کد خبر: 3487054
تاریخ انتشار : ۲۳ فروردين ۱۳۹۵ - ۱۰:۱۲
در گفت‌وگو با همسر شهید بیان شد؛

استجابت دعای «اللهم ارزقنا شهادة» شهید حسونی‌زاده پس از 30 سال

گروه جهاد و حماسه: همسر شهید مدافع حرم، فرشاد حسونی‌زاده گفت: همسرم 30 سال بود که به طور دائم در قنوت نمازش ذکر «اللهم ارزقنا شهادة فی سبیلک» را زمزمه می‌کرد که سرانجام در 20 مهرماه سال 94 دعایش اجابت شد.

همسر شهید مدافع حرم، فرشاد حسونی‌زاده در گفت‌وگو با خبرگزاری بین‌المللی قرآن(ایکنا) با بیان اینکه فرشاد 30 سال بود که به طور مداوم در قنوت نمازش ذکر «اللهم ارزقنا شهادة فی سبیلک» را زمزمه می‌کرد، گفت: سال 62 بود که به آبادان رفتم و فرشاد نیز دوره‌های آموزش ش.م.ر و تاکتیک را می‌گذراند. یک بار که به منزل دایی خود در آبادان آمده بود حجاب من را پسندید و با جلب رضایت پدرم در سال 64 ازدواج کردیم. آن زمان وی 19 ساله بود و من 14 سال داشتم. در زمان ازدواج به من گفت که در سپاه کار می‌کند و هر جای دنیا جنگ باشد برای دفاع از اسلام شرکت خواهد کرد و اولویت وی در زندگی‌اش، اول مردم و بعد خانواده است.

وی ادامه داد: چهار سال در اهواز و در منزل پدری فرشاد زندگی کردیم. ازدواج ما همزمان با عملیات‌های کربلای 4، 5، والفجر 8 و خیبر بود که حسونی‌زاده در تمام این عملیات‌ها شرکت داشت. اسم فرزند اول‌مان را به یاد شهید ناصر پیمان،‌ ناصر گذاشتیم و اسم دخترمان زهرا را هر دو با هم انتخاب کردیم و اسم روح‌الله را خودش برای دیگر فرزندمان انتخاب کرد.

همسر شهید حسونی‌زاده گفت: فرشاد اعتقاد داشت که بچه‌ها باید زود ازدواج کنند. وی اهل مسافرت بود. یک بار ساعت 4 عصر بود که به او گفتم: حاجی دلم هوای امام رضا(ع) کرده. ساعت 6 آمد و گفت: روغن ماشین را عوض کرده‌ام که برویم. فردایش نماز ظهر را در حرم خواندیم و برگشتیم.

وی ادامه داد: پس از بازنشستگی آزادتر شد. یکی از فرماندهان از وی خواسته بود برود سیستان تا اینکه جنگ سوریه با داعشی‌ها شروع شد. یک روز دیدم یک پیام برای تلفن همراهش آمده که در آن نوشته شده بود، حاجی من آمده‌ام برای سوریه، هر وقت گفتید می‌روم. گفتم: حاجی می‌خواهی به سوریه بروی؟ گفت: اگر شما اجازه بدهید. گفتم: اگر مقام معظم رهبر گفته‌اند برو. من نمی‌توانم روی حرف ایشان حرف بزنم. وقتی رضایت من را دید خیلی خوشحال شد.

همسر شهید حسونی‌زاده گفت: سه سال بود که فرشاد سوریه بود. وقتی می‌خواست برود انگار به مجلس عروسی دعوت شده است، خیلی خوشحال بود و 40 روز یک بار می‌رفت و برای مدت کوتاهی به مرخصی برمی‌گشت. سه، چهار روز که ایران می‌ماند نگران می‌شد و بی‌تاب بود. خیلی حرف شهادت می‌زد. یک بار ‌گفت: چرا من شهید نمی‌شوم. گفتم: چون من دعا می‌کنم. گفت: می‌شود دعا نکنی؟ گفتم: بله، ولی صبر کن در رکاب امام زمان(عج) شهید شوی.

وی افزود: یک بار با هم به سوریه رفتیم؛ حرم حضرت زینب(س). آنجا از خواهر امام حسین(ع) خواستم که هر آنچه فرشاد می‌‌خواهد انجام شود، ولی خواسته‌ای داشتم و آن هم اینکه من نمی‌توانم علی‌اکبر و علی‌اصغر تحویل بدهم. کمک کنند که من فرزندان خوبی تربیت کنم و تحویل جامعه بدهم. حاجی دست به سینه ایستاد‌ه بود. گفت: چه چیزی به حضرت زینب(س) گفتی؟ همان لحظه دوباره از خاطرات دفاع مقدس برای من گفت که «یک روز پست می‌دادم یک باره خوابم برد. سرم پایین بود. با قناسه زدند و تیر از سرم رد شد. یک بار هم توی سنگر نشسته بودم و ترکش آمد و از بین انگشت و جورابم رد شد. عملیات خیبر 10 دقیقه زیر آب بودم، اما شهید نشدم. قایق چپ شد.» گفتم: نمی‌دانم حاجی، خدا شما را برای ما نگه داشته است.

همسر این شهید مدافع حرم گفت: 20 مهر ساعت 4:30 با من تماس گرفت. گفت: حالت شما چطور است؟ گفتم: حاجی چیزی شده؟ گفت: نه زنگ زدم حالت شما را بپرسم. گفتم: حاجی کی می‌آیی؟ گفت: به زودی. در حالی تماس گرفته بود که در داخل معرکه درگیری بود. ساعت 5:30 شهید شد. یکی از دوستانش گفت: همان لحظه گفتم حاجی چه وقت تماس گرفتن است. گفت: شاید دیگر صدایش را نشنوم. تا صبح نخوابیدم. باوی، از دوستان همسرم زنگ زد و گفت از فرشاد خبر دارید؟ گفتم زنگ زد. تا اینکه ساعت 7 صبح پیام دادم که فرشاد کجایی؟ پیام ارسال نشد. تلفن فرشاد در دسترس نبود. ساعت 12:30 دوباره باوی تماس گرفت و سکوت کرد. گفتم: فرشاد شهید شد؟ گفت: بله. خدا را شکر کردم.

سردار فرشاد حسونی‌زاده، مدافع حرم حضرت زینب(س) و فرمانده اسبق تیپ صابرین 20 مهرماه 94 در جریان درگیری با گروهک‌های تروریستی تکفیری در سوریه به فیض شهادت نائل آمد.

captcha