به گزارش خبرنگار ایکنا، شهید مجتبی باباییزاده، در خرداد 1362، در محله ساختمان(کوی شهدا فعلی) اندیمشک و در دامان مادری عفیف و پدری سخت کوش و مؤمن و در خانوادهای متدین چشم به جهان گشود. دوران کودکی او همزمان با سالهای پر بار دفاع مقدس بود .تربیت صحیح پدر و آموزههای اخلاقی مادر از همان دوران که فضا مملو از بوی جهاد و شهادت بود باعث شد او متفاوت از هم سن و سالانش بار بیاید.
دوران تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در اندیمشک و در دبستان «فردوسی» و مدرسه «آزادگان» گذراند. از همان دوران کودکی و نوجوانی اخلاق خوب و پسندیده، نجابت و سخت کوشی، جدیت و نظم و انظباط همراه با تدین و تقوا در او نمود داشت.
تعصب و تقید به مسائل شرعی از او نوجوانی نمونه و ایده آل ساخته بود و از همین رو مورد احترام و تحسین همه بود.
در نوجوانی او شخصیتی منطقی و معقول داشت و آنچنان صلابت و وقاری در رفتارش هویدا بود که او را از دیگر همسن و سالانش متمایز میکرد. برخورد خوب و لحن کلامش و آرامش در رفتارش سبب برانگیختن احترام و تحسین همگان میشد. ارتباط عمیق عاطفی با خانواده و اقوام و دوستان داشت.
در این دوران بود که با عضویت در هیأتهای فرهنگی و مذهبی عرصه دیگری در زندگی پر ثمرش نمودار شد.همواره در راهپیماییها و تجمعات و مراسم مذهبی شرکتی فعال داشت.
پاتوقش پایگاه بسیج مسجد حضرت ابوالفضل(ع) و مسجد امام حسن (ع) بود . از بارزترین اقدامات فرهنگی و تبلیغی او حضور در پیادهروی مسیر اندیمشک – تهران جهت شرکت در مراسم سالگرد ارتحال حضرت امام خمینی (ره) در سال 1378 بود. در انتهای این برنامه بود که موفق به دیدار حضوری از نزدیک با مقام معظم رهبری شدند.
در سالهای بعد نیز با پای پیاده رهسپار زیارت به عتبات عالیات شد. گفتنی است که همانجا کفنی خریداری و تبرک میکند که سالها بعد بنا به وصیت خودش با همین کفن سر بر خاک میگذارد. مجتبی بعد از پایان دوره متوسطه و اخذ دیپلم با اشتیاق فراوان با پوشیدن لباس سبز سپاه وارد این یگان مقدس شده و زندگیش وارد مرحله جدیدی میشود.
شهید باباییزاده، در بدو ورود به سپاه یگان مخصوص «صابرین» را برای خدمت برگزید و چندین سال آموزشهای سخت و طاقت فرسا را با موفقیت پشت سر گذاشت. این آموزشها از او تکاوری دلاور و شجاع ساخته بود در رزم و جنگ به گفته همرزمان و فرماندهانش از قویترین و باهوشترین نیروهای عملیاتی محسوب میشد و دارای قدرت عملیاتی بالایی بود.
شهید مجتبی باباییزاده تکاوری دلاور بود که به دلیل توانایی بالای ذهنی و جسمی در چندین عملیات سخت و موفق بر علیه دشمنان مرزی نظام مقدس شرکت کرده بود.
در سال 1387 با خانوادهای متدین ازدواج کرد. زندگی ساده و با صفای مجتبی و همسرش زبانزد است. مجتبی خود این جمله را بر زبان می آورد که من مطمئنم که همسرم مرا عاقبت به خیر میکند.
شهید باباییزاده در سیزدهم شهریورماه سال 90 در عملیات پاکسازی مرزهای شمال غرب کشور از وجود اشرار و گروهک تروریستی پژاک در ارتفاعات جاسوسان در نبردی سخت به آرزوی دیرینش رسید و به فیض شهادت نائل شد. در هنگام شهادت ذکر یا «علی بن ابی طالب» بر زبانش جاری بود و به خیل شهدا پیوست.
وصیتنامه شهید مجتبی باباییزاده
در ابتدای وصیتنامه شهید مجتبی باباییزاده آمده است: شهادت میدهم به خدای واحد، پیامبر من محمد(ص)، امام علی(ع) ولی و وصی خدا. خدایا این نوشتهها قبل از اینکه برای بازماندگان من باشد برای توست و درددلی با توست چون این نالهها متعلق به لحظه جدایی از دنیا است و مربوط به لحظهای است که دارم آزاد میشوم پس چون از شرایط آن لحظه مطلع نیستم و نمیدانم در چه حالی هستم پیش دستی نموده و سعی بر آن دارم طلب استغفار کنم و چه خوب است که انسان از لحظه مرگش مطلع نیست و موت بی خبر به سراغ آدمی میآید اگر این چنین نبود چه بسا آدمی به واسطه آگاهی از لحظه مرگش تا دقایقی قبل از مرگ به خدا فکر نمیکرد و چه گناهانی که مرتکب نمیشد و در لحظه مرگ استغفار مینمود و چنین دنیایی چه میشد ولی الحق که جای حق نشسته و اینجاست که عدالت تو در آزمون خودنمایی میکند.
در ادامه وصیتنامه نوشته شده است: خدایا وصیتم را در چند قسمت و برای هر مخاطب مینویسم ابتدا به خالق عزیز خودم این یگانه باور صادق. خدایا من به جایی رسیدهام که انسان روزی باید بمیرد پس تلاش برای بقاء را نمیپسندم. خدا عیبی ندارد که باور خودم را در مورد شهادت و آزادگی اعلام کنم؛ چرا که میدانم خدای من سختگیر نیست. خدایا برای من شهادت لحظهای است که در اوج آمادگی جان میدهم چون در عصر ما این باور است که شهید باید در راه جهاد و در معرکه نبرد با کفار شهید شود ولی سؤال من از آن این است که کافر برای پیروزی کفرش به معرکه جنگ و با سلاح تفنگ و شمشیر میآید. پس اگر این چنین بود تاکنون با اولین جنگ باید تکلیف حق و باطل مشخص میشد. پس من این را آموختم که اسم شهید آن هم از نظر زمینیان مهم نیست بلکه مهم آن است که تا دقایق آخرین عمرم در صف حق جویان و در تقابل با ظالمان باشم.
در بخش دیگری از وصیتنامه نوشته شده است: حالا این صف ممکن است در جبهه باشد یا در خیابان شهرم و یا در هر جایی دیگر که ظلم شود. خدایا در این مدت زمان عمرم که نمیدانم که کم بود یا زیاد قصد خدایی بودن داشتم ولی در مواردی دشمن تو شیطان مرا اغفال نمود خدا طلب عفو و مغفرت میکنم خدایا باز هم به من فرصتی بده تا در لحظه جان کندن بتوانم این کلمات را بر زبان بیاورم. خداوندا عمر من همزمان شد با شروع حکومت الهی و اسلامی از وقتی که خوب و بد را هم تشخیص دادم تمام عشقم به این انقلاب بود در زمان حیات خمینی کبیر کودکی بیش نبودم. البته حسرت نمیخورم چون بعد از آن پیر بزرگ سایه ولی و امامی دیگر بر سر این ملت ماند خدایا خودت خوب میدانی که از همان نوجوانی عشق به ولایت در من زنده شد که البته شیعه اثنی عشری غیر از این مقبول نیست که البته خانوادهام بخصوص برادران بزرگترم در انتخاب این واقعیت بیتأثیر نبودند که انشاءالله هم من و هم آنان تا آخر عهد نشکنیم و ثابت قدم باشیم.
در ادامه وصیتنامه نوشته شده است: خدایا دعا میکنم که مرگ من فایدهای برای خلق خودت و دین خودت داشته باشد که خود آن را شهادت نامیدهای و شهادت من رو به دشمن و قاتلان من از شقیترین و ظالمترین دشمنان تو باشد، ملیت و دین ظاهر آنها برایم فرقی ندارد، مهم این است که در مقابل دشمنان تو شهید بشوم. خدایا مرگ مرا حادثه ای طبیعی قرار نده، خدایا مرگ مرا شرافتمندانه و جوانمردانه قرار بده. خدایا کمکم کن که قبل از شهادت سهمی در انتقام ظلمی که در حق محمد و آل او شد داشته باشم و خدایا تمام دغدغههای من را خودت میدانی، رحمت و عنایت را از این ملت و این حکومت و این رهبر کم نکن.
در بخش دیگری از وصیتنامهاش در خطاب به ملت ایران نوشته است: و اما ملت عزیزم؛ ملتی که شهادت دارد، اسارت ندارد. ملت عزیزم ای آزادهترین ملت مبادا لحظهای شک و تردید کنید که شک و تردید برای شما مصائب و مشکلاتی ایجاد میکند. اگر امروز نزد خدا و اولیای خدا آبروئی دارید، از یقین و ایمانتان است. ملت عزیز ولایت و شهداء را فراموش نکنید که فراموشی این ثروتها برای شما اسارت و ذلت میآورد. ولایت گوهری است که با داشتن آن تمام گوهرها را در پیش خود دارید و خودتان خوب میشناسید، که در ادعا خدا و پیامبر دارند ولی در ذلت هستند میدانید چرا؟ چون ولایت ندارند واقعا که مکمل بعثت جهاد بود و مکمل جهاد غدیر بود و اگر غدیر نبود بعثت هم نمیماند. ای ملت آزاده به گوشه کنار خود نگاهی بیندازید ببینید چه خبر است. از آمریکا گرفته تا اروپا و آسیا و آفریقا جایگاه خود را ببنید که هر چه دارید از این انقلاب است. اهداف انقلاب را فراموش نکنید ولایت را تنها نگذارید که اگر نبود مبارزه شهدا با هوای نفس آزادی بدست نمیآمد.
در ادامه وصیتنامه نوشته شده است: به مدیران و خدمتگزاران نظام میگویم نگاه خمینی و خامنهای به راه شماست مبادا لحظهای از یاد خدا و ملت غافل شویم. مبادا خود را از فرهنگ جهاد و شهادت جدا کنید. مبادا بین شما و خانواده شهداء فاصلهای بیفتد مبادا از آنهائی باشید که بخاطر عملتان در زمان ظهور جزء دشمنان حضرت حجت(عج) باشید. مبادا در خانهای محکم و مستحکم زندگی کنید و در گوشهای دیگر از شهر خانههای خشتی دست در مقابل تندبادهای زندگی وجود داشته باشد و مبادا کم کاری شما دچار زجر و سختی شود که در این صورت وای بر شما باد و پیام آخر به کارگزاران و مدیران و مدیران نظام، نکند لحظهای در ولایت شک کنید و مقام معظم رهبری را تنها بگذارید که هر چه داریم از ولایت است.
در بخش دیگری از وصیتنامه نوشته شده است: و اما خانواده عزیزم؛ پدر و مادرم لحظهای بعد از شهادت من به خود سختی راه ندهید که با آشنایی که از شما دارم انشاءالله هیچ سختی ندارید، پدر و مادرم در این مدت ۲۰ و چند ساله که در کنار شما بودهام برای شما بسیار زحمت و سختی داشتم مرا حلال کنید. اگر کوتاهی کردم اگر بیاحترامی کردم از خدا طلب عفو و بخشش دارم با تمام وجود شما را دوست داشتم ولی شاید به روی خود نمیتوانستم بیاورم. مبادا بخاطر شهادت من ادعای سهم و سهمخواهی کنید که شما حقیقتاً حق الله را بجا آوردهاید و اجر شما ابدی و جاودانی است و مبارک باد بر شما ای کاش میشد در لحظه جان کندن بوسهای بر زیر پای شما میزدم ولی نمیدانم در کجا و چطور به شهادت خواهم رسید که امیدوارم در دل خاک دشمن به شهادت برسم چون اگر در خانه خود شهید بشوم احتمالاً نشانه آن است که از ضعف ما دشمن به ما احاطه داشته است که انشاءالله این چنین نیست.
در ادامه وصیتنامه نوشته شده است: پدر و مادر و خانواده عزیزم انقلاب و ولایت را از یاد مبرید که انتظار خدا از شما بیشتراست چون شما خودتان صاحب این انقلاب هستید، شما بخصوص برادرانم از این به بعد باید بیشتر مراقب خود باشید به واسطه خانواده شهید بودن. نظراتتان، اعمال شما، رأی شما زیر ذره بین دوست و دشمن است مبادا با رأی خود شیطان را خوشحال کنید. شما را میشناسم برادرانی هستید پیرو ولایت و مطیع رهبر و این روحیه را هر چه بیشتر تقویت کنید تو را به خدا از انقلاب و ملت سهم خواهی نکنید. مواظب فرزندان و اولاد خود باشید که خدایی ناکرده با آبروی شما بازی نکنند. فرزندانی مؤمن و باتقوا برای انقلاب مهدی(عج) تربیت کنید و دین خود را به انقلاب و اسلام ادا کنید. خواهران عزیزم، ای ارزشهای عزیز خانوادگی، ای وارثان حضرت فاطمه(س) از باب عزیز بودنتان جملاتی کوتاه برای شما مینویسم. از شما خواهش میکنم نمایندهای برای من باشید توجه بیشتری از جانب دوست و دشمن به شماست. پس مواظب باشید بازی روزگار شما را پیش خدا شرمگین نکند.
در بخش پایانی وصیتنامه نوشته شده است: دوباره میگویم اسلام، انقلاب و ولایت را فراموش نکنید که آبروی همه ما در گروی همین هاست و چه زیباست سیاهی چادر شما. نمیدانم این چه حسی بوده چادر شما به من میداد، اما میدانم که با دیدن آن امید، قوت قلب و آبرو میگرفتم باور کنید چادر شما نعمت است، قدر این نعمت را بدانید که به برکت مجاهدت حضرت زهرا(س) بدست آمده است. امیدوارم که هرگز رنگ سیاه چادر شما کم رنگ و پریده نشود و خدا نکند که روزی حجاب شما کم رنگ و کم اهمیت شود که اگر خدائی ناخواسته اینچنین شود اصلا دوست نمیدارم به ملاقات من سر مزار بیائید و شما را قسم به خدا و امام که با عفت خود مایه سربلندی خانوادهمان شوید و یادتان نرود که یکی از بزرگترین وظایف یک زن مسلمان تربیت فرزندانی خوب و مؤمن است برای مملکت پس از وظیفه اصلی خودتان باز نمانید که جامعه ما نیاز به تربیت صحیح دارد و به شما خانواده عزیزم میگویم که بعد از شهادت من دارائی که از من بجا ماند مقداری از آن را بیاد لب تشنه حضرت ابا عبدالله و لب تشنه خودم هنگام شهادت آبسردکن تهیه کنید و در نقاط شلوغ نصب کنید تا خیل رهگذران بنوشند.
انتهای پیام