روزشمار عاشورا روزشمار یک واقعه خاص نیست، زیرا که هر سرزمینی کربلا و هر زمانی عاشوراست. توجه به ابعاد رویدادهایی که در یک روز میافتد، چهرهای ملموس از امری تاریخ نشان میدهد، رویدادی که تاریخی پس از خود را شکل داده است.
روز 27 ذیحجه سپاه حربن یزید از به کاوران حسینی رسید، حربن یزید ریاحی از بازگشت امام جلوگیری کرد و گفتوگوهایی میان امام حسین(ع) و حر رد و بدل شد.
مواجهه با لشگریان ابنزیاد
کاروان حسینی پس از عبور از شراف و تامین آب فراوان به سوی کوفه حرکت کرد، در مسیر حرکت ناگهان مردی تکبیر فرستاد، امام(ع) از چرایی پرسیدند و پاسخ شنیدند که نخلستانی دیده شده اما عبداللهبن سلیمان و منذربن مشعل گفتند که در این منتطقه نخلستانی وجود ندارد.
بررسی دقیقتر علت را معلوم کرد، آنچه دیده میشد بالا آمدن اسبهای سپاه اموی از دوردست بود. اما لشگر را به سوی ذوحسم هدایت کرد که نوعی پناهگاه طبیعی به حساب میآمد. حالا لشگر یزیدی چونان دستهای زنبور با اسبها و پرچمهایی که از دوردست مانند دسته پرندگان بر فرازشان حرکت میکرد، نزدیک و نزدیکتر میشد. امام(ع) اهل حرم را بر روی تپه استقرار داد و خود و یارانش در پایین تپه به صف ایستادند.
رویارویی حسینبن علی(ع) و حربن یزیدریاحی
پس از قتل مسلمبن عقیل ابن زیاد سپاه خود را در منطقه قادسیه و به فرماندهی حصینبن نمیر مستقر کرده بود او حر را با 1000 سوار به عنوان طلیعه سپاه به جانب سپاه امام حسین(ع) فرستاد و «حر» هنگام ظهر با کاروان حسینی رویارو شد.
جزییات سیرابسازی سپاه یزید بسیار خواندنی است. «ظرفها را آب کردند و مقابل اسبها قرار دادند. وقتی هر اسبی، سه، چهار یا پنج بار آب میخورد و سیراب میشد، ظرف را مقابل دیگری قرار میدادند. به این ترتیب تمامی اسبها و تمامی لشگر را سیراب کردند و اضافه آب را بر شکم اسبها پاشیدند». در مورد علیبن طعان محاربی، امام حسین(ع) خود به سمت او رفته و در سیرابی شتری که بر آن سوار شده بود و خودش یاری رساند.
پس از پذیرایی دشمنان تشنه، امام(ع) از هویت تازهواردان پرسیده و متوجه شدند که ایشان از جانب عبیداللهین زیاد آمدهاند. اما از حر پرسید تو با مایی یا علیه ما؟ و یزید پاسخ اد که ما علیه شما هستیم و گویا حر تا زمان ظهر مقابل امام(ع) ایستاده بود.
اگر مقدمم را خوش نمیداریم، بازمیگردم
امام حسین(ع) در هنگام نماز ظهر خطاب به مردم کوفه گفتند: ای مردم من عذر و حجت خویش را (با این سخن) نزد خداوند و نزد شما ابراز میکنم. به سوی شما نیامدم تا نامههای شما به من رسید و فرستادگان شما به سوی من آمدند و گفتند به سوی ما بیا، ما امامی نداریم؛ شاید خداوند به وسیله تو ما را به حقیقت و هدایت گرد آورد. اگر شما همچنان بر این نظر هستید، من به سوی شما آمدهام. اگر به من نسبت به عهد و پیمان خود اطمینان میدهید به شهر شما میآیم و اگر چنین نمیکنید و مقدم مرا خوش نمیدارید، از شما روی بر میگردانم و به همان جایی که میروم که از آنجا آمدهام». پس از این سخنان امام(ع) نماز خواندند که یزید نیز به او اقتدا کرد و با ایشان نماز خواند و آنگاه به به خیمهگاه خود رفت.
نامه عبیدالله به حر و ممانعت از بازگشت امام(ع) به مدینه
در فاصله دو نماز ظهر و عصر بود که نامهای از عبیدالله بنزیاد و حربن یزید رسید، مضمون نامه چنین بود: اما بعد، برادرم! هنگامی که نامهام را دریافت کردی بر حسین سخن بگیر و از او جدا مشو تا او را نزد من آوری. من به فرستادهام دستور دادم که از تو جدا نشود تا خبر اجرای دستور مرا برایم بیاورد والسلام. پس از خواندن این نامه حر به یاران مورد اعتماد خود گفت که بخدا نفسم به من چنین اجازهای نمیدهد.
امام(ع) پس از نماز عصر فرمودند: اما بعد، ای مردم! اگر تقوای خدا پیشه کنید و حق را به صاحب آن بشناسید، خداوند از شما خشنودتر خواهد بود. ما اهل بیت پیامبر از این گروه-که ادعای چیزی دارند که به آنها تعلق ندارد- و از دیگرانی که ظلم و ستم با شما رفتار میکنند در کار خلافت شما شایستهتریم. اگر ما در این امر خوش نمیداریم و حق ما را نمیشناسید و نظر شما غیر از آن چیزی است که در نامههایتان اعلام کردهاید و فرستادگان شما گفتهاند، من از شما روی میگردانم.
حر از وجود نامهها بیاطلاعی کرد و اما حجم نامهها را نشان داد. حر گفت به ما دستور داده شده است که وقتی تو را ملاقات کردیم با تو بجنگیم و تو را به کوفه نزد عبیداللهبن زیاد ببریم.
امام به حر پاسخ دادند: یا ابنیزید! آیا نمیدانی مرگ به تو از این کار نزدیکتر است؟ آنگاه امام دستور داد تا یارانش بر مراکب سوار شوند. امام(ع) دستور دادند تا کاروان به سوی مدینه حرکت کند اما حر مانع شد. امام(ع) دست به شمشیر برده و فرمودند: مادرت به عزایت بنشیند! میخواهی چه کار کنی؟
حر پاسخ داد: اگر هر کسی از عرب، غیر از تو در این وضعیت که هستی اسم مادرم را این چنین میبرد با او مقابله به مثل میکردم. ولی هنگام ذکر نام مادر تو چارهای ندارم جز اینکه هر قدر توان دارم از آن به خوبی یاد کنم.
آنگاه امام حسین(ع) پرسیدند چه میخواهی؟ و حر گفت میخواهم تو را به سوی عبیدالله ببرم و اما فرمودند همراه تو نمیآیم و حر گفت من نیز تو را رها نمیکنم. این گفتگو سه بار تکرار شد.
امام(ع) پس از برخورد با مانع حر، در سخنانی گفتند: وضعی که برای ما پیش آمده است، می بینید، دنیا آشفته و دگروگون شده، نیکی آن پیشت کرده و به سرعت در گذر است. از ان چز بته مانده ظرفی باقی نماینده، زندگی همچون چراگاهی دشوار، بی ارزش است. آیا حق را نمی بینید که به آن عمل، و باطل را که از آن دوری نمیشود؟ مومن باید حقیقتا به ملاقات خداوند مشتاق باشد. من مرگ را جز به سعادت و زندگی با ظالمان را جز ننگ نمیبینم.
به وقت حرکت حر به نزد امام(ع) رفت و گفت در صورت چنگ قطعا کشته خواهد شد. امام فرومدند مرا از مرگ می ترسانی،؟ آیا کار شما به این جا کشید که مرا بکشید؟ بدانید که من میروم و مرگ برای جوانمرد ننگ نیست؛ اگر نیت خالص داشته و مسلمان باشد و جان خود را فدای مردان صالح کند و از لعنت شدگان و گناهکاران دوری کند. اگر زنده بمانم سرزنش نمیشوم و اگر مردم پشیمان نمیگردم، برای تو این کافی است که زنده بمانی و ذلیل و خوار شوی.