آری میخواهم عمود به عمود شما را به آنچه با دل و جان لمس کردهام دعوت کنم. از 40 عمود قصه تنها 25 عمود باقی مانده است.
عمود شانزدهم: ما همه امام رضایی هستیم
پرچم «یا علی ابن موسیالرضا» همراه و نشان کاروان کوچکمان است، ما به نیابت از این امام همام به زیارت میرویم و پرچممان بالاست، نزدیک اذان مغرب بود، یکلحظه که چشمم به پرچم افتاد با خودم فکر کردم چقدر جای موکبهایی با نام و نشان امام رضا (ع) در عراق خالی است، برای نماز که در یک موکب ایستادیم همینکه چشم چرخاندم و نام موکب را دیدم دلم لرزید، برایم عجیب و چقدر هیجانآور بود.
ما مهمان موکب امام رضا (ع) شده بودیم، آنهم درست زمانی که لحظاتی قبل از آن تصور میکردم موکب امام رضا در عراق نداریم! آنقدر هیجانزده از این اتفاق بودم که قلب و روحم به حرم امام غریب سفر کرد، اشکهایم روان بود و از صاحب موکب برای این نام گذاری و این تلنگر دلنشین سپاسگزار؛ آری اینجا هم بوی مشهدالرضا میدهد و ما همچنان در راهیم آنهم با پرچم ابن الحسین (ع). آری ما همه امام رضایی هستیم...
عمود هفدهم: موکبهای ایرانی کمکحال موکبهای عراقی
شب هنگام برای استراحت به موکبی رسیدیم که بسیار بزرگ و باعظمت بود، موکبی که خیران تهران زحمت ساخت و تجهیز و ساماندهی آن را کشیده بودند، این موکب با تمام امکانات و تجهیزات مانند دیگر موکبها در خدمت به زوار حسینی از هر شهر و بلاد و زبانی آماده بود و خادمان شب و روز نمیشناختند. هرچند همه ما میدانیم که میزبان اصلی این بزم حسینی مردم عراق هستند اما چقدر زیباست همه مردم از هر کشور و شهری به کمک میزبانان خود در عراق آمدهاند تا کمکی باشند در مسیر ارائه هر چه بهتر خدمات به زوار. آری اینجا همه خادم کوی حسیناند...
عمود هجدهم: آموزش رسم خادمی از کودکی
صبح زود دوباره عازم میشویم، در مسیر چشمم به کودک عراقی در حدود 2 سال میافتد که بسته دستمالکاغذی در دست دارد، با چشمان قشنگ رنگیاش به زوار نگاه میکند که آیا از هدیه او برمیدارند یا نه، زوار هم برگی از دستمالکاغذی برمیدارند و سروصورتش را غرق بوسه میکنند و میروند، عدهای هم هدیهای چون اسباببازی و یا خوراکی به او میدهند تا شاید اینگونه از این خادم کوچک تشکر کرده باشند.
کمی آنطرفتر خانواده این کودک نیز مشغول هستند، پدر، مادر، دو پسر و دختر خانواده، شیر داغ کردهاند و از زوار میخواهند تا اندک بضاعتشان را قبول کنند، لیوانی شیر مینوشیم و برگی از دستمالکاغذی برمیداریم، هدیه کوچکی را با دستان علی 4 ماهه به این دختر کوچک هدیه میدهیم تا ما هم رسم مهماننوازی را رعایت کرده باشیم. آری اینجا خانوادگی عاشقاند...
عمود نوزدهم: آیا کسی هست حسین را یاری کند؟!
صدای خوش مداحی از کاروانی نزدیک میشود، خود را به آن کاروان میرسانیم که همراه خود کامیونی مجهز به سیستم صوتی و اقلام فرهنگی داشت، از کرمان آمده بودند و اعضای این کاروان هر کدام فعالیتی داشتند، روحانیان بهنوبه در بندهایی کوتاه از حسین و عظمت قیام عاشورا و لزوم آمادگی برای یاری فرزند زهرا میگفتند و مداحان نیز با نوای لبیک یا حسین (ع) در جمعیت همراه شوری دیگر میافکندند.
قدمهایمان را با این کاروان هماهنگ میکنیم و از لحظهلحظه این سفر نهایت بهره را میبریم. چقدر جای این قبیل اقدامات در این محفل معنوی و سفر خاص و بکر کم است، سخنران در سخنانی کوبنده و حماسی میگوید: «وقتی حول محور امام جمع شویم عوامل تفرقه و نفاق از بین میرود... اینجا در این سفر خاصتر از خاص قومیت، زبان، ملیت و کشور و حتی مذهب معنا ندارد و همه آمدهاند تا ندای هل من ناصر ینصرنی امام حسین را در سال 65 هجری لبیک بگویند». آری، اینجا صدای لبیکها بلند است...
عمود بیستم: لذتی از جنس نُّورٌ عَلَی نُورٍ
در مسیر به موکبی میرسیم که نُّورٌ عَلَی نُورٍ است، رحلها دورتادور چیده شده است و خادمان دعوت میکنند به خواندن صفحهای از آیات کلامالله مجید در این موکب نورانی آن هم به نیت تعجیل در امر فرج مولای منتظرمان؛ زائران دقایقی مینشینند و از صفحات قرآن گلچین میکنند؛ ما نیز روح و جان خود را مهمان تلاوت آیات قرآن میکنیم و باز هم ادامه راه این بار مستحکمتر. آری، ما همیشه نیازمند یاری حضرت حق هستیم.
عمود بیستویکم: اینجا طبیب حسین (ع) است
عضلات پاهایم گرفته است اما انگار انرژی دیگری مرا با خود میبرد، کمی که میگذرد برای درمان به یکی از موکبهای هلالاحمر میروم، در صف انتظار مردمانی از دیگر کشورها را میبینم، عراقی، پاکستانی و اروپایی، اکثراً برای گرفتگی عضلات پا و یا درمان پاهای تاولزده خود به این موکب درمانی آمدهاند، پزشکان و پرستاران و کارکنان هلالاحمر بهمانند دیگر خدام هر آنچه از دستشان برمیآید را دریغ ندارند؛ آری اینجا همه بیمارند و طبیب حسین ست و لا غیر...
عمود بیستودوم: اینجا واقعاً کجاست؟
مسیر را ادامه میدهیم، اندکی بعد زنوشوهری جوان با ما همراه میشوند، با هم که همصحبت میشویم زن میگوید چقدر اینجا با آنچه تلویزیون نشان میدهد فرق دارد، اصلاً انگار حس و حالی که در پیادهروی داری با هیچ حس دیگری قابل قیاس نیست، ادامه میدهد هر وقت از تلویزیون این صحنهها را میدیدم با خودم میگفتم مگر میشود این همه مهربانی و سخاوت، مگر میشود کسی خانه و زندگیاش را در خدمت به دیگران قرار دهد آن هم تا این اندازه؛ اما وقتی به این سفر آمدم با چشمان خودم صحنههایی را دیدم که باور نمیکردم، اینکه خانوادهای با وجود فقر بسیار بهترینها را برای زوار آماده کنند و خودشان در اتاقی نمور و تاریک و با وسایلی اندک سر کنند. اینجا واقعاً کجاست؟ و من هم این سؤال را از خودم میپرسم؛ اینجا واقعاً کجاست؟
عمود بیستوسوم: کالسکه علی رفت...
از شدت خستگی آرامتر قدم برمیداریم اما هنوز بهپیش میرویم، کالسکه یکطرف و کولهها یک طرف، هر کدام نیز سنگینی خاص خود را دارد، اندکی میایستیم تا استراحتی کوتاه کنیم که ناگهان مردی کالسکه را به جلو هدایت میکند، میترسیم که نکند...
اما به ثانیهای نمیکشد که این ترس را حتی در دل خود میخکوب میکنیم، مرد پابرهنه است، چفیه و ردایی عربی بر تن دارد، زیر لب از حسین میگوید و اشک میریزد، حس و حال عجیبی دارد، با او همراه میشویم و او همچنان کالسکه را به جلو میبرد، با زبان دستوپا شکسته عربی متوجه میشویم که از نجف با پایبرهنه در حال عزیمت به کربلاست و نذر هر سالهاش کمک به سالمندان و خانوادههایی است که ویلچر یا کالسکه همراه دارند، میگوید 4 دختر دارد و یکبار در این چند روز به کربلا رفته و برگشته تا بار دیگر این نذر خود را در کمک به زوار ادامه دهد، از این همه خلوص و تواضع وهمت متعجب میشوم، بهراستی این حسین کیست که کسی اینگونه برای رسیدن به درگاهش قدم برمیدارد؛ ساعتی با این خادم الحسین همقدم میشویم و در نهایت با ایستادن ما بهقصد استراحت از ما خداحافظی میکند، میبینم که به سمت مرد میانسالی میرود که ویلچر خانمی را به همراه دارد، دستههای ویلچر را میگیرد و این بار با او همقدم میشود. آری اینجا بهواقع سرزمین عجایب است...
عمود بیستوچهارم: هروله برای حسین
به موکبی میرسیم که رئیس عشیره در کنار درب ورودی آن ایستاده، شعرهای حماسی میخواند و مردان عشیره نیز پا بر زمین میکوبند و هروله کنان چوبدستیهای خود را بالا میبرند و دو هم میچرخند، اشک میریزند و صدای یا حسینشان بلند است؛ آری اینجا هر کس بهرسم و سنت خویش دلش را به حریم اهلبیت گره میزند...
عمود بیستوپنجم: خداوندا اجر تلاش یکساله خادمان حسین را بده
وارد موکبی میشویم تا شب را استراحت کنیم؛ بانوی خانه برایمان از این روزها میگوید: زمان صدام حسین رفتن به کربلا در ایام اربعین ممنوع بود اما از دل بیشهها و باغها و نخلها خودمان را به کربلا میرساندیم، الآن هم با به درک رسیدن صدام آزادانه برای خدمت به زوار در تلاش هستیم، میگوید: با پایان هر اربعین ما به فکر اربعین سال بعد و نحوه خدمترسانی به زوار هستیم تا خودمان را در طول سال برای پذیرایی از آنها آماده کنیم. اشکهایش را پاک میکند و ادامه میدهد: وقتی اربعین تمام شود دلمان برای زوار و این لحظات تنگ میشود؛ آری یک سال تلاش برای 10 روز خدمت به زوار چه زیباست.
عمود بیستوششم: ریختن زباله ممنوع
حرکت دوباره شروع میشود، در مسیر کودکان و نوجوانانی را میبینیم که کیسهای در دست گرفتهاند و مشغول جمعآوری زبالهها هستند، آری اینجا حریم ملائکه زمینی است لطفاً زباله بر زمین نریزید.
عمود بیستوهفتم: اربعین طلاب را هم عکاس میکند
در طول مسیر بارها شاهد عکاسی و ثبت لحظات از سوی اقشار مختلف مردم بهویژه جوانان بودم اما یک صحنه خیلی خاص بود، طلبهای جوان درحالیکه دوربین عکاسی در دست داشت گوشهای نشسته و در جستجوی یک سوژه بکر برای عکاسی بود. آری این صحنهها را باید برای همیشه ثبت کرد چه در دل چه در دوربین عکاسی.
عمود بیستوهشتم: اینجا چرخ کالسکه تعمیر میکنند قربهالیالله
چرخ کالسکه دچار مشکل میشود و حرکتمان را کند میکند، مردی از خادمان ما را بهجایی هدایت میکند، جلوی موکبی تعداد زیادی چرخ است و عدهای در حال سروسامان داد به کالسکههایی هستند که نیاز به تعمیر دارند؛ آری هر کسی هر چه میتواند در طبق اخلاص گذاشته است...
عمود بیستونهم: نذرتان قبول
تعدادی گوسفند به سمت یکی از موکبها در حال هدایت شدن است، متوجه میشوم این گوسفندها نذر مردم روستایی در همان اطراف است و قرار است برای پخت غذای زوار قربانی شوند؛ خداوند قبول کند ان شاء الله.
عمود سیام: ذکر لبهایمان سلام بر حسین است
نزدیک کربلاییم، تصمیم میگیریم باقیمانده عمودهای این مسیر را ختم صلواتی بگیریم و ذکرگویان مسیر را ادامه دهیم. پدر زیارت عاشورا میخواند و ما نیز زیر لب بر مولای بی کفن خویش سلام میدهیم، این جاده پر است از ختم ذکر و صلوات و مدح و نیایش... آری؛ شما هم ذکر بگویید تا به مقصد برسیم...
رقیه ملاحسنی؛ خبرنگار ایکنا قزوین
انتهای پیام