کد خبر: 3807451
تاریخ انتشار : ۰۹ ارديبهشت ۱۳۹۸ - ۱۶:۴۳
علیرضا واسعی بیان کرد:

دیگری را مثل خود دانستن؛ گوهر اصلی تمدن

گروه اندیشه ــ گوهر اصلی تمدن و آنچه محور اساسی تمدن است، مقوله نگاه انسان به دیگری چون خود است؛ یعنی دیگری را مثل خود دانستن است که در عرصه‌های مختلفی قابل بررسی است. لذا تعریف تمدن در شکل‌گیری گسترده‌ترین من انسانی معنا می‌شود.

به گزارش خبرنگار ایکنا؛ همایش «نسبت فلسفه و تمدن در جهان اسلام» امروز، 9 اردیبهشت‌ماه در سالن صدرالمتألهین دانشکده الهیات و ادیان دانشگاه شهید بهشتی، با حضور جمعی از اندیشمندان و علاقه‌مندان برگزار شد.
علیرضا واسعی، عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی در این نشست به بحث پیرامون گوهره تمدن پرداخت و بیان کرد: نخست اینکه، پرداختن به تمدن از دو منظر قابل پیگیری است؛ یکی از این منظر که چیست و چه معنایی دارد و اهمیت آن چیست که خود نوعی مطالعه محسوب می‌شود. اما دومین منظر نگاه تمدنی به حیات انسان است که اگر بخواهیم به زندگی انسان از منظر تمدنی نگاه کنیم چه تفاوتی با نگاه غیرتمدنی دارد. لذا بنده نیز به مفهوم تمدن می‌پردازم.
وی در ادامه افزود: تمدن امروزی انسانی است. اینکه تمدن، انسانی است به سه معنا قابل بررسی است؛ یکی اینکه ساخته و پرداخته و دستاورد انسان است، در مقابل این نظر، دیدگاه‌ها و نظریات فراوانی وجود دارد و نکته دوم اینکه تمدن برای انسان و در حیات اجتماعی او است و سوم اینکه تمدن معطوف به انسانیت انسان است که نیاز به توضیح دارد. تمدن دستاوردهای مادی بشری نیست، تمدن ساخت و ساز به تنهایی هم نیست، بلکه این چیزها مظاهر تمدنی است و تمدن یک امر دیگری است که بدان می‌پردازم. لذا باید تفکیک کرد که تمدن آیا امری الهی، تاریخی، جبری و یا بشری است و اگر بشری است به چه حوزه‌ای از حیات آدمی نظر دارد.
واسعی با اشاره به مقدمه سوم بحث خود بیان کرد: نکته سوم این است که آقای ویلدورانت که تمدن‌شناس بزرگی است، برای تمدن چهار شاخص برمی‌شمارد که مهم بوده و عبارت از آزادی، نظم، امنیت و فرهنگ هستند. می‌گوید جامعه متمدن، آن است که این چهار شاخص را دارد و با اینها سنجیده شود. لذا وقتی سخن از تمدن به میان آمد، یک امر ذهنی یا خیالی نیست، بلکه چیزی است که در حیات بشری قابل نشان دادن است و یک عینیتی دارد، نه به این معنا که مادی است چون خیلی‌ها تمدن را به امر مادی تعریف کرده‌اند.
وی تصریح کرد: اما عرض بنده این است که ما تمدن را به هر معنایی بگیریم، باید توجه کنیم و یا باید این سؤال اساسی و وجودشناسانه را داشته باشیم که چه چیزی تمدن را تمدن می‌کند یا گوهر اصلی تمدن چیست؟ آیا گوهر اصلی آن صنعت است؟ علم است؟ هنر است؟ یا حکومت و حاکمیت و ارتباطات انسانی است؟ یا گوهر آن در چیز دیگری وجود دارد. برای اینکه این را باز کنم باید به معنای لغوی تمدن اشاره‌ای داشته باشم. وقتی سخن از تمدن می‌شود، یک معنای لغوی داریم که تمدن یعنی پذیرش زندگی شهری. فلاسفه و جامعه‌شناسان داخلی و خارجی، در باب اینکه اساساً انسان چرا به دیگری تمایل دارد، گفت‌وگوهایی کرده‌اند و در گذشته دانشمندان بحث کرده‌اند که چرا انسان به دیگری تمایل دارد. گفتند آنچه موجب می‌شود انسان به دیگری روی کند، مقوله استخدام و ابزار انگاری دیگری است. یعنی انسان نیاز به دیگری دارد و برای این مسئله ناچار است با دیگران هم‌زیست شود.
واسعی در ادامه افزود: از دل این نیاز و پاسخ به نیاز اولیه، نظام اجتماعی شکل می‌گیرد. اسم این جامعه را در گذشته تمدن گذاشته بودند. چند مورد از دیدگاه‌ها را دارم، ولی وارد نمی‌شوم. جاحظ و ابوعلی مسکویه جزء اولین کسانی هستند که به این مقوله پرداخته‌اند و فارلبی مفصل‌تر بدان پرداخته است. مبسوط‌‌ترین بحث در کتاب رسائل اخوان الصفا است و بحث می‌کند که چرا مدنیت و تمدن شکل گرفته است و همه در این نقطه اشتراک دارند که اساس گرایش انسان به دیگری نیاز انسان است.
وی تصریح کرد: اما تمدن در اصطلاح، غیر از این معنا است. تمدن در اصطلاح به نوع خاصی از زندگی انسانی برمی‌گردد که نیازهای اساسی و نیازهای انباشته شده داشته و آرامش خود را درون آن پیدا می‌کند. یعنی پاسخ به نیازهای اساسی انسان وقتی به صورت انباشه در می‌آید، معنای تمدن ظهور می‌کند، اما اساس این تمدن بر پایه چه بنیادی است؟ چه چیزی محور این تمدن است؟ یا گوهر این تمدن چیست؟ بعد از مطالعاتم به این نتیجه رسیدم که آنچه تمدن را تمدن می‌کند، در یک نکته اساسی نهفته است. نویسنده غربی کتابی تحت عنوان سرگذشت اندیشه‌ها دارد که این نویسنده از تمدن بحث می‌کند که بسیار هم جالب است. ایشان می‌گوید که من نمی‌توانم قبول کنم که آن انسان آفریقایی که در نهایت آرامش و آسایش فکری به سر می‌برد و کاملا از شرایط خود رضامند است، آن را غیرمتمدن بدانم، ولی انسان آمریکایی را که در نهایت بحران و تلاطم معنایی زندگی و آشوب فکری است، متمدن بدانم و می‌گوید این را نمی‌توانم فهم کنم.
واسعی در ادامه افزود: بنده از نگاه ایشان به مقوله گوهر تمدن توجه کردم. به نظر بنده آنچه که اساس تمدن است، مقوله خوداندیشی در معنای کلان آن است. بی‌گمان انسان با دیگری زیست می‌کند. انسان با دیگری به ناچار باید زندگی داشته باشد. نگاه انسان به دیگری چند وجه دارد؛ یک وقت من و دیگری هستیم و من یک چیز و دیگری چیز دیگری است، مانند دو درخت که کاملا جدای از هم هستند که یک نوع نگاه است و یک وقت من با دیگری هستم و با وجود دیگری معنا پیدا می‌کنم و دیگری نیازهای من را برآورده می‌کند و برعکس. نگاه دیگر اینکه من نه دیگری، یا من بی‌دیگری که در جوامع مختلف قابل پی‌جویی است. انسان‌های زیادی هستند که برای خود ارزش قائل هستند و دیگران ارجی ندارند و این من ممکن است من فردی، مذهبی، دینی و خانوادگی باشد.
وی بیان کرد: وقتی به آدمیان نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که نگاهشان به دیگری این‌گونه است که من باشم، بدون دیگری که یا فردی است یا مذهبی است و می‌گوید منِ شیعه فقط من هستم، یا این من، منِ دینی است که می‌گوید منِ مسلمان فقط مهم هستم. پس این من، نه ‌دیگری به این معنا است. فرض دیگر نیز من ضد دیگری است که مقوله دشمن‌انگاری دیگری است. اساس وجود من با وجود دیگری در تضاد است، این هم کم نیست که در این زمینه نگاه‌های ناسیونالسیتی وجود دارد.
واسعی در ادامه تصریح کرد: اما دو نگاه دیگر داریم که این دو نگاه مهم هستند؛ یکی، دیگری چون من و یا من چون دیگری؛ یعنی من با دیگری عین هم هستیم و نه او برای من است و نه من برای او. من و دیگری یک من هستیم، لذا گوهر تمدن را در منِ گسترده تعریف می‌کنیم و یا گسترده‌ترین من متصور است. یعنی من خودم را به گونه‌ای ببینم که دیگران نیز در من هستند و دیگری به معنای غیریت نیست، دیگری همان من است در نگاه غیر من. بنابراین او نیز عین من است و برعکس. لذا گوهر تمدن در این نکته است. در آنچه انسانیت انسان را معنا می‌کند و تمدن را ارزش‌مدار می‌کند، مقوله نوع نگاهی است که انسان به غیر خود دارد. بنابراین من مانند دیگری یا دیگری چون من، همان گوهر و اساس تمدن است. اگر زندگی انسان با این رویکرد و نگاه باشد، طبیعتاً حیات انسانی نیز متفاوت است و تمدنی که پدید می‌آید نیز متعالی خواهد شد.
وی تصریح کرد: برای اینکه این مطلب پشتوانه دینی پیدا کند، دو اصل اخلاقی را دیدم که خیلی مهم هستند. در آموزه‌های ما و همچنین در سیره بزرگان دینی ما یک اصل اخلاقی، عبارت از اصل عفو و بخشش است که اصل خیلی مهمی است و ما در متون دینی فراوان داریم که پیامبر(ص) و ائمه(ع) به این نکته توجه داشتند. یعنی اینکه اگر تو و اگر من جای او بودم، دوست داشتم این‌طور با من رفتار بشود. فراوان افراد دیگر را داوری می‌کنیم، اما اگر خودمان در جای او باشیم، طبعاً انتظار دیگری داریم و این انتظار را داریم که گذشتی را نسبت به ما داشته باشند، اما اصل دیگر، اصل پسند است که در متون اخلاقی امروزه اصل طلایی است.
واسعی در ادامه بیان کرد: در ادبیات اسلامی جمله‌ای از نبی اکرم(ص) خطاب به امام علی(ع) است که فرمود «مَا کرِهْتَهُ لِنَفْسِک فَاکرَهْ لِغَیرِک»، این همان اصل نقره‌ای است، یعنی آنچه را برای خودت نمی‌پسندی برای دیگری هم مپسند و «وَ مَا أَحْبَبْتَهُ لِنَفْسِک فَأَحْبِبْهُ لِأَخِیک»، یعنی آنچه برای خودت می‌پسندی آن را برای برادر خود نیز بپسند. این جمله دو وجه ایجابی و سلبی دارد، وجه ایجابی، قاعده طلایی و وجه سلبی نیز قاعده نقره‌ای اخلاق است. اساس تمدن انسانی نیز در همین نکته ظریف نهفته است که سعدی نیز به زیبایی تمام آن را به شعر درآورده که «بشنو از من سخنی حق پدر فرزندی، گر به رای من و اندیشه من خرسندی؛ چیست دانی سر دین‌داری و دانشمندی، آن روا دار که گر بر تو رود بپسندی».
وی در انتهای سخنان خود تصریح کرد: بنابراین گوهر اصلی تمدن و آنچه محور اساسی تمدن است، مقوله نگاه انسان به دیگری چون خود است. یعنی دیگری را مثل خود دانستن است که در عرصه‌های مختلفی قابل بررسی است. چطور گمان می‌کنیم دین ما بهترین دین است؟ در حالی که هر انسانی این گمان را دارد و همان‌طور که دوست داریم دیگری با ما برخورد کند، ما نیز باید همان‌طور رفتار کنیم. لذا در تعریف تمدن عرض می‌کنم که تمدن، شکل‌گیری گسترده‌ترین من انسانی است.
انتهای پیام

captcha