به گزارش خبرنگار ایکنا؛ اولین جلد از مجموعه داستانهای زندگی بانوانی که در زمان ظهور امام زمان(عج) رجعت خواهند کرد، با عنوان «برمیگردم» به قلم فاطمه دولتی به همت نشر جمکران روانه بازار نشر شد.
در مقدمه کتاب درباره رجعت میخوانیم: رجعت از باورهای اصیل شیعی و اسرار زمان ظهور است که برای اثبات آن به آیات و روایات استناد کردهاند. در اینباره گفته شده که رجعت زنده شدن گروهی از مردگان و بازگشت آنان به دنیا در دوران ظهور حضرت مهدی(عج) است. عالمان شیعه رجعت را همزمان با ظهور امام مهدی(عج) دانستهاند؛ اما درباره چگونگی آن و رجعتکنندگان نظرات متفاوتی وجود دارد.
زمانی که حرف از رجعت کنندگان به میان میآید، بسیاری از ما به طور ناخودآگاه یاد بزرگ مردانی از طول تاریخ میافتیم که در روز ظهور امام زمان را همراهی خواهند کرد، غافل از اینکه در روایتی صحیح از امام صادق(ع) نام بانوان رجعت کننده در روز ظهور نیز عنوان شده است.
کتاب «من برمیگردم» داستان زندگی یکی از شش بزرگ بانوانی است که رجعت خواهند کرد، مؤمنانی که هر کدامشان از یک نقطه تاریخ بشری گلچین شده و زندگی پرفراز و نشیبشان اشتراکات مفهومی قابل تأملی دارد.
«من برمیگردم» روایت زنی از خاندان بنی عباس و همسر یکی از مشهورترین آنهاست که برای عموم مردم جدید و جذاب است. زبیده، قهرمان داستان، زندگی افسانهای با خلیفه را در مقابل ارادت به انسان آسمانی میبیند و دست به انتخابی عجیب میزند. زبیده خاتون، بانوی قصر و همسر هارون الرشید است. هارون و وزرایش در مورد عقیده او دچار تردید شدهاند و از او میخواهند هرچه زودتر معلوم کند که شیعه است یا نه. زبیده از سالها جنگیدن با هارون و تلاش کردن برای تغییر رفتار و اخلاقش خسته شده است.
این خستگی بعد از شهادت امام موسی کاظم (ع) به دست شوهرش عشق او نسبت به هارون را تبدیل به نفرت کرده، او در هفده سالگی با پسرعمویش هارون ازدواج کرده است، در ابتدا به شدت دلبسته و عاشق او بوده، اما با گذشت زمان و با دیدن ظلمهای او نسبت به اهلبیت و بیعدالتیهایش نسبت به مردم بیگناه و شیعیان دیگر علاقهای به او ندارد. او مدتهاست شیعه شده و تصمیم دارد هر چه زودتر عقیدهاش را آشکار کند و از قصری که برایش، چون زندان است بگریزد. اما این انتخاب برای او مشکلات زیادی به همراه خواهد داشت. او بانوی قصر بودن را از دست میدهد، تمام ثروت، قدرت و محبوبیتش از بین میرود، با کار خود جان برادر و خواهر و کنیزانش را به خطر میاندازد؛ و مهمتر از اینها امکان دارد جان خود را از دست بدهد.
در برشی از این کتاب میخوانیم: «یک هفته پیش، من مُردم. در اتاقی که دستم را برای اولینبار گرفته بود، همانجا که توی گوشم زمزمه کرده بود: «تو بانوی قلبِ منی»، زیر سقفی که برای اولین بار پسرمان، امین را دیده و از شوق به سجده افتاده بود. این یک هفته مانند هزار سال گذشت، تلخ و کشدار. حالا که دل از همه چیز بریدهام و قصد رفتن دارم، امید میخواهم، کمی نور، چیزی شبیه خورشید که یخبندانِ قلبم را آب کند، تا فرصت جوانه زدن پیدا کنم، سبز شدن.»
انتهای پیام