اندیشه‌ای که از آلام مردم نکاهد قابل دفاع نیست
کد خبر: 3893828
تاریخ انتشار : ۰۵ ارديبهشت ۱۳۹۹ - ۲۳:۵۲
حجت‌الاسلام صادق‌نیا:

اندیشه‌ای که از آلام مردم نکاهد قابل دفاع نیست

عضو هیئت علمی دانشگاه ادیان و مذاهب در کانال مجازی شخصی خود نوشت: هیچ اندیشه، نظریه، فلسفه، ایدئولوژی، و آرمانی که نتواند از درد این مردم بکاهد و رنج‌شان را التیام دهد ارزش دفاع ندارد.

اندیشه‌ای که از آلام مردم نکاهد قابل دفاع نیستبه گزارش ایکنا، حجت‌الاسلام والمسلمین مهراب صادق‌نیا، عضو هیئت علمی دانشگاه ادیان و مذاهب در کانال شخصی خود در یادداشتی آورده است:
 این فصل را با من بخوان، باقی فسانه‌ست!
این فصل را بسیار خواندم، غم‌گنانه‌ست
از دانشگاه پیامکی آمد که برای دریافت بسته‌ی ماه مبارک رمضان به آشپزخانه مراجعه کنید. رفتم و بسته را گرفتم. چند کیلو گوشت بود و برنج. با کُلّی احساس کسی بودن به خانه رفتم. پلاستیک‌ها را روی پیش‌خوان آشپزخانه گذاشتم و رو به خانم گفتم: باز هم خدا را شکر در این شرایط از دانشگاه آبی گرم شد. 
خانم که مشغول مطالعه بود گفت: بله جای شکرش باقی‌ست؛ بی‌چاره کارگرانی که در این وضعیّتِ کرونایی بیکار شده‌اند و کسی به فکرشان نیست. بعد ادامه داد: ما فعلا نیازی نداریم بهتر است این گوشت را به یکی از همین کارگران بدهیم. پیشنهاد خوبی بود و به نشانه‌ی رضایت ساکت شدم.
 چند ساعت بعد شال و کلاه کردیم و سوار ماشین شدیم. قرار بود جایی برویم. گوشت را هم با خودمان برداشتیم تا سر راه آن را  به یکی از کارگرها بدهیم. اطراف فلکه مفید پر بود از آدم‌هایی که به امید کار آمده بودند ولی تا آن زمان که دم غروب بود هنوز کاری پیدا نکرده بودند. همین که گوشه‌ی میدان نگه داشتم چندین نفر ماشین را دوره کردند.
می‌گفتند کارگرند و هر کاری که باشد انجام می‌دهند. حال بدی داشتم، خجالت می‌کشیدم به چشم‌هایشان نگاه کنم. جوری که احساس می‌کردم باعث بیکاری‌شان منم. در آن هیاهو خانمم شیشه‌ی ماشین را پائین آورد و پلاستیک گوشت را به یکی از آن‌ها داد و گفت بگیرید نذری است. کارگر جوان نگاهی به پلاستیک کرد و لبخندی از سرِ رضایت زد. تا عمق وجودش خوشحال شده بود. تشکری کرد و به زحمت از بین جمعیّت رفت. دیگران دست‌بردار نبودند و هم‌چنان اصرار می‌کردند. اشک در چشم‌هایم بدو بدو می‌کرد؛ نتوانستم تحمل کنم. به هر زحمتی بود ماشین را تکانی دادم و حرکت کردم. 
کمی جلوتر جوان موتورسواری کنار پنجره ماشین آمد و گفت التماس می‌کنم! از صبح تا حالا به امید کار کنار این میدان ایستاده‌ام! کاری نیست کسی کارگر نمی‌خواهد. به زحمت به او قبولاندیم که دیگر چیزی برای هدیه نداریم. امّا او دست‌بردار نبود. یواشکی کاغذی را به داخل ماشین انداخت و از ما جدا شد. با کنجکاوی از خانم پرسیدم توی کاغذ چی نوشته؟ با بغض گفت: چیزی نیست یک شماره کارت!.
چاهِ این شماره کارت‌ها با گردوغبار ما پُر نمی‌شود. هیچ اندیشه، نظریه، فلسفه، ایدئولوژی، و آرمانی که نتواند از درد این مردم بکاهد و رنج‌شان را التیام دهد ارزش دفاع ندارد. کرونا ما را نکشد، غم جوانانِ بی‌کار اطرافِ شیخِ مفید ما را می‌کشد.نام میدانی است در قم که کارگران اطراف آن به امید کار می‌ایستند.
انتهای پیام
captcha