به گزارش ایکنا؛ مراسم بزرگداشت میرداماد با عنوان «شب میرداماد» عصر یکشنبه، 12 آبانماه در خانه اندیشمندان علوم انسانی برگزار شد. مهدی محقق در این نشست به ایراد سخن پرداخت و اظهار کرد: ما اگر دانشمندان را به فراموشی بسپاریم، مثل کشورهای ابتدایی میشویم که هیچ اندیشمندی ندارند؛ ولی ما در کشور خودمان اندیشمند داریم. یکی از این اندیشمندان میرداماد است که مدارس و خیابانهایی به نام او نامگذاری شده، ولی نسل جوان آشنایی با اندیشههای او ندارد. ما باید اندیشههای او را نشر بدهیم تا نسل جوان از تفکرات او بهره ببرند.
وی افزود: ما اگر بخواهیم فلاسفه این سرزمین را بر اساس مکاتب فکری دستهبندی کنیم، میرداماد ذیل حکمت متعالیه به شمار خواهد آمد. ما حکمت مشاء داریم که نماینده آن فارابی و ابن سینا هستند، حکمت اشراق داریم که نماینده آن سهروردی است. نماینده حکمت متعالیه هم میرداماد و ملاصدرا هستند. اهمیت حکمت متعالیه در آن است که تا روزگار ما دوام آورده است.
استاد فلسفه در ادامه اظهار کرد: ظهور میرداماد بعد از آن بود که فلسفه در برخی نقاط مورد طعن و لعن قرار گرفته بود. ما میدانیم که در طی تاریخ گروهی بودند که مخالف فلسفه بودند و میگفتند «من تفلسف قد تزندق: هر کس تفلسف کند کفر ورزیده است». تقابل دین و فلسفه برای خودش جا باز کرد تا آنجا که بسیاری از دانشمندان رد بر فلسفه و منطق نوشتند. کار به جایی رسید که برخی فارابی و ابن سینا را ننگ عالم اسلام قلمداد کردند. این شرمآور است که این شخصیتها ننگ عالم اسلام قلمداد شوند.
وی در ادامه تصریح کرد: در نتیجه این دشمنیها این تفکر پیدا شد که ما چگونه دین و فلسفه را با هم آشتی بدهیم. کسانی مثل ناصرخسرو پیدا شدند که کتاب «جامع الحکمتین» را در همین راستا نوشت. بعد از ناصرخسرو ابن رشد در عالم اسلام به این مسئله توجه کرد که باید بین دین و فلسفه آشتی دهد و به همین جهت کتاب «فصل المقال» را نوشت. در زمان میرداماد نیز فلاسفه به این مسئله توجه داشت و به همین خاطر درصدد ایجاد آشتی بین دین و فلسفه برآمدند.
وی افزود: کلمه «فلسفه» یک واژه یونانی است که به معنای دوستدار دانش است. با این وجود برخی افراد با این واژه بیگانه و هر کلمه دیگری که آخر آن «سین» بود مثل ارسطاطالیس و ... دشمنی داشتند. حتی برخی وجه تسمیه نادرستی برای کلمه «فلسفه» درست کردند و گفتند فلسفه مرکب از «فل» و «سفه» است. «فلول» در زبان عربی به معنای کندی است، سفاهت هم به معنای نادانی است. به همین جهت، فلاسفه کلمه «حکمت» را جایگزین فلسفه کردند. حکمت کلمه قرآنی است و کسی جرأت ندارد نسبت به آن بدگویی کند.
محقق در ادامه تأکید کرد: در زمان ما فلسفه در ایران کاملاً زنده بود و اساتید من فیلسوفانی بودند که در تهران زندگی میکردند. فلسفه برای این اساتید زنده بود. در هیچ کشوری مشاهده نمیکنید که فلسفه با وجود آنها متحد شده باشد؛ چون میگویند حکمت باید با وجود انسان اتحاد پیدا کند، نه اینکه سربار باشد. یکی از اساتیدی که بنده محضرشان را درک کردم، مرحوم شیخ محمدتقی آملی بودند. بنده افتخار داشتم دوسال از محضر ایشان استفاده کنم. استاد دیگر ما مرحوم سیدمحمدکاظم عصار بودند که دربارهاش میگفتند اگر عصار به تهران نمیآمد، بعد از سیدابوالحسن اصفهانی مرجع تقلید بود.
یادآور میشود، میر برهانالدین محمّدباقر بن شمسالدین محمّد حسینی استرآبادی، مشهور به میرداماد، دخترزاده محقّق ثانی (کَرَکی) و متخلّص به «اشراق»، در سال ۹۶۹ هجریقمری در خانوادهای از تبار علم و دین و تقوا از سادات حسینی گرگان، دیده به جهان گشود.
وی با ظهور خود در حوزه فکری اصفهان، تاریخ فلسفه اسلامی را متحوّل ساخت و به «معلّم ثالث» مشهور شد. او معتقد بود که جریانهای فلسفی پیشین خام و نامستوی است؛ از اینرو، سعی داشت تا مبانی حکمت سینوی را با تعالیم اعتقادی شیعه درآمیزد و برپایۀ دقّتهای فلسفی، نظام نوینی را ارائه دهد که خود آن را «حکمت یمانی» نامید.
وی با اهتمام کامل به جمع میان آرای ابنسینا و عرفان و مواضع اعتقادی تشیّع پرداخت و کوشید جهانشناسیِ ابنسینا را با امامشناسیِ شیعه هماهنگ سازد. میرداماد با نگاه ویژه به تعالیم روایی مکتب تشیّع، توانست نزاع درازدامنِ میان عقل و نقل را تا حدّی فیصله دهد. پیش از او، هیچیک از فیلسوفان مسلمان در راستای تطبیق آراء فلسفیِ خود بر مبانی دینی موفّق نبودهاند؛ امّا میرداماد با تکیه بر تجربیّات علمای پیش از خود و با احاطهای که بر نصوص دینی داشت، در انطباق آراء فلسفی خویش بر تعالیم شیعی، توفیق کامل یافت.
میرداماد شاگردان بزرگی چون ملّاصدرای شیرازی، میرسیّداحمد علوی، ملاشمسای گیلانی و قطبالدین اشکوری را تربیت کرد و آثار گرانسنگی همچون «تقویمالإیمان»، «الأفقالمبین»، «القَبَسات»، «جذوات و مواقیت» و «الصراطالمستقیم» را از خود به یادگار گذاشت که هماره از منابع اصیل و قویم حکمت سلامی به شمار میآیند.
وی از قدرت سیاسی و مرجعیت اجتماعی فوقالعادهای برخوردار بود و پس از شیخ بهایی، به شیخالإسلامیِ حکومت صفویان منسوب شد. دربار صفوی نیز برای استفتاء، مشورت و انشاء نامههای سیاسی و بینالمللی به او مراجعه میکرد.
میرداماد در سال ۱۰۴۰ هجریقمری در سفری که به همراه شاه صفوی به قصد زیارت عتبات عالیات رفته بود، در میان کربلا و نجف و در حالی که آیه «یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ ارْجِعِی إِلَى رَبِّکِ رَاضِیَهً مَّرْضِیَّهً» را زمزمه میکرد، چشم از جهان فرو بست و پیکر وی را طبق وصیّتش در نجف اشرف دفن کردند.
انتهای پیام