به گزارش خبرگزاری
ايكنا،
نبأ، و من مردم، پس دیدم ایستادهام و بیماری بدنی كه داشتم ندارم و سالم و تندرستم، خویشان من در اطراف جنازه برای من گریه میكنند و من از گریه آنها اندوهگینم و به آنها میگویم من نمردهام بلكه بیماریام رفع شده است اما كسی گوش به حرف من نمیكند.
این چند خط فرازهایی از كتاب سیاحت غرب است، كتابی كه خوانندگان زیادی را مشغول خود كرده و بارها و بارها به چاپ مجدد رسیده است، حتی اجرای صوتی هم شده و تمام مطالب این كتاب از روی آیات قرآن و احادیث و روایات و با سند گردآوری شده است و نویسنده این كتاب سید محمدحسن نجفی معروف به آقا نجفی قوچانی است.

كسی كه بعد از فراگیری علوم پایه در روستای محل زندگی خود و آشنایی با عربی و فارسی بیشتر علاقهمند تا به پدر در كارها كمك كند و قصدی برای ادامه دانش آموختن نداشت، او كمك به والدین را واجبتر میدانست اما پدرش كسب علم را واجبتر میدانست، بالاخص كه هوش و ذكاوت فطری محمدحسن را در فراگیری علوم ابتدایی مرسوم دیده بود، بالاخره پدر موفق شد تا او را قانع كند و برای ادامه تحصیل با پای پیاده او را راهی قوچان كرد، او در هنگام رسیدن به قوچان 13 سال بیشتر نداشت.
سفرهای با پای پیاده آقا نجفی قوچانی به همین جا ختم نمیشود، چرا كه او بعد از سه سال كسب علم در قوچان دوباره با پای پیاده راهی سبزوار و از آنجا از راه نیشابور خود را به مشهد میرساند، این سفر هم مقدمهای بود برای سفری دیگر، سفر با همدرس خود و از راه طبس به مقصد كویر یزد و از آنجا به اصفهان، اصفهان چهار سال بیشتر جای این عالم بزرگوار نبود چرا كه او بعد از اصفهان با شاگرد خود و باز هم پای پیاده عازم عتبات عالیات شد، در آنجا پای درس آخوند ملامحمدكاظمخراسانی نشست و به همین دلیل از طرفداران مشروطیت شد.
ارادت به استاد در وجود او موج میزد و سفرهای پیاده او را آبدیده كرده بود و چه بسا در راه و با دیدن سختیهای سفر آنهم بدون داشتن وسیله و ملزومات سفر فكر نوشتن كتابی با مضمون سختیهای سفر آخرت را به سرش انداخته بود.
در قسمتی از كتاب سیاحت غرب این بزرگوار این چنین آمده است كه به باغی میرسد كه چند نفری در آن باغ در كنار حوضی نشستهاند، و میوههای گوارا در جلوی آنها بود و با دیدن من به علامت احترام از جای برخواستند و خواهش كردند تا من هم از این میوهها بخورم، آنها میگفتند كه ما روزهدار از دارالغرور بیرون شدیم و این افطاری است كه به ما دادهاند، گمان میكنیم كه تو هم از اینها حقی داری چرا كه تو روزه داری را افطار دادهای، نشستم و خوردم.
آنها از من پرسیدند در این راه بر تو چه گذشت، گفتم چند نفر همراه من بودند و چون به حرف سیاه همراه خود گوش دادند به تباهی رفتند، اما سیاه من از من عقب مانده چرا كه به حرفش گوش ندادم، آنها گفتند این سیاه همراه تو میآید و حتی در قسمتی از راه با تو خواهد جنگید، گفتم من كه سلاحی ندارم، آنها گفتند سلاح تو همان عملی است كه از دنیا با خود آوردهای، این قسمت از كتاب به خوبی مشخص میكند كه توشه راه در سفرهای دنیایی آقا نجفی قوچانی را به خوبی با خطرات سفر آخرت آشنا كرده است.
در آخرین سفر دنیایی خود این عالم بزرگوار بعد از آگاهی از مرگ پدر راهی قوچان شد و در آنجا به درخواست مردم قوچان به آموزش احكام دینی و راهنمایی مردم آنجا پرداخت و تا آخر عمر در همان جا ماند، از ایشان آثار متعددی به جا مانده كه معروفترین آنها سیاحت غرب و شرق است كه در سیاحت شرق احوال دنیای خود را شرح میدهد و از نهضت مشروطه میگوید و در سیاحت غرب از اوضاع و احوال سفر آخرت و اتفاقات و خطرهای این راه میگوید.
* محمدعلی نادعلی