به گزارش ایکنا؛ «جای پای ابراهیم» یکی از سفرنامههای حج است که به قلم محمد ناصری نوشته شده است. این کتاب در انتشارات سوره مهر حوزه هنری به چاپ رسیده و مجموعه یادداشتهای نویسنده در سفر به مکه را شامل میشود که اثر برگزیده کتاب سال جمهوری اسلامی ایران نیز بوده است.
محمد ناصری در این باره میگوید: این کتاب را صرفاً یک سفرنامه خام نمیدانم، بلکه تا حدودی در این کتاب مسایل آموزشی حج نیز بازگو شده است. از آن جایی که مقام ابراهیم جایگاهی والا و چشمگیر در سفر حج است و این مقام والا دیدگان و اذهان هر زائری را به خود جلب میکند، تصمیم گرفتم کتابم را با نام این جایگاه نامگذاری کنم.
وی همچنین میافزاید: در نگارش این کتاب از سفرنامههای مطرحی چون «خسی در میقات» اثر جلال آل احمد، کتاب «حج» اثر دکتر شریعتی و سفرنامههای ناصرخسرو، ایده گرفتم و البته بیشترین تأثیر را کتاب «حج» دکتر شریعتی بر من داشت.
در بخشی از کتاب میخوانیم: «لحظه دیدار نزدیک بود. تپش قلبم تندتر شده بود. لحظاتی دیگر در مقابل مقدسترین نقطه زمین میایستادم؛ خانه خدای مهربان.
از یکی از درهای خانه وارد شدیم. عدهای اشکریزان و حیران در تکاپو بودند. میان صفا و مروه را سعی میکردند. حالتی مثل دویدن داشتند و ما به شتاب از میان آنها رد شدیم و به پلههایی رسیدیم که باید آنها را پایین میرفتیم. نام این پلهها را چه بگویم؟ پلههای احساس! پلههای فرو رفتن قلبها! پلههای فوران شور و عشق! پلههای جوشیدن اشک!
حالا که به این نقطه رسیدی، حالت چطور است؟! ضربان قلبت تندتر میشود. دندانهایت را به هم میفشاری. دلت مثل سیر و سرکه میجوشد، هر پلهای را که به پایین میروی، انگار دلت است که فرو میریزد. زیر لب ذکر میگویی و ناگاه در یک لحظه، غافلگیر میشود. چادر سیاه خانه پیدا میشود و با دیدنش چه کار میکنی؟ آهی از ته دل میکشی؟ میشکنی و فرو میریزی؟! فریاد میزنی یا زبانت بند میآید؟! در خود مچاله میشوی؟! آرام آرام اشک میریزی؟! و یا...
جنس قلب و روح آدمها فرق میکند. هر کس به نوعی احساسات خود را بروز میدهد. یکی به خاک میافتد. یکی میگرید. یکی در حیرت فرو میرود و یکی آرام آرام اشک میریزد. همه اینها عزیز است، همه این حالتها ناب است، خالص است. پروانهها را میبینی که میچرخند. گرد حرم میچرخند. احرامپوشان، سفیدپوشان، هر کدام با احساسات خاص خودشان، همگام و همراه میچرخند و میچرخند.
با آن لباسهای سفید، احساس کبوتر سفیدی را داشتم که میتواند پرواز کند. از بالای پشتبام میدیدم مردم با چه شور و شوقی، دست خدا را میفشارند و حرکت میکنند. آن شب، شبی بود که میشد با خدا دست داد. خدا خیل عظیمی از بندگانش را راه انداخته بود و آنها رفته بودند. پر کشیدم و در میان رود ملایم جمعیت، توانستم دست مهربان خدا را لمس کنم و هنگامی که مقابل خانهاش رسیدم، نیت کردم و آغاز عملیات را با پوشیدن لباس احرام آغاز کردم. باز هم عهد سنگین و امتحان بزرگ آغاز شد.
ـ لبیک، اللهم لبیک!»
انتهای پیام