگری بودیم. بعد هم برای فعالیت به بیمارستانها و درمانگاههای اطراف شهر و روستاها رفتیم و برای کار درمانی و رسیدگی به امور درمانی مردم مشغول به فعالیت شدیم.
در آبادان بودیم که جنگ آغاز شد. هر کس هر چه در توان داشت و از عهدهاش برمیآمد انجام میداد. فرقی هم نمیکرد در چه کسوت و جایگاهی باشد؛ در بحث پشتیبانی، امدادگری و خدمات حضور داشتیم. تدارکات و پخت غذا بیشتر برعهده خانمهای مسن و کارهای امداد و درمان برعهده جوانترها بود.
یک ماه بعد، از آبادان به همراه شهید محمد حسینزاده دشتی به خرمشهر اعزام شدیم. آنجا هم رزمنده بودیم و هم به درمان مجروحین میپرداختیم. جنگ در خرمشهر به جنگ تن به تن کشیده شده بود. هر کس مجروح میشد، میآوردند به درمانگاهی که محل اسکان ما بود. مجروحین بعد از مداوای اولیه از قبیل پانسمان و. . . به بیمارستان اعزام میشدند.
ـ چه شد که جانباز شدید، در این باره بیشتر توضیح دهید.
من به همراه یکی از خانمها به نام صاحبی و یکی از پزشکان به نام صادقی که بعدها شهید شد نزدیک به خط مقدم کار امدادرسانی انجام میدادیم. کارمان مداوا بود، اما باید به اصول دفاعی هم آشنا میشدیم، مسلح شده بودیم تا در موقع لزوم از خودمان دفاع کنیم. فرصت برای جنگ نظامی هم نداشتیم.
۸۵ درصد خرمشهر را عراقیها گرفته بودند. تعداد مجروحین زیاد شده بود. از سویی حال تعدادی از بچهها وخیم بود و وضعیت نامناسبی داشتند، بنا به دستور صادقی باید بچهها را به بیمارستان آبادان میرساندیم. هر طور که بود یک خودرو پیدا کردیم و راهی شدیم. به هر سختی که بود بچهها را سوار کردیم و رفتیم.
خیابانهای خرمشهر پر شده بود از تکههای کولر و بتنهای شکسته و کلی وسایل که باعث کندی حرکت خودرو میشد، اما به هر ترتیب بود خودمان را به بیمارستان رساندیم. در مسیر برگشت از آبادان در نزدیکی خرمشهر، آن دسته از نیروهای عراقی پنهان شده در خرمشهر به ما حمله کردند؛ نیم ساعتی در آنجا درگیر بودیم.
نرسیده به مسجد جامع زیر رگبار شدیدی قرار گرفتیم، قصدشان کشتن همه بچهها بود. جلوی ماشین را به رگبار بستند و همان جا دو تیر به من خورد. مقداری که خودروی ما جلوتر رفت و از آنجا رد شد و از زیر دید مستقیم آنها خارج شدیم، سعی کردم از خودرو پیاده شوم، اما دیگر حس و حال حرکت نداشتم. حالم بد شد، بچههای خرمشهر به کمکم آمدند و من را پیش دکتر بردند.
جایی که ما بودیم سر مرز شط بود و هر دو خیابان منتهی به آبادان هم بسته شده بودند. مجبور بودیم با همان وضعیت تا شب در خرمشهر بمانیم، تا نیروها از تاریکی بهره ببرند. سرانجام با تلاش فراوان به بیمارستان آرین سابق یا همان شهید طالقانی رسیدیم. وضعیت خوبی نداشتم. یک گلوله از پهلوی سمت چپم وارد شده و از شانهام بیرون زده بود. یکی دیگر هم در ریه سمت چپ من، نزدیک قلبم مانده بود.
کل اعضای بدنم هم آسیب دیده بود. چون مجروح زیادی در بیمارستان بود کسی به من توجه نداشت، کسی هم نمیدانست میزان مجروحیت من چه مقدار است. تا صبح با همان شدت خونریزی در بیمارستان ماندم. خودم هم از وضعیت خودم اطلاعی نداشتم. چشمانم دیگر دید کافی نداشتند. مادرم از طریق بچههایی که من را به بیمارستان رسانده بودند، از مجروحیتم اطلاع پیدا کرده و خودش را به بیمارستان رسانده بود.
صبح دکتر به سراغم آمد و از من پرسید: «آب خوردهام؟!» من هم گفتم، بله خوردهام، ناراحت شد و گفت: «کی به شما آب داده است؟!» خونریزی داخل بدنم بسیار زیاد شده و آنها را نگران کرده بود. بعد از آن عمل جراحی روی من انجام شد. دو هفتهای را در بیمارستان بستری بودم، بعد از آن هم حدود دو ماهی را در بیمارستانهای ماهشهر، شیراز، تهران و اصفهان بستری بودم.
ـ هنگامی که جنگ رخ داد، من کودکی بودم که غیر از صدای آژیر و رفتن به پناهگاه چیزی زیادی به خاطر ندارم، لطفاً از خاطرات آن دوران برای ما بگویید.
در یکی از روزهای جنگ، محل درمان مصدومین و مجروحین خانهای بود که به خاطر تعداد زیاد رزمندگان دیگر ظرفیت نداشت. تعدادی از مجروحین که دست و پایشان قطع شده بود و حال وخیمی داشتند هم در بین بچهها بودند. شهید صادقی به من گفت که «برو و ماشینی پیدا کن و بیاور تا مجروحین را به بیمارستان آبادان برسانیم، در غیر این صورت تعداد زیادی از بچهها شهید میشوند». به دکتر گفتم «شوخی میکنید مگر در این شرایط خودرویی هست که من از آن برای بردن بچهها استفاده کنم؟ در این شرایط چهار پا هم پیدا نمیشود.»
شهر خالی از سکنه شده بود، در تمامی نقاط خرمشهر، رزمندگان با عراقیها جنگ تن به تن داشتند. دکتر نگران بود، اگر تا صبح صبر میکردیم، بچهها شهید میشدند، راهی خیابان شدم، آن لحظه یک حس معنوی در درون من به وجود آمد؛ توسلی به حضرت امالبنین(ع) کردم و او را به قلب شکسته حضرت اباالفضل(ع) قسم دادم که اجازه ندهد بچهها این طور شهید شوند. نمیدانم حس و حال عجیبی داشتم، در فاصله بسیار کوتاه و کمی یک پاترول را دیدم. رفتم جلوتر، به صاحب آن گفتم: «آقا ما تعدادی مجروح داریم. میخواهیم به سمت آبادان ببریم.» راننده هیچ حرفی نزد. من را تا دم در خانهای برد که مجروحین بودند. تا بچهها و مجروحین چشمشان به ماشین افتاد بسیار تعجب کردند، به این ترتیب لطف خدا شامل حالمان شد و به سمت آبادان رفتیم.
ـ کدام یک از خاطراتی که از دوران جنگ دارید برایتان ناگوارتر و تلختر از باقی آنهاست؟
روزی که آبادان را بمباران میکردند در بیمارستان شهید بهشتی فعلی از مجروحین نگهداری میکردیم و گاهی که فرصت میشد به سردخانه هم سر میزدیم تا شاید آشنایی پیدا کنیم. با یک پرستار به قسمتی از سردخانه که شهدای جدید را آورده بودند رفته بودم که یک دفعه صدای فریاد وی را شنیدم و دیدم در یک پتو تمام اعضای خانوادهاش پیچیده شدهاند.
خاطره تلخ دیگری که هنوز آزارم میدهد، صحنهای است که خانمی نان و تخم مرغ خریده بود و برای رزمندگان میبرد که مورد اصابت خمپاره قرار گرفت و مغز سرش به زمین ریخت و سگی به طرفش دوید و کاسه سرش را لیسید.
اینجاست که سکوت میکند و از سکوتش میفهمم به آن سالها بازگشته و شاید اکنون آرام و بیصدا اشک میریزد.
ـ به نظر شما چگونه میتوان حماسه زنان و مردان فعال در دفاع مقدس را به نسل جدید معرفی کرد؟
آنچه ما دیده و از نزدیک مشاهده کردهایم خواندنی نیست. برخی از افرادی که در صحنههای جنگ تحمیلی جانفشانی کردند از ابتدا انقلابی نبودند، ولی وقتی به صحنه آمدند متحول شدند و معجزه آفریدند. در شبهای عملیات گاه با وجود گرمای تابستان یک دفعه باران میآمد و تقرب الهی را به چشم میدیدیم. این معجزات شاید پاسخ صبر و ایثار کسانی بود که در دمای 60 درجه در هویزه، سوسنگرد و خرمشهر بدون آب و غذا ایستادگی میکردند. زنان امدادگر حتی آبی برای استحمام نداشتند و آب و غذای خود را به رزمندگان میدادند و خود استخوان مرغ و تکههای نان و آبهای غیربهداشتی را میخوردند.
زنان رزمنده و امدادگر دفاع مقدس وارثان شایسته حضرت زینب(س) بودند که به حق نقش صددرصدی در جنگ داشتند چراکه هر ثانیه ممکن بود، مورد اسارت، تجاوز و خطرات مختلف قرار بگیرند که عذابآورتر از مرگ است، ولی با توکل به خدا میماندند و صحنه را خالی نمیگذاشتند. در زمان محاصره خرمشهر تنها من و یک خانم دیگر در آنجا بودیم که در صحنههای جنگ تن به تن رزمندگان با عراقیها، زخمیها را بلند میکردیم و به پشت جبهه میبردیم.
ابعاد مختلف جنگ تحمیلی میتواند موضوع پژوهش و تالیف کتاب برای جامعهشناسان، دینشناسان و نویسندگان باشد. این در حالی است که امروزه بیشتر کتابهایی که درباره دفاع مقدس نوشته میشود با سطحینگری همراه است و حقایق جنگ را بیان نمیکند.
متاسفانه در همایشها و برنامههای صدا و سیما فرصت بسیار کمی به ما اختصاص داده میشوند. از ما دعوت میکنند در برنامه حاضر شویم و فقط در سه یا پنج دقیقه از سالهای جنگ و ایثار بگوییم؛ آیا این توهین و استهزاء مرارتهای دوران جنگ نیست؟ باید برای رزمندگان و جانبازان وقت گذاشتن و پرداختن به آنها نباید شعاری و سفارشی و در حد رفع تکلیف رسانهای باشد.
برای پرداختن شایسته به زنان فعال در دفاع مقدس باید بانک اطلاعاتی آنها تهیه شود و در بهانههای مختلف و مناسبتهای گوناگون مستندها و برنامههایی با موضوع هر یک از زنان فعال در دفاع مقدس تهیه شود.
امروز آمریکا و اسرائیل در جنگ نرم با جمهوری اسلامی ایران زنان را مورد هدف قرار دادهاند و تلاش میکنند با به دام انداختن و تزلزل ایمان زنان ما، بنیان خانواده و اساس اجتماع اسلامی را نابود کنند. امیدوارم زنان غیور ایران اسلامی امروز نیز در نبرد جنگ فرهنگی و نرم با اسرائیل و آمریکا، مردانه مبارزه کنند.