پیکرش سپر تیرهایی شد که به ما نمی‌خورد
کد خبر: 3887115
تاریخ انتشار : ۰۶ فروردين ۱۳۹۹ - ۰۰:۳۸

پیکرش سپر تیرهایی شد که به ما نمی‌خورد

عملیات بدر بود و ما در هور بودیم. تیربار عراقی شروع به تیراندازی کرد. کسی پشت سرم بود و به شدت من را عقب کشید و سریع به جلوی قایق رفت و در همانجا ۳ یا ۴ تیر به سرش خورد و شهید شد. پیکر علی معینی سپر تیرهایی شد که به ما نمی‌خورد.

پیکرش سپر تیرهایی شد که به ما نمی‌خورد

بیش از یک ماه است که کشور درگیر ویروس کرونا شده است و از همان روزهای نخست نیاز به ماسک، ژل ضدعفونی‌کننده و دیگر مواد بهداشتی مشخص شد. در همان زمان اخبار مختلف و بسیاری از کشف انبارهای احتکار ماسک و مواد ضدعفونی‌کننده در استان‌های مختلف منتشر شد. انبارهای احتکاری که می‎‌توانستند نیاز بسیاری از هموطنان را برطرف کنند.

با مشاهده این اخبار ناخودآگاه، چهره رزمندگانی در ذهن نقش می‌بندد که در زمان هشت سال دفاع مقدس و در فضای حملات شیمیایی دشمن، از خودگذشتگی کرده و با هر آنچه که از دستشان برمی‌آمد به دوستانشان کمک می‌کردند با آنکه می‌دانستند، ابتلا به گاز شیمیایی چه بلاهایی بر سر سلامتی‌ می‌آورد. ایثاری که نتیجه آن صدای خشک خش‌دار، سرفه‌های طولانی و نفس‌های به شماره افتاده شد، اما باز هم راضی بودند.

در همین راستا ایکنا خوزستان، به گفت‌وگو با علی سیاح‌طاهری، رزمنده و جانباز هشت سال دفاع مقدس پرداخته است که در ادامه می‌خوانید:

توجیهی برای آن اتفاقات ندارم

سیاح‌طاهری گفت: شرایط دفاع مقدس شرایط بسیار خاصی بود که فقط مربوط به آن زمان می‌شود و هیچ زمانی را نمی‌توانم با آن مقایسه کنم. شاید قیاس مع‌الفارق باشد که با این زمان آن دوران را مقایسه کنم.

وی ادامه داد: از سال 62 سعادت حضور در جبهه داشتم و تا پایان جنگ هم در دفاع مقدس بودم. نکات بسیاری در ایثارگری‌های رزمندگان است و موارد بسیاری در آن دوران اتفاق می‌افتاد که شاید بتوان مواردی را در این زمانه به آن شبیه دانست اگرچه خیلی سخت است. من به دفاع مقدس و ایثارگری بچه‌های آن دوران نگاهی علمی دارم، هیچ‌وقت نمی‌توان توجیهی برای آن اتفاقات را رقم زد.

سیاح طاهریسیاح‌طاهری گفت: سال ۶۴ عملیات فاو انجام شده بود و به عنوان نیروی گردان کربلای اهواز در آن عملیات حضور داشتم. 15، 16 ساله بودم و جثه‌ام از همرزمانم کوچکتر بود و از لحاظ بدنی هم طبیعتاً ضعیف‌تر بودم. شرایط در عملیات و رد شدن از رودخانه اروند خاص بود. صحنه‌هایی را در آن 4، 5 ساعت مشاهده کردم که فقط می‌توان مخصوص آن رزمندگان دانست. نمی‌دانم چگونه می‌توانم این مسائل را به این زمانه ارتباط دهم یا آن را به انسان‌هایی که به بیماران خدمت می‌کنند، شبیه‌سازی کنم. 

این رزمنده هشت سال دفاع مقدس افزود: شاید شنیده باشید که یک رزمنده ماسک خود را از روی صورتش بر می‌داشت و به روی صورت دوستش می‌گذاشت که او شیمیایی نشود. این اتفاق برای من هم افتاد. در عملیات والفجر ۸ در لحظات اول مصدوم شدم. در بهداری شاید تعداد زیادی چفیه از محل زخمی شدنم باز شد؛ این یعنی چه؟ یعنی اینکه هر کس از بالای سر من رد شده بود بی‌خیال عبور نکرده که فقط نگاهم کند، بلکه کاری که در حد توانش در آن شرایط بسیار سخت عملیاتی که ـ تیر و ترکش و خمپاره بالای سر عمل می‌کرد ـ را انجام داده و چفیه‌اش را از دور گردنش باز کرده و دور زخم من پیچانده است. 

شاید باور نکنید

وی ادامه داد: صبح که به هوش آمدم دوستم را کنارم دیدم. در عملیات ترکش‌ خورده بود، اما با این وجود زیر بغل من را گرفت و 100 متر بیشتر من را کشانید تا جایی که قایق‌ها ایستاده بودند تا مجروحان را تخلیه کنند. در همان موقع هواپیما آمد و راکت شیمیایی زد. کم‌کم داشت گاز شیمیایی ما را می‌گرفت. هرچه دوروبرمان را نگاه می‌کردیم ماسک نبود، یک ماسک بود که آن را هم فاخر حمیدنژاد از بچه‌های عامری اهواز که در قید حیات است، روی صورت من گذاشت و رفت. بارها و بارها در هشت سال دفاع مقدس این ایثارگری‌ها را برای خودم به چشمم دیدم و در حق دوستانم تا آنجا که می‌توانستم، انجام دادم.

سیاح‌طاهری بیان کرد: سال ۶۳ در عملیات بدر حاضر بودم. با بلم‌های باریک باید حدود ۲۰ کیلومتر در هور رد می‌شدیم تا به شرق دجله برسیم و این عملیات را انجام دهیم. من جلوی قایق فرمان‌دهنده بودم. هوا تاریک بود. تیربار عراقی شروع به تیراندازی کرد چون ما را دیده بودند. کسی که پشت سر من بود مرا به شدت عقب کشید و خودش سریع به جلوی قایق پرید. آنقدر باسرعت این اتفاق افتاد که من اصلاً متوجه نشدم. او در همانجا ۳ یا ۴ تیر به سرش خورد و شهید شد. پیکر علی معینی سپر تیرهایی شد که به ما نمی‌خورد؛ شاید وقتی از اینها صحبت می‌شود کسی باور نکند و بگویند اغراق است.

رزمنده هشت سال دفاع مقدس بیان کرد: در عملیات بدر تیر خوردم. مدام نام فرمانده‌ام عبدالرئوف بلبلی که اکنون شهید شده را صدا می‌زدم. بالای سرم آمد و گفت علی چرا اسم من را صدا می‌زنی؟ به خدا بگو مجروح شدم. با خنده و شوخی به من روحیه می‌داد که باور کنم خیلی اتفاق مهمی نیفتاده است. خیلی مهم است که در آن شرایط جنگ و حمله دشمن بتوانی بر خودت مسلط باشی، این رفتارها ثبت‌شده به نام دفاع مقدس است و جای دیگری نمی‌توان آنها را دید و پیدا کرد.

من را رو به قبله کن

وی اظهار کرد: برادر شهیدم فرمانده یکی از تیپ‌های ضدزره بود. در عملیات کربلای ۵ در شلمچه او فرمانده من بود. در این عملیات برای شناسایی تانک رفته بودیم که دشمن ما را شناسایی کرد و با تیر مستقیم شروع به زدن کرد. برادرم سعید آنجا مجروح و معاونش احمد آذرمهر شهید شد. بالای سر سعید بودم؛ جسمی متلاشی داشت و چشمش، کتفش و زانویش آسیب دیده بود. می‌خواستم در آغوش بگیرمش به سختی می‌شد. هر لحظه در حال شهادت بود. شروع کردم گِل‌ها را از دهانش درآوردم، در آغوشم بود که صدای ضعیفی به گوشم رسید. گفت من را رو به قبله کن. شرایط عجیب و سختی بود. گفتم تو را رو به قبله نمی‌کنم، اگر رو به قبله شوی شهید می‌شوی. تمام سال‌های جبهه و جنگ را مدیون او بودم. هرچه اصرار کرد من این کار را انجام ندادم. آتش دشمن سنگین بود و در این شرایط سراغ احمد (معاونش) را گرفت. گفتم احمد خوب است، او را فرستادیم عقب. گفت احمد شهید شد، دیدم که شهید شد، پیکرش را برگردانید عقب. سعید می‌توانست در آن موقعیت بگوید من را اول ببرید اما نگفت. وقتی پیکر احمد را به خواسته سعید درون یک آمبولانس گذاشتیم، راضی شد به عقب برود.

ماجرای 23 دی سال‌های 65 و 94

سیاح‌طاهری ادامه داد: زمانی که این اتفاق افتاد ۲۳ دی‌ماه ۱۳۶۵ بود و تاریخی که سعید به شهادت رسید ۲۳ دی‌ماه ۱۳۹۴ بود. ۲۹ سال بعد در همان روز و دقیقاً به قولی در همان ساعات اولیه صبح برادرم در سوریه به شهادت رسید و شهید مدافع حرم شد. اکنون هم مزار شهید سعید و شهید احمد آذرمهر بنا به وصیت برادرم دقیقاً کنار هم است.

وی تصریح کرد: موارد بسیار زیادی در دفاع مقدس از این دست اتفاقات وجود داشت. گاهی برای شاگردانم از آن دوران صحبت می‌کنم و در نگاهشان می‌بینم که باور نمی‌کنند. این اتفاقات همه مواردی بود که به چشم خودم دیدم و از کسی نقل قول نکردم. همه آنها عین واقعیت و ثبت در تاریخ شفاهی دفاع مقدس است. ایثار رزمندگان دفاع مقدس را هیچ جنگ و ارتشی به چشم خود نخواهد دید. 

انتهای پیام
captcha