سفر ما نمونه عینی و ملموس یک دعوت عاشقانه بود چرا که قبل از آغاز سفر هیچ وسیله ای برای رفتن پیدا نمی شد تا جایی که ناامید از همه درهای بسته شده، فقط از خود صاحبخانه درخواست کردیم که اگر لایق دیداریم، خود موانع را بردارد که همین گونه نیز شد و بلیت عزیمت ما به سمت مهران بدون هیچ مشکلی و در بهترین ساعت ممکن فراهم آمد و ما با توکل به اسم اعظم پروردگار سفر خود را از همدان به سمت دیار عاشقان، «کربلا» آغاز کردیم. تلاطم ها، پیچ و تاب ها و ترافیک های جاده را تا مقصد به نیتی که در دل داشتیم، تحمل کردیم و در پایانه مرزی برکت در شهر مرزی مهران سفر ما در درون کشور به پایان رسید.
در پایانه برکت با اتوبوسهای شهری به نزدیکی پایانه مرزی مهران رفته و پس از طی چند کیلومتر پیاده روی و عبور از موکبهای خدمات رسانی در حاشیه مسیر، به مرز رسیدیم. خوشبختانه با حضور نظامیان غیور کشورمان در گیتهای بازرسی معطلی زیادی در مرز نداشته و پس از چند دقیقه وارد کشور عراق شدیم.
به محض گام نهادن در خاک عراق، دلتنگی عجیبی تمامی وجودت را فراخواهد گرفت که آن هم به علت غربت اهل بیت(ع) در این کشور و از سوی دیگر غربت و زحمات عزیزانی است که در روزگارانی نه چندان دور، جان عزیز خود را برای حفظ وطن از دست داده و کربلا را فقط در بین شعارها و آرزوهایشان با عنوان «کربلا، کربلا، ما داریم میآییم» جا گذاشتهاند، تمامی وجودت را فرا میگیرد.
پس از چند دقیقه پیادهروی، سیل عظیم مسافربران عراقی را میبینی که هر کدام در تلاش برای بردن سهمی از مسافران در خودروی خود هستند و با ثبت هزینه سفر بر روی صفحه گوشی، انتخاب را بر عهده مسافران گذاشتهاند. نخستین مقصد سفر را «نجف» انتخاب میکنیم تا سفر خود را به نام پدر شیعیان امیرالمؤمنین(ع) بیمه کنیم.
سرانجام سوار یکی از مینی بوسهای عراقی میشویم که در آن هموطنانمان از زنجان، تهران، کردستان، رشت، مازندران و سمنان پیش از ما در آن مستقر شدهاند و با ورود ما خودرو تکمیل و روانه نجف میشود. به علت ناهموار بودن جاده و فراز و فرودهای بیش از حد، قید خواب شبانه در ماشین را میزنیم و چشم به جاده منتظر رسیدن سپیده دم میمانیم تا آن که راننده در کنار یک مسجد بین راهی توقف کرده و همگان را برای ادای فریضه صبح فرا میخواند.
پس از خواندن نماز صبح در مسجدی که نه اسمش را میدانیم و نه موقعیت جغرافیاییاش را، اندک صبحانهای را که به همت عراقیان مستقر در همان مسجد آماده شده بود و به نظر سوپ یا آش محلی آنها باشد، به همراه چای خورده و دوباره راهی میشویم.
حوالی ساعت هفت صبج راننده ما را در کنار قبرستان وادی السلام پیاده میکند و ما بیتاب و بیقرار به دنبال حرم امن علوی از هر زائر و رانندهای مسیر نزدیک را جستجو میکنیم. پس از رد شدن از گیت، چشم ما به حرم طلایی و نورانی امیرمؤمنان، پدر همه شیعیان میافتد و ناخودآگاه اشک از گوشه چشمها روان میشود، یاد غربت، تنهایی، مظلومیت و دل تنگ امام تنهاییها، آرام و قرار را از آدم میگیرد.
از بین سیل جمعیت به سختی عبور میکنیم و وسایل و کوله بار سفر را در گوشهای از حیاط حرم میگذاریم، در گوشهای دیگر تعدادی از جوانان با برپایی یک موکب به زائران تکههای هندوانه میدهند که در آن گرمی و عطش نجف، بسیار میچسبد.
پس از صرف هندوانه وارد حرم از صحن جدید حضرت زهرا(س) میشویم و به سمت حرم میرویم، به خاطر اذان ظهر اجازه ورود به حریم صحن را نمیدهند و به ناچار گوشهای ایستاده و نماز را به صورت فرادا میخوانیم و پس از نماز وارد حرم میشویم و بلافاصله آرامش تمام وجودت را فرا میگیرد.
بعد از زیارت دوباره به حیاط برمیگردیم و در گوشهای ناهار نذری را خورده و از حرم به سمت موکب آیت الله حکیم روانه میشویم، در بین راه مردم نجف با ارادت و صفای باطن هر آنچه دارند، در طبق اخلاص گذاشته و به مسافران پیشکش میکنند، در کنار موکبداران فروشندگان زیادی نیز اقلام سوغاتی را به فروش میرسانند.
پس از پیدا کردن موکب، استراحت مختصری کرده و مجدد روانه حرم میشویم و پس از زیارت، در حیاط به عزاداری عاشقان اهل بیت(ع) مینشینیم و نوای حیدر حیدر گویان عزاداران را به جان دل میخریم. صبح موکب را با هدف رفتن به سمت کربلا ترک کرده و صبحانه را در موکبهای اطراف میخوریم و به سیل جمعیت میپیوندیم.
در مسیر پیادهروی از همه اقوام و شهرها دیده میشود که بدون توجه به قومیت، زبان، شهر و کشور یکدیگر، فقط به عشق رسیدن به کربلا، عمودها را یکی پس از دیگری طی میکنند و عراقیها با جان و دل و هر آنچه در بساط دارند، از این زائران پذیرایی میکنند.
در طول راه به دعوت کودک چهار یا پنج سالهای بر روی صندلیهای پلاستیکی مینشینیم و کودک با روی باز از ما میپرسد شای ایرانی؟ و ما با ذوق برایش سر تکان میدهیم و او بلافاصله برایمان دو لیوان کوچک چای میآورد و ما به رسم تشکر از میوههای خشکی که همراه داریم به او تعارف میکنیم، در ابتدا خجالت میکشد اما بعد تکهای زردآلو برمیدارد و دوباره به التماس زائران برای نشستن و نوشیدن چای میپردازد.
پس از صرف چای و تشکر برمیخیزیم و به راهمان ادامه میدهیم، در میانه راه دو مرد میانسال را میبینیم که بند کوله آنها پاره شده و به سختی ادامه راه میدهند، با سرعت به آنها میرسیم و از آنها میخواهیم تا بند کولههایشان را بدوزیم. پس از تعجب ابراز خوشحالی میکنند و کیفهایشان را در اختیارمان قرار میدهند و ما مشغول دوختن میشویم، در پایان کار از ما تشکر میکنند و خوشحال و خندان به راه خود ادامه میدهند و ما خرسند از وجود نخ و سوزن و مفید بودن به راه خود ادامه میدهیم.
در میانه راه کودکان زیادی عطر در دست مشغول معطر کردن زائران بودند و یا برخی دستمال کاغذی پخش می کنند، ایرانی های زیادی نیز با شربت گلاب کاشان، شربت تخمه شربتی و خاکشیر، بهار نارنج و ... نوشیدنی های خنک و مطبوع ایرانی را به زائران پیشکش می کنند.
ناهار را در یکی از موکب هایی که غذا طبخ می کنند، می خوریم و پس از استراحتی کوتاه دوباره به راه ادامه می دهیم، در بین راه کودکان عراقی پای برهنه با لباس های مشکی و دخترکان با روسری های سبز، رقیه گویان و سینه زنان پدر و مادر خود را در این راه پرخاطره همراهی می کنند و در این بین جوانانی را می بینیم که پدر و مادر سالخورده خود را یا با چرخ دستی و یا بر دوش در این راه پر از سختی، حمل می کنند و این از زیبایی های سفر است که در ذهن ما خاطره ای خوش برجای می گذارد.
شب را در یکی از موکب های بین راهی که مسئولان آنها ایرانی هستند، می گذرانیم و صبح زود بعد از نماز صبح دوباره به مسیر خود ادامه می دهیم، در ادامه راه افرادی را می بینیم که چرخ خیاطی هایشان در گوشه ای مستقر کرده اند، برخی کفش زائران را واکس می زنند، برخی دیگر دست و پای مسافران را ماساژ می دهند، برخی آب را در ظروف سم پاشی ریخته و بر سر و روی مسافران می پاشند، برخی در زیر سایه درختان زیرانداز پهن کرده و از مسافران درخواست می کنند تا دمی را در زیر سایه به استراحت بپردازند و خلاصه در اینجا هر کسی هر چیزی دارد، نذر پسر فاطمه کرده است.
در این مسیر به هیچ عنوان احساس غریبی و دلتنگی نمیکنی چرا که همه کسانی که در کنارت گام برمیدارند را به نوعی از خویشان و اقوامت به حساب میآوری که در کنار یکدیگر و «لبیک یا حسین» گویان در جادههای عراق شب را به روز و روز را به شب متصل میکنند.
شب دوم در موکبی عراقی مستقر میشویم و بانویی از قوچان خراسان میبینیم که پاهای خود را غرق در حنا کرده است، وقتی علت کار را میپرسیم میگوید این کار را برای جلوگیری از تاول زدن و آسیب پا، انجام دادم و در گوشهای دیگر دختر جوانی پماد در دست گرفته و هر کسی را که پاهایش دچار تاول شده پماد میزند و در پاسخ به تشکر دیگران میگوید که در برابر این کار سه صلوات برای ظهور حضرت حجت(عج) هدیه کند.
صبح زود ادامه مسیر را میپیماییم و حوالی عصر به کربلا میرسیم، کمی خستهایم اما ذوق دیدن گنبد و بارگاه ملکوتی امام عاشقان تاب و قرار را از ما بریده و سعی میکنیم عمودهای باقیمانده را هر چه سریعتر طی کنیم، به اواسط شهر که میرسیم گنبدی طلایی چشم و دلمان را به بازی میگیرد و با آخرین توان باقیمانده از یک پیاده روی طولانی برای دربرگرفتن حریم عشق سر از پا نمیشناسیم.
موکبهای داخل شهر هم همچون موکبداران جاده با خواهش و تمنا، قصد سیر و سیراب کردن زائران را دارند، غافل از آن که حرم تاب و قرار را از زائران گرفته و آنها به شوق حرم دیگر تاب ایستادن ندارند، حتی در ورودی خیابانی منتهی به محرم، پیرزنی بدون دیدن زیر پای خود و چشمهای اشک بار، پخش زمین میشود و گوشه لب و بخشی از سرش زخمی میشود و هنگامی که مردم از او تقاضا میکنند بایستد و زخم خود را پانسمان کند، میگوید بگذارید بروم که تا جان در بدن دارم امام را ببینم.
به نزدیکی حرم میرسیم، در محوطه منتهی به حرم میایستیم و سلام میدهیم و به خاطر کوله بار سنگین ترجیح میدهیم ابتدا جایی برای اقامت پیدا کنیم، از این رو به آدرس موکبهایی که داریم، میرویم و پس از دیدن چند موکب در نهایت موکب سردار شهید «حاج حسین همدانی» را برای ماندن انتخاب میکنیم و بعد از نامنویسی، کوله بار سفر را بر زمین گذاشته و استراحت میکنیم.
پس از ساعتی استراحت، برمیخیزیم و به حرم میرویم، فاصله موکب تا حرم بسیار زیاد و حدود یک و نیم کیلومتر است اما دوری راه را به جان میخریم و به حرم میرویم. در ابتدا از باب الرأس وارد حرم میشویم و با خیل عظیم جمعیت عاشق و عزادار مواجه میشویم که هر یک جایی برای گریه و مویه انتخاب کرده و از سویدای جان بر غم اباعبدالله الحسین(ع) اشک می ریزند.
اینجا در حرم سید و سالار شهیدان همه یک رنگ و یک دل هستند، اینجا غم و غربت آل الله همچون گلوله ای بر جانت مینشیند و جز گلوی شکافته علی اصغر و رگهای پاره حنجره ارباب، چیزی در جلوی چشمانت نمیآید و سیل اشک که بدون اجازه راه خود را باز میکنند. آرامش حرم زمان و زمین را ثابت نگه میدارد تا بغض و دلتنگی یک سالهات را خالی کنی و برای همه کسانی که در هنگام بدرقه التماس دعا گفتهاند، نماز و دعای زیارتی بخوانی.
پس از زیارت به بین الحرمین می رویم و هم ناله عزاداران در بهترین و زیباترین دوراهی عالم به سروسینه می زنیم و حسین، حسین گویان به علمدار کربلا تسلای خاطر می دهیم. به حرم علمدار کربلا می رویم، آنجا هم در شلوغی دست کمی از حرم برادرشان ندارد اما با این حال زیارتی خوانده و به موکب بازمی گردیم و استراحت می کنیم، صبح پس از خواندن نماز و صرف صبحانه دوباره به حرم می رویم و تا شب در بین الحرمین می مانیم. در هنگام بازگشت، نخستین باران پاییزی را در بهترین خیابان عالم با جان و دل تجربه کرده و با سر و صورتی خیس به موکب بازمی گردیم.
صبح دوشنبه سفر چندروزه ما به پایان می رسد و بارو بنه سفر را برای بازگشت جمع می کنیم، دل کندن از حرم ارباب بسیار سخت است اما چاره ای نیست، به رسم ادب دست بر سینه می گذاریم و متواضعانه درخواست می کنیم تا این آخرین وعده و ملاقات ما در این دنیا نباشد و بار دیگر لایق میهمانی باشیم، سوار خودرویی عراقی می شویم و پس از هشت ساعت به مرز مهران می رسیم، نظامیان ایرانی با روشن کردن اسپند از زائران استقبال می کنند و خوش آمدگویان و با روی باز خستگی راه را از تن زائران می زدایند.
پس از عبور از گیت های ورودی کشور وارد مهران شده و پس از خواندن نماز مغرب و عشا و صرف شام متبرک امام رئوف و مهربانی ها که توسط خادمان رضوی طبخ و به زائران اهدا می شود، به سمت پایانه برکت رفته و با سوار شدن به اتوبوس به سمت همدان بازمی گردیم.