کد خبر: 3324031
تاریخ انتشار : ۱۵ تير ۱۳۹۴ - ۱۳:۵۸
گزارش ایکنا از شب قدری متفاوت؛

این جا خدا نزدیک‌تر حس می‌شود؛ عجزها واقعی‌ و بغض‌ها سنگین‌تر + عکس

گروه سلامت: در نخستین شب از شب‌های قدر مساجد و تکایا پر از مردمانی است که دست به دعا و نیایش برداشته‌اند اما مکان‌هایی نیز هستند که فضایی متفاوت‌تر از آنچه در مساجد می‌گذرد در آن حس می‌شود؛ جاذبه‌ای دارند که تو را از چند خیابان آن‌سوتر به آنجا می‌کشاند آنجا لابه و عجزها به درگاه خداوند گویی واقعی‌تر است و اشک‌ها جلا دهنده‌تر.

خیابان دکتر قریب را که از سمت انقلاب به سوی بیمارستان طبی کودکان بالا می‌روی روشنایی روز رنگ می‌بازد، هرم گرما کم‌کم می‌شکند و بوی آب به خاک خورده کنار بوته‌های اقاقی ها مشامت را می‌نوازند.
بیست متری مانده به بیمارستان در پیاده‌روها، کنار دیوار و پشت بوته‌های سبز، زیلوهایی به خاک افتاده‌اند و بر فرش آنها ساکنانی به آماده‌کردن افطار مشغول‌اند و عده‌ای نیز گوش به رادیوی اتومبیلی گرفته‌اند که صدای تواشیحش خبر می‌دهد اندک اندک باید روزه هجدهم را افطار کرد.


پدری فلاسک به دست و مادری در کنار گاز پیکنیکی دم پختک خود کفگیر می‌زند که ته نگیرد، این ‌ها کسانی‌اند که از شهر‌های دور و نزدیک آمده‌اند به امید شفای کودکانشان به دست پزشکانی که این روزها خود را وسیله‌های خداوندی می‌خوانند.
هر چه به درب بیمارستان نزدیک‌تر می‌شوی خانواده‌های بیشتری ‌در پناه دیوار‌های آن به چشم می‌آیند، از در که وارد می‌شوی مردمانی را می‌بینی که آرام و قرار ندارند کودکانشان در اتاق‌های این بیمارستان از درد به خود پیچیده و این‌ها مدام با دست‌های بر افراشته و تضرع‌کنان شفا از حضرت شافی می‌خواهند.
موکت بزرگی در حیاط بیمارستان پهن است و سفره‌ای بزرگ نیز بر روی آن گسترده‌اند مسئولان بیمارستان به خانواده‌های درون پیاده‌رو می‌گویند وارد حیاط شوند و آنجا افطار کنند عده‌ای می‌مانند و تعدادی نیز می‌روند.


اذان که به گوش می‌رسد، با افطار حاضران اعضای یک گروه خیریه که تهیه شام امشب را بر عهده گرفته‌اند به توزیع غذا میان پزشک، پرستار، نگهبان، باغبان، بیمار و همراه بیمار می‌کنند این جا سفره‌ای است که دارا و ندار بر سر آن نشسته‌اند.


در این حین با همراهی حراست به طبقات مختلف بیمارستان می‌رویم دستگاه‌های کوچک، بزرگ مردان و زنانی را کنار خود می ‌بیند که قرآن به دست در کنار کودکانی ایستاده‌اند‌ درون آن دستگا‌ه‌ها هستند؛ والدین «یامَن اِسمُهُ دَوا وَ ذِکرُهُ شَفاء» می‌خوانند.


کودکانی آرام چنان کودکانه خوابیده‌اند که گویی تنها آنهایند که عظمت خداوندی را درک کرده و چنین معصومانه خود را به او سپرده‌اند، مادری انا انزلنا می‌خواند، آن‌گاه چشمهایش را بسته و می‌گوید: «اللَّهُمَّ بِحَقِّ هَذَا الْقُرْآنِ وَ بِحَقِّ مَنْ أَرْسَلْتَهُ بِهِ وَ بِحَقِّ کُلِّ مُؤْمِنٍ مَدَحْتَهُ فِیهِ وَ بِحَقِّکَ عَلَیْهِمْ فَلا أَحَدَ أَعْرَفُ بِحَقِّکَ مِنْکَ... بک یا الله بک یا الله...»


پدری با قرآنی بر سر عذر تقصیر خود را به درگاه خداوند آورده از حضرتش می‌خواهد کودکش را نه به خاطر خود که به دلیل معصومیتش هر چه زود‌تر شفا دهد.


در این اتاق‌هاست که شعله‌های امیدِ بخشایش، گرمایَش حس می‌شود مگر نه این است که گفته در بلا مرا بخوایند که جز من فریادرسی نیست، امشب شبی ست که در آن همه فریاد‌رس را فریاد می‌کنند. پله‌ها را پایین می‌آییم و به حیاط بیمارستان باز‌می‌گردیم.


جمع به جماعت می‌ایستند و نماز را برپا ‌می‌دارند و پس از آن تلاوت قرآن را آغاز کرده و آرام آرام صورت‌ها خیس، چشم‌ها گریان و نجواها به لابه، عجزها به التماس تبدیل می‌شود.
قرآن‌ها را بر سرمی‌گیرند و سپس مصحف شریف را، ندای «الغوث الغوث...» در فضای بیمارستان طنین‌انداز می‌‌شود، یکی شفای کودکش را از بخشنده دستگیر می‌خواهد و دیگری صبری بر دل بی‌قرارش، پزشکی دلی بزرگ می‌خواهد و شفایی عاجل برای بیمارانش.


آن سو تر مردمانی از درون خیابان‌های نصرت و دکتر قریب نیز با طنین صداها و لابه‌های درون بیمارستان به آنجا جذب شده و به دردمندان می‌پیوندد گویی جاذبه‌ای آنها را به سوی خود می‌کشد؛ جاذبه‌ای که بشارت می‌دهد که این جا خدا نزدیک‌تر است.

captcha