به گزارش ایکنا؛ اصل نفی تشبیه میان خدا و مخلوقات، یکی از اساسیترین پایههای معارف اعتقادی شیعی است. همچنین با رویکرد شیعی، نمیتوان قرآن را در رساندن مقاصد خود، مستقل از پیامبر اکرم (ص) و اهل بیت ایشان (ع) دانست. این دو رویکرد، به عنوان یک رویکرد کلامی و یک رویکرد تفسیری، ارتباطی گسترده با هم دارند، چنانکه مرحوم میرزای اصفهانی در مباحث قرآنی خود نشان داده که اصل نفی تشبیه را به عنوان زیربنای حجیّت جمعیّه قرآن کریم به حساب آورده است.
حجج اسلام سیّدمحمّد بنیهاشمی و سعید مقدّس در مقاله خود با عنوان «دیدگاه میرزای اصفهانی درباره تأثیر اصل نفی تشبیه در حجّیّت جمعیّه قرآن کریم» که در فصلنامه علمیترویجی مطالعات قرآن و حدیث سفینه، شماره ۵۸ منتشر شده است، به بررسی این موضوع پرداختهاند.
در طلیعه این مقاله میخوانیم: در مجموعه معارف اهل بیت (ع) یکی از مهمترین پایههای توحید، «نفی تشبیه میان خدا و مخلوقات» است. بر اساس این اصل، خداوند متعال از هیچ جهتی مانند مخلوقات خود نیست. مخلوقات، ذاتاً نیازمند و محتاج هستند و همواره نقصها و کاستیها، آنها را در برگرفته است. حتی اگر هم کمالی را دارا هستند، به خودی خود واجد آن نیستند. نه دارا بودن کمالات به اختیارشان است و نه از دست دادن کمالات به اختیار آنها. در عین بهرهمندی از علم و قدرت و حیات به روشنی در مییابند که ذاتشان، غیر کمالاتشان است. به این ترتیب نهتنها خداوند از جهت نقص و نیازمندی ذاتی، شبیه مخلوقات خود نیست، بلکه حتی در هیچ یک از کمالات نیز به آنها شباهت ندارد. اینگونه است که در ادبیّات روایات اهل بیت (ع) «خدا و مخلوقات» در ذات و صفات، «مباین» با هم دانسته شدهاند. به این معنا که هیچ وجه مشترکی با هم ندارند.
به باور نگارندگان این مقاله اصل نفی تشبیه، نه تنها بین خدا و مخلوقات برقرار است، بلکه صنع و فعل و خلق خدا نیز هیچ شباهتی به صنع و فعل و خلق مخلوقات ندارد. به عنوان نمونه به برخی ویژگیهای انجام کار توسط انسان توجّه کنید: در هر فعلی که انجام میدهیم محتاج به علم و قدرت هستیم که هر دو غیر از خود ما هستند. میزان معلومات ما محدود است. چنین نیست که هر چیزی را بدانیم. بلکه آگاهیهای ما به زمینههایی خاص محدود میشود. تواناییهای ما نیز محدودند و به روشنی در مییابیم که از انجام بسیاری از امور، عاجز و ناتوان هستیم. برای افعال خارجی خود، به ابزارهایی نیاز داریم. مانند اینکه برای سخن گفتن نیازمند زبانیم، برای نوشتن، به نوشت افزار محتاجیم. اما خداوند، منزّه از این است که کار خود را بدین شیوه به انجام رساند. او نه نسبت به چیزی، نادان است و نه از انجام دادن کاری، ناتوان. برای کار انجام دادن، به هیچ چیز نیاز ندارد، نه به علم و قدرتی از غیر خود، و نه به ابزار و آلات.
چنین دیدگاهی در مورد فعل خدا، نتیجه «نفی تشبیه میان خدا و خلق» است. اگر کسی فعل خداوند را با فعل انسان مقایسه کند و ویژگیهای آن دو را همانند هم بداند، در واقع خدا را به مخلوقاتش تشبیه کرده است. مثلاً اگر کسی انجام کار توسّط خدا را نیازمند ابزار و ادوات بداند، در واقع خدا را نیازمند آنها دانسته یا اگر برای کار انجام دادن خدا، حوزه محدودی را تعریف کند، خدا را در حوزهای خاص، محدود کرده و از انجام سایر کارها ناتوان دانسته است. به بیان دیگر، اگر بخواهیم به اصل «نفی تشبیه میان خدا و مخلوق» وفادار بمانیم، به ناگزیر باید فعل خداوند را نیز منزّه از فعل دیگران و بیشباهت با فعل خویش بشناسیم.
به اذعان مولفان این تحقیق آنچه در مورد فعل مطرح شد، در مورد فعل خاصّی همچون تکلّم نیز برقرار است. به عنوان نمونه به برخی ویژگیهای تکلّم انسان توجّه کنید: در مواردی، پیش از آنکه سخن بگوییم فکر میکنیم. جملات و مقاصدی را که میخواهیم برسانیم، ابتدا پیش خود مرتّب و منظّم میسازیم و پس از آن سخن میگوییم. حقیقتی خارجی را به برکت نور علم، لحاظ میکنیم و از قالب الفاظ برای اشاره به آن کمک میگیریم. در جمله «آب میخواهم»، «می`فهمیم» که تشنه شدهایم و «میفهمیم» که لفظ آب برای مایعی وضع شده که تشنگی ما را برطرف میکند. اگر کشف و روشناییای در کار نبود، هیچ یک از این فهمها برای ما حاصل نمیشد.
هنگام سخن گفتن، حقیقت خارجی آب را در نفس خود، لحاظ میکنیم. یعنی از تمامی اشیایی که در اتاق قرار دارند، چشم میپوشیم، توجّه خود را به مایع داخل ظرف متمرکز میسازیم و سپس لفظ «آب» را برای اشاره به آن، به کار میگیریم؛ بدون اینکه پیش از اظهار آن در قالب لفظ، مخاطبمان از آن خبر دار شود. اگر بپنداریم که سخن گفتن خداوند به معنای «آشکار کردن منظورهای باطنی و نفسانی او» ست، در واقع پنداشتهایم که خداوند نیز مانند ما دارای باطن و ضمیر است. همچنین اگر بپنداریم که در هنگام تکلّم یا پیش از آن، حقایقی برای خداوند آشکار میشود و او آنها را میفهمد، درحقیقت خدا را برای کشف و لحاظ حقیقت خارجی، به نور علم نیازمند دانستهایم.
اگر توهّم کنیم که تکلّم خداوند، نیازمند به کاربرد الفاظ یا مسبوق به تفکر باشد، خداوند را در این عرصه، نیازمند انگاشتهایم. در مجموع، هیچ یک از شرایطی که بر سخن گفتن ما در حال تکلّم یا پیش از آن، حاکم است در مورد خداوند قابل طرح نیست؛ بنابراین تکلّم (سخن گفتن) خداوند، به هیچ وجه به تکلّم (سخن گفتن) بشر، قابل تشبیه و با آن قابل مقایسه نیست. در غیر این صورت، از رویکرد توحیدی منحرف شدهایم. چرا که لازمه «تشبیه میان تکلّم خدا و مخلوق» این است که «ذات خدا و مخلوق» را شبیه به یکدیگر بدانیم.
نویسندگان این تحقیق در ادامه به طرح این پرسش میپردازند: اکنون میخواهیم ببینیم اگر کسی میان «مفعول و مصنوع بشر» و «مفعول و مصنوع خداوند»، شباهت برقرار کند، آیا باز هم خدا را به بشر تشبیه کرده است یا خیر؟ و دیگر آنکه: «برقرار کردن شباهت میان مفعول خدا و بشر»، در چه صورتی به «تشبیه خدا و بشر به یکدیگر» میانجامد؟
مولفان در مقام پاسخگویی به این پرسش سه نکته را یادآور میشوند: اول، در مورد کارهای بشری، همواره ویژگیهایی وجود دارد که به جنبه «بشری بودن» آنها باز میگردد. در این ویژگیها میتوانیم اصل را بر شباهت میان کارهای بشر بگذاریم و احتمال متفاوت بودن را «غیرقابل اعتنا» تلقّی کنیم. به این سبب که فاعل این کارها به یکدیگر شبیه هستند.
دوم، وقتی محصول کار خدا و کار بشر را با یکدیگر مقایسه میکنیم، نمیتوانیم به محض شباهت ظاهری، اصل را بر شباهت تمام عیار آن دو با یکدیگر بگذاریم، چون فاعل آن دو و - در نتیجه- فاعلیّتهای آنها از هیچ جهت به یکدیگر شباهت ندارند. در نتیجه احتمال متفاوت بودن و شبیه نبودن محصولات کار آن دو، برخلاف حالت قبل، «قابل اعتنا» ست.
سوم، بنابراین در هر موردی که بخواهیم میان محصول کار بشر و کار خداوند، شباهت برقرار کنیم باید دلیل قانع کنندهای داشته باشیم. صِرف شباهت ظاهری از یک یا چند جهت، کافی نیست برای آنکه آن دو محصول را از هر جهت شبیه به هم بدانیم. در اینجا باید به وجوه شباهتی که میان آن دو کشف کردهایم، اکتفا کنیم و حق نداریم از آنچه برایمان مکشوف شده، به وجوه دیگری که مکشوف ما نشده پل بزنیم و اصل را بر شباهت تمام عیار میان آن دو بگذاریم.
در مجموع میتوان گفت: اگر نه ارائه عملیای در بین باشد، نه ارائه قولی صورت گیرد و نه پیامبر به پیشنهاد مخاطبان، پاسخ مثبت دهد، راه برای تشخیص «وجه آیه بودن آیه» بسته میشود. به بیان دیگر، تشخیص وجه آیه بودن آیه الهی، صِرفاً به اعلام نبی بستگی دارد که میتواند به صورتهای مختلف صورت گیرد. البته عقلاً محال نیست که خداوند به طور مستقیم و جدا از اعلام و ارائه نبی، وجه اعجاز او را به کسی تفهیم یا الهام کند، ولی فرض بحث ما این است که چنین ارتباط مستقیمی وجود ندارد و ارتباط خداوند با بندگانش صرفاً از طریق فرستاده او برقرار میشود.
در بخش دیگری از مقاله با عنوان «گذار از لفظ به کلام: با تشبیه یا بدون تشبیه» میخوانیم: اساساً «لفظ» اعم از «کلام» است. به بیان دیگر هر کلامی لفظ هست، اما هر لفظی کلام نیست. کلام یعنی «مایُتکلّم به لإفهام المقاصد.» وقتی کسی کلامی را به زبان میآورد، میخواهد مقاصدی را به مخاطبش برساند؛ ولی الفاظی که از دهان فرد خارج میشود، لزوماً جنبه کلام بودن ندارد و رسانای مقصود نیست. مانند الفاظی که از دهان فرد خواب بیرون میآید یا الفاظی که بیاختیار و از سر سهو به زبان فرد میآید. البتّه وقتی در محیط عقلایی کسی الفاظی را به کار میبرد، فرض اوّلیّه ما این است که «الفاظ» او «کلام» هستند، مگر آنکه قرینهای بر خلاف وجود داشته باشد. به بیان دیگر اصل متعارف این است که در مقام گفتگو، افراد، خواب زده و غافل نیستند و این احتمال را که الفاظشان کلام نباشد، «عقلایی و قابل اعتنا» نمیدانیم. به همین دلیل هر کدام به الفاظ طرف مقابل، ترتیب اثر میدهند و آنچه را در عرف از الفاظ او فهمیده میشود، «مقصود» و «مراد» وی میدانند.
پل زدن از «لفظ» به «کلام»، یک اصل بشری و عقلایی است. اما آیا این اصل را میتوان در مورد «الفاظی که از جانب خداوند فرو فرستاده شده» نیز جاری دانست؟ فرض کنیم خداوند متعال، قرآن را به عنوان آیه خود و نشانه صدق ادّعای پیامبر اکرم (ص) به صورت «الفاظی» نقش بسته بر الواح فرو میفرستاد. در این صورت، ما با الفاظی به عنوان مفعول و مصنوع و مخلوق خدا روبرو بودیم و میخواستیم ببینیم آیا با محصول و مصنوع و مخلوق بشر، قابل تشبیه هست یا خیر؟ در این حالت چند مطلب بدیهی و روشن بود، مانند اینکه: «جنس آنچه فرو فرستاده شده «لفظ» است، این «الفاظ» محسوس هستند یا دارای امتداد و رنگ هستند.»، اما آیا میشد این نقوش را به صرف لفظ بودن، «کلام» نیز دانست؟ با توجه به آنچه رفت، بدون ارائه پیامبر نمیتوانستیم این «الفاظ» را از جانب خود، «کلام» بدانیم.
در بخش پایانی مقاله آرای میرزای اصفهانی مورد مطالعه قرار گرفته است: میرزای اصفهانی نخست بر اصل نفی تشبیه تمرکز کردهاند و سپس با تکیه بر آن، این احتمال را مطرح کردهاند که قواعد حاکم بر کلام خداوند، کاملاً متفاوت با کلام بشر باشد. مانند اینکه خداوند متعال هیچگونه مقصودی را از الفاظ فرو فرستاده خود، قصد و اراده نکند. ایشان با نگاهی برون دینی و عقلیِ محض، صرف ادّعای نبوی (ص) را که «الفاظ فرو فرستاده، کلام خداست»، برای طرح شدن چنین احتمالی کافی میدانند. به بیان دیگر برای قابل اعتنا شدن این احتمال، نیازی نیست که نبوّت پیامبر اکرم (ص) برای مخاطبانشان ثابت شده باشد. همین که مدّعی نبوّت، ادّعا میکند که اعجاز او کلام «خدا» ست و «خدا» قرار است که از طریق آن، صدق نبیّ خود را به اثبات برساند، برای طرح این احتمال عقلایی کفایت میکند که «شیوه استفاده از الفاظ الهی»، متفاوت از «شیوه استفاده از الفاظ بشر» باشد.
آنچه در عالم واقع رخ داده، این است که پیامبر اکرم (ص) و اوصیای ایشان قرآن را به عنوان کلام و گفتار و سخن خداوند به ما ارائه نمودهاند. گواه این امر، هم سیره عملی ایشان است و هم سیره قولیشان. سیره عملی مثل اینکه: آن را بر مخاطبانشان خواندهاند، و سیره قولی مثل اینکه قرآن را «کلام الله» معرّفی کرده یا تعبیر «خاطب الله» و «قال الله» را به کار بردهاند. اگر پیامبر اکرم (ص) و اوصیای ایشان: چنین نمیکردند و قرآن را صرفاً به عنوان الفاظی معرّفی مینمودند، که بار معنایی ندارد و هدایت و اعجاز آن از جنبه دیگر است نه معانی آن، هیچ «قبح» عقلی نداشت.
آیت الله اصفهانی با بهرهگیری از همین اصل مهمّ عقلانی- وحیانی، وارد بحث با طرفداران «حجّیّت انفرادی قرآن کریم» میشود. منظور از این تعبیر این است که: «قرآن کریم به عنوان گفتار خداوند، برای رساندن مقاصد الهی کفایت میکند و برای این منظور، نیازی به غیر خود ندارد. در نتیجه کسی که به قرآن، رجوع میکند، بدون نیازمندی به هر منبع دیگری میتواند مقاصد قرآن کریم را دریابد.» در مقابل، ایشان معتقد به «حجّیّت جمعیّه قرآن کریم» است که درست در نقطه مقابل تحلیل یاد شده جای دارد. با رویکرد ایشان: «قرآن هرگز مانند نامهای نیست که یک پُستچی در صندوق پُست منزل میاندازد و پی کار خود میرود. بلکه از همان ابتدا مقاصد قرآن با ضمیمه شدن آورنده آن و نیز اوصیای ایشان، قابل فهم میگردد.» میرزا برای زمینگیر کردن نظریّه حجّیّت انفرادی، از همین اصل نفی تشبیه کمک میگیرد و با طرح یک احتمال عقلایی، راه را بر این دیدگاه میبندند.
در قسمت نتیجهگیری مقاله میخوانیم: اصل نفی تشبیه، فواید بسیار مهمّی را در بحث حجّیّت جمعیّه به دنبال میآورد. بدون توجّه به این فواید، ممکن بود گفته شود: «درست است که میشد الفاظ قرآن، کلام نباشند و همچنین میشد که معانی الفاظ آن بر عرف خاصّ حمل شود. با این حال میبینیم که هیچ یک از این دو اتّفاق در عالم واقع رخ نداده است و پیامبر اکرم قرآن را به عنوان کلامی در چارچوب عرف عامّ عرب زبان، ارائه کردهاند. پس این اصل پیشینی چه فایدهای دارد؟»
اکنون درمییابیم که این فرض پیشینی دست کم از یک سو راه قائل شدن به حجّیّت انفرادیّه را سدّ میکند و از سوی دیگر، در عین حفظ حجّیّت جمعیّه کلّ قرآن، راه را برای قائل شدن به نصوص و محکمات میگشاید. اینجاست که ارزش گرهگشایی فقیه اهل بیت (ع) مرحوم آیت الله میرزای اصفهانی روشن میشود و حسّاسیّت اصل نفی تشبیه به عنوان زیربنای حجّیّت جمعیّه قرآن کریم، ظهور و بروز میکند.
انتهای پیام