کد خبر: 3481842
تاریخ انتشار : ۱۸ اسفند ۱۳۹۴ - ۱۴:۵۰

مثنوی «شبگرد عشق» به شهید همت تقدیم شد

گروه جهاد و حماسه: مثنوی «شبگرد عشق» سروده منصور نظری به مناسبت سالروز شهادت محمدابراهیم همت منتشر شد.

به گزارش خبرگزاری بین‌المللی قرآن(ایکنا)، شهید حاج محمدابراهیم همت از فرماندهان سپاه پاسداران در جنگ ایران و عراق بود که 12 فروردین 1344 در شهرضا به دنیا آمد و 17 اسفند 1362 در جزیره مجنون به شهادت رسید. منصور نظری، شاعر جوان و آئینی‌سرای کشورمان قطعه‌ای با عنوان مثنوی «شبگرد عشق» را به مناسبت سالروز شهادت شهید همت سروده و به آن شهید تقدیم کرده است. 
«سَر قلم را، زیرِ تیغِ تیز عشق/ ساغر دفتر کنم لبریز عشق 
تا که دل‌ها را کنم سرشار نور/ می‌نویسم قِصّۀِ سبزِ ظُهور 
در شب دِیجور ظُلمِ تیغ داس/ می‌نگارم لاله‌ها را مستِ یاس  
تا دهم آیینه‌هایِ دل جَلا/ می‌بَرم دل‌ها به دشت کربلا 
ساقی و دست و علم مشک و عطش/ کربلا بود و حسین و غُربَتش
منزل جانان و عیش و نوش و بَزم/ در سر پُرشور مستان، شوقِ رزم
خورده باران بر تن خاک جُنون/ دشت و دریا گشته از خون لاله‌گون  
بر زمین افتاده نعشی گَشته چاک/ می‌زند سر لاله از چشمانِ خاک 
سُرمه در چَشمانِ ساقی کرده مَشک/ جبهه‌ها را می‌سرایم آه و اَشک  
رهسپارِ کربلای جبهه‌ها/ پا نِهم در وادیِ بی‌مُنتها 
وادیِ شور و شراب و عشق و نور/ وادیِ سرسبز و زیبای حضور 
غرقه در خون مَشک و هم ساقیُ و دَست/ وادیِ سرهای بر نِی گشته مَست  
وادیِ گفتن اذان بر نیزه‌ها/ دشت سرخِ لاله‌زار جبهه‌ها 
کربلا را، یادِ یاران می‌کنم/ یاد بر نِی سَر سواران می‌کنم 
سُرمۀِ خون چشم عاشق می‌کشم/ دشت پَرپَر از شقایق می‌کشم 
کربلا را در پی هِمَّت به راه/ یاد یاران می‌کنم پر سوز و آه 
جبهه‌ها را یاد مستان می‌کنم/ یاد آن زهرا پرستان می‌کنم
یاد هِمَّت می‌کنم آن مرد عشق/ در دیار فاطمه شبگرد عشق
آن خلیل در دل آتش نشین/ آن علمدار وَلا در بَدر دین 
کرده اسماعیل خود را نَذر عشق/ اندر آتش کرده کِشت بَذر عشق 
او که ابراهیم نفسِ خویش بود/ در خراباتِ وَلا درویش بود 
دفتر و دست و قلم،  دل‌تنگ او/ می‌نویسم قِصّۀِ خون‌رنگ او  
غرقه در خون نعش سرداران نور/ کربلا را می‌نویسم شعرِ شور  
 از نموده نیل هستی را عبور/ از رسیده بر بلندای حضور 
می‌زنم زُلفِ قلم را رنگِ خون/ می‌نویسم مثنوی‌هایِ  جُنون
رقص مستانِ  انالحق را به دار/ نقش لیلا می‌کشم در چشمِ یار  
در شب معراج مردانِ یقین/ غرقه در خون می‌کشم میدانِ مین   
معبر دل را گشوده بابِ عشق/ خُفته بر مین غرقه خون اصحاب  عشق  
تکه‌تکه، پاره‌پاره، لاله‌ها/ دشت مین لبریز آه و ناله‌ها 
کربلا را گشته در خون رهسپار/ کرده منزل در حریمِ  عشقِ یار 
می‌کِشم بر چشم هِمَّت نقشِ عشق/ یار زینب  کربلا را تا دمشق 
قلب نازش بی‌قرار کربلا/ آن به درد عشق زهرا مبتلا 
او‌که سِرِّ کربلا را فاش کرد/ این سخن زان کُشتۀِ عَطّاش کرد:
زآن‌که باشد کربلا ملک جنون/ کربلا رفتن نخواهد غیر خون 
 هرکه دارد در سرش شور وَلا/ هر که خواهد تا ببیند کربلا 
 گو به خون باید در این ره پا نهی/ بر سرِ نی غرقه خون سر جا دهی 
سَر نبَازی گر در این ره، گُم رهی/ بر حدیث کربلا نا آگهی 
هِمَّت آن شبگرد شهر شعر و شور/ ساقیِ صهبای گل‌رنگ حُضور 
کربلا را شد به مستی  رهسپار/ عاشقانه شد در این ره سر به دار
از تبار سربداران بود او/ بی‌قرار هجر یاران بود او 
تا رساند خود به یاران شهید/ غرقه در خون، مرغ عَنقا پر کشید 
پرکشید آن مرغ عاشق سوی عشق/ تا گزیند کربلا را کوی عشق 
سِرِّ حق بود از لب هِمَّت بُرون/ «کربلا رفتن خوشا از راه  خون»
هر که در سر عشق  زهرا دارد او/ پا به راه کربلا بگذارد او
کربلا یعنی نه یک شهر و دیار/ کربلا یعنی حریم عشقِ یار 
ره ندارد در حریم عشق او/ هر که دارد جز شهادت آرزو 
همچو هِمَّت عاشقی باید میان/ شُسته دست از خان و مان و جسم  و جان 
تا به تیغ عاشقی تن را دَرَد/ در حریم کربلا او رَه بَرد  
همچو هِمَّت سر به باید باخت تا/ بر رخ مهدی نظر انداخت تا 
هر که خواهد کربلا در خاتمه/ جان فدا باید کند بر فاطمه  
ای به دامان وَلا آورده دست/ ای ز بوی کربلا گردیده مست 
در مرام عاشق زهرا پرست/ غرقه در خون کربلا رفتن خوش است 
تا مگردی همچو هِمَّت مست عشق/ کی توانی تا شوی پابستِ عشق 
بی‌سر و بی‌پا خوشا در خاک و خون/ کربلا را رفتن از راه جنون 
گر نه در خون کربلا را پا نهی/ در طریق کربلا، گُم در رَهی  
کربلا رفتن نمی‌خواهد مگر  -    کردن در راه دلبر تَرکِ سر  
هرکه خواهد پانهد در راه عشق/ کربلا برپاست اکنون در دمشق 
تیغ در کف گیرد و خیزد زجا/ یار زینب گردد اندر کربلا»
captcha