به گزارش خبرگزاری بینالمللی قرآن(ایکنا)، امروز 11 شهریور، روزی مانند همه روزهای دیگر است. روزی که هر سال در این ایام میآید و میرود، اما این روز در سال 94 تفاوتی با روزهای 11 شهریور سالهای دیگر دارد، روزی که دیدگان مادر شهیدی به دیدار فرزندش پس از سالها روشن میشود.
وارد حسینیه شهدای معراج شهدا کمیته جستجوی مفقودین که میشوم، عطر عود فضا را پُر کرده است. نورافشانی ویژه و رنگارنگ حسینیه که مدتی است چهره جدیدی به خود گرفته، فضای معنوی دیگری ایجاد کرده است و از سویی صدای روضهخوانی میثم مطیعی درباره چشمانتظاری مادران شهدا و شهدای گمنام در حال پخش است که به خودی خود بر معنویت فضا میافزاید.
در محوطه میانی حسینیه پیکر مطهر 6 شهید گمنام جای داده شده است و بر روی مکان قرارگیری پیکر مطهرشان پرچمی از گنبد امیرالمومنین(ع) به گونهای نصب شده که همه تابوتهای این شهدا در زیر آن جای گرفتهاند. گویی این شهدا در زیر سایه پرچم مولا قرار داشتند که خود نگاه و ذهنیتی خاص را در مخاطب حاضر در صحنه ایجاد میکرد.
نگاهی به مطالبی که در روی این تابوتها نوشته شدهاند میاندازم؛ یکی نوشته است که «شهدای گمنام، ببرید از ما نام/ تا بنوشیم جرعه تا رسیم بر آن کام»؛ دیگری نوشته بود «به حق مادرمون خودتون حلش کنید!» نوشته دیگری چنین بود «سلام، برای شهادت ما را فراموش نکنید، شما را به خدا» در نوشته دیگری میخوانم که «نفسهایم برای قدس ثانیهشماری میکند، ما را به قدس برسانید.» و بسیاری نوشتههای دیگر...
همه افراد حاضر در این محل چشم انتظار بودند، چشم انتظار قدوم مبارک مادری از خطه ثامنالحجج که این سالیان دراز را زینبوار و فاطمه گونه سپری کرده بود تا به دیدار فرزندش نایل آید. ولی حال این پسر است که به چشم انتظاری مادرش نشسته است.
گفتند که قطار مادر شهید منصور سودی که از خراسان رضوی به تهران میآید با نیم ساعت تاخیر میرسد، ... مادر نمیدانم چه حالی داری، نمیدانم چه حس و حالی در تو حلول کرده است؛ آخر تجربهاش نکردهام که دور ماندن و بیخبر بودن از فرزند آن هم این همه سال چه حسی دارد.
ولی مادر این را میدانم که جگرت در فراق جگرگوشهات سالها سوخته و دم بر نیاوردهای، میدانم که در راه اسلام و امام و انقلاب و امام حسین(ع) فرزندت را تقدیم کردی. مادر منتظریم قدم بر چشمانمان بگذاری که قدوم تو هم به یقین به میزان پیکر شهدایی که در این مکان آرمیدهاند مطهر و مبارک است.
در گوشهگوشه حسینیهای که با نام شهدا مزین شده است، پرچمهایی با نام مبارک قمر بنی هاشم، حضرت حجت(عج) و عناوینی چون لبیک یا خامنهای و یا مهدی ادرکنی به چشم میخورد و تصاویر زیبایی از مقام معظم رهبری که دست بر سینه دارند و امام خمینی(ره) در مقابل جایگاه شهدا نصب شده است.
بالاخره انتظار به پایان میرسد و مادر شهید آرام و صبور وارد میشود. خواهران و برادران کنار میایستند؛ در دلم خطاب به مادر شهید میگویم که من میگریم، ولی تو صبورانه ایستادهای و فاتحه میخوانی.
شش شهید در محوطه میانی جای گرفتهاند که شهیدی که روی تابوت دیگر شهدا جای گرفته در قابی شیشهای قرار دارد. مادر شهید منصور سودی بر شیشه این قاب دست گذاشته است، نمیدانم در آن لحظه شاید یاران ایستادن ندارد که ناگاه بر زمین مینشیند.
دستانش به وضوح میلرزند و این موضوع دلم را بیشتر میلرزاند و یادآوری میکند که مدیون چه کسانی هستم.
مادر شهید برای یکایک شهدا فاتحهخوانی میکند و بر یکی از تابوتها بوسه میزند و دستانش را بلند کرده و دعا میکند. با وجود اینکه مشخص است حال و اوضاع خوبی ندارد، ولی چادرش را چنان در دست دارد که رویش پیدا نشود، و همین تلنگری بر امثال ماست که حجاب را در هر وضعیتی حفظ کنیم.
مادر دوباره سراغ تابوت شیشهای میرود و با چرخاندن سر، از یکی از حاضران با اشاره سر میپرسد فرزند من همین است؟!
مادر دوباره دور تابوتها میچرخد و گویی به طواف پیکرهای مطهر آمده است. مادر وقتی دست به کناره حصار تابوتها میگیرد، حس میکنم که دیگر نمیتواند بایستد و در زیر چادر دستهایش را که میلرزند پنهان کرده است، شاید نمیخواهد فرزندش این لرزش را ببیند.
مادر را میبرند که روی یک صندلی بنشیند. ناگاه دختر شهید از موقعیت استفاده میکند و به جایگاه شهدا نزدیک میشود و صدای گریهاش فضا را پر میکند و در همین حال به پدرش خوشآمد میگوید.
در همین حال تابوت حامل پیکر شهید را به حسینیه میآورند که روی آن با پرچم جمهوری اسلامی پوشانده شده است. مادر، خواهران و برادران شهید در کنار تابوت بر زمین مینشینند و بر تابوت بوسه میزنند. کسی جرئت برداشتن پرچم را از روی تابوت ندارد. میخواهند پرچم باقی بماند، ... مادر شهید طاقت نمیآورد و پرچم را از روی پای فرزندش کنار میزند و دستانش را به پارچه پیچیده شده بر استخوانهای فرزندش تبرک میکند.
سرانجام مادر طاقت نمیآورد و با دستان لرزانش پرچم را کنار زده و صورت شهید را بوسه میزند. دختر شهید پریشانحال و آشفته است و گریههای سوزناکی سر میدهد که مادر شهید دستان نوهاش را میگیرد و او را میبوسد.
باز هم دیداری دیگر صورت گرفت تا شهیدی دیگر با رسالتی که در این زمانه برعهده دارد از جمع گمنامان جدا شود و خانوادهاش را از چشمانتظاری برهاند. شاید این رسالت تلنگری بر روح و وجدان ما باشد که به یاد آوریم که ما هم در قبال این انقلاب مسئولیت داریم.
سردار شهید منصور سودی، فرمانده اطلاعات و عملیات تیپ انصارالمهدی(عج) زنجان دو روز پیش شناسایی شد. این شهید در عملیات نصر 7 در 16 مرداد 66 در ارتفاعات بلفت به شهادت رسید.