چند صباحی است که واژه ناامیدی و یاس به یکی از پر کاربردترین واژگان در ادبیات اکادمیک و جامعه ایرانی بدل شده که معلول مجموعهای از نیروها و همسویی و همزمانی آن در شرایط کنونی است. البته زوال امیدواری مختص ایران نیست و در بسیاری از ممالک (به جز چند کشور اروپایی غربی، شمالی و آمریکا)، ناامیدی نسبت به آینده در حال افزایش است. این وضعیت از آغاز عصر دوم مدرنیته (بعد از سال های ۱۹۶۰) شروع شده و توسط "اریک بک" به "مدرنیته در آغوش خطر" تعبیر شده است.
در عصر کنونی که توسط «مارشال مک لوهان» به «پایان جغرافیا» و عصر «دهکدۀ جهانی» تعبیر شده، دانش و بینش جامعه ایرانی نیز به شدت تعالی یافته و امکان پرسشگری و مقایسه اندیشه ای را فراهم نموده است. در چنین فضای پرآشوبی خواستهها به اوج خود رسیده، لیکن شرایط ساختاری حاکم بر جامعه امکان دستیابی به آنها را محدود و در بسیاری از موارد نیز ناممکن ساخته است.
انفجار امیدی نتیجه اجتناب ناپذیر این وضعیت است که آن را میتوان در رفتارهای کنشگران جامعه نیز مشاهده کرد. عامل دیگر در انفجار ناامیدی، تکرار عدم تحقق وعدههای امیدبخش است. زمانی که خواستههای تحقق ناپذیر به بالاترین حد میرسد، جای خود را به یاس و «نفرت» میدهد.
امید مفهومی نسبی و ظرفیتی اجتماعی است. میزان امیدواری به تناسب پایگاه اقتصادی، اجتماعی و سیاسی افراد متفاوت است. امیدواری حق هر ایرانی است. یکی از مهمترین کارکردهای امید، بالا رفتن تاب آوری و غلبه بر بحرانهاست. به عقیدۀ دکتر نعمت الله فاضلی، جامعۀ ایران از دورۀ مشروطه تا عصر حاضر، اشکال گوناگونی از امید اجتماعی را شناسایی کرده و این شرایط در سالهای اخیر افزونتر شده است. کشور ایران برای مقابله با بحران ناامیدی نیازمند فراهم کردن فضاهای امید، شرایط تامین نیازها و دستیابی به خواستههای فکری و مادی مطبوع جامعه است. این فضا نه در غفلت ناآگاهی و سکوت مردم از خویشتن و جامعه، بلکه در رونق و بسط فضاهای ارتباطی و حوزۀ عمومی برای ساخت جامعه مشارکتی حاصل می شود.
در همین خصوص، دیوید هاروی فضاهای امید را ساخت آرمان-شهری جدید برای تحقق «حق به شهر» تعریف میکند. او در کتاب «فضاهای امید» میکوشد به وضعیتی در قرن بیستم بپردازد که در آن فقدان هرگونه اراده سیاسی برای رهایی از وضعیتی فلاکت بار وجود دارد. هاروی معتقد است که ما برای ایجاد تغییرات مورد نیاز باید معمارانی برای طراحی محیط متناسب با کیفیات زندگی انسانی باشیم.
حمیدرضا تلخابی
انتهای پیام