به گزارش ایکنا؛ عباس خامهیار، رایزن فرهنگی ایران در لبنان در مطلبی اختصاصی برای ایکنا خاطره خود از حج سال 66 را بازگو کرده و نوشته است: 33 سال پیش در چنین روزهایی (اول ذى الحجه سال ۱۴۰۷ هجرى قمرى برابر با ۱۳۶۶ هجرى شمسى) دو اتفاق و یا به عبارتی دو توفیق بسیار مهم برای من رقم خورد: یکی زیارت و لمس حجرالاسود و دیگری ورود به درون کعبه مشرفه و تحقق رؤیاى دیرینهام؛ یعنى نماز خواندن درون بناى خانه كعبه پس از گشودن دربهاى طلایى آن.
ماجرا از آنجا آغاز شد كه آن روز با چهار نفر از دوستان همسفرم با خودرو جی. ام. سی. از مدینه منوره به سمت مكه مكرمه حرکت کردیم و حوالی صبح به شهر رسیدیم. دوستان، علاقمند بودند کمی استراحت کنند و بعد برای طواف به حرم بروند، اما من انجام طواف را ترجیح دادم و به قصد طواف کعبه که جزئی از مناسک عمره تمتع است، از خودرو پیاده شدم. آنان نیز به محل اقامت خود در بعثه رفتند. وارد مسجد الحرام شدم، مشاهده کردم در اطراف کعبه، حلقه و زنجیره انسانی ویژهای از نیروهای امنیتی تشکیل شده است و مرتب آرایش نظامی آن تغییر کرده و وسیعتر میشود.
از یک نقطه این حلقه که بریده و قطع شده بود، خود را به درون آن کشیده و راه یافتم! چهار، پنج نفر داخل حلقه بودند و من پشت سر آنان ایستادم. حدود ده تا پانزده نفر در حال طواف بودند. طواف را به همراه آنان در عرض چند دقیقه انجام دادم. نمیدانستم در وقت باقیمانده، چه کاری باید انجام دهم! این افراد را هم نمیشناختم، اما به نظر میرسید از مقامات بلندپایه عربستان هستند. به تدریج مقامات دیگری از راه رسیدند و به آنان پیوستند. حلقه نیز رفته رفته تمام محوطه و صحن مسجد الحرام را فرا گرفت و تا ایوانهای اطراف ادامه یافت و در آن سو کاملاً قفل و بسته شد.
عباس خامهیار در حال زیارت حجرالاسود در حج سال 66
لحظاتی بعد شاهزاده نایف بن عبدالعزیز، وزیر وقت کشور عربستان وارد مسجد شد و به دنبال او تعدادی از مهمانان خارجی که بیشتر سفرای کشورهای مختلف در عربستان بودند، از راه رسیدند. با قرارگرفتن در صف حجرالأسود، به طور بسیار آسان توانستم آن را لمس کرده و ببوسم. در کنارم شخصی دوربین به دست ایستاده بود. از او درخواست کردم تا عکسی با حجرالأسود از من بگیرد. او نیز چنین کرد و عکسم را در آن جایگاه مقدس گرفت. و پس از چند ماه آن را برایم به آدرسی که داده بودم ارسال کرد. بعد متوجه شدم او سفیر یکی از کشورهای شرق آسیا در ریاض است!
در این هنگام مأموران سعودى نردبانی کنار در کعبه قرار داده و در را باز کردند و از حضار دعوت کردند تا از روى نردبان به درون کعبه بروند. من نیز همراه آنان به درون کعبه رفتم. دو شخصیت ایرانی آشنا، مرحوم فخرالدین حجازی و اگر اشتباه نکنم، آقای امام جمارانی هم داخل شدند. مرا که دیدند گفتند: «تو اینجا چه میکنی؟!» به روی خود نیاوردم و گفتم: «چرا شما این قدر دیر آمدید؟!». البته درست گفتم آنان دیر آمده بودند! هر لحظه بر تعداد جمعیت افزوده میشد. بعد متوجه شدم آن روز، روز پردهبرداری و گلاب شویی و شستوشوی کعبه است. به جز سفیر، از هر کشوری دو نفر دیگر نیز به عنوان مهمان به این مراسم دعوت شده بودند. دو نفری که از مقامات بعثههای کشورها بودند. من هم که در آن شرایط روحانى دلبسته پروردگارم بودم، بدون هیچ واسطهاى و به دعوت او که صاحبخانه است، دعوت شدم!
مشرف شدن درون کعبه برای من فرصتی مغتنم و بسیار غیرمنتظره و شگفتآور بود. جمعیت درون کعبه به هر سمت و سویی که مایل بودند و میخواستند، نماز میخواندند. با توجه به مساحت اندک درون کعبه، مأموران و نیروهای پلیس ملبس به یونیفرم نظامی، درصدد بودند تا به نوبت، جمعیت را جابه جا کنند و آنهایی را که بالا بودند به پایین هدایت کنند و افرادی را که پایین بودند به بالا دعوت نمایند، اما جمعیتی که بالا بودند چندان تمایل به پایین رفتن نداشتند و به خواهش و دستور مأموران هم توجه نمیکردند. در نتیجه مأموران بالا، دست و پای افراد را یکی پس از دیگری میگرفتند و پایین میآوردند. هنگامی که می خواستند مرحوم آقای حجازی را بگیرند و پایین بفرستند، او گریهکنان و با صدای بلند تکبیرة الاحرام گفت و به نماز ایستاد. مأموران پلیس هم با دیدن این صحنه از او صرف نظر کردند و دور شدند. آقای حجازی هم فرصت را غنیمت شمرد و مرتب پشت سر هم نماز میخواند، نماز دوم، نماز سوم و... اما در آخر همانطور که اشک میریخت و گریه میکرد، افراد پلیس دست و پای او را گرفتند و مثل یک جسد بی روح، تحویل مأموران پایین دادند!
برای شستوشوی کعبه چندین بطری بزرگ گلاب را که از پیش آماده شده بود به دست میهمانان دادند و من از شدت شور و هیجان، با باز كردن احرامم اقدام به شست و شوی دیوار کعبه کردم. برای شست و شوی کف کعبه از جاروهای پلاستیکی استفاده کردند. اما نمیدانستم كه در پایان عملیات شستشو، میهمانان میتوانند جاروها را همراه خود ببرند. با این حال تعدادی را نگه داشتم که در آخر یک حاجی آفریقایی آنها را از من گرفت و بُرد! حتی یک نخ از آن جاروها را هم نگذاشت برایم بماند در طول مراسم دوستان و حجاجى كه من را مىشناختند و از دور نظاره گر این صحنه ها بودند، ناباورانه فریاد «خامه یار! خامه یار!» سردادند. مراسم به اتمام رسید و به مقر بعثه بازگشتم، در حالی که صحنههای بسیار زیبا و به یاد ماندنی در خاطرم ثبت و ماندگار شد. در بعثه خبر تشرفم به درون کعبه دهان به دهان پیچیده بود. دوستان با طنز و مطایبه به من عنوان »سفیر بورکینافاسو» دادند و میگفتند: «سفیر بورکینافاسو امروز وارد کعبه شد».
شیرینى آن رویداد در كامم خیلى دوام نیاورد! چند روز بعد فاجعه حج خونین سال ۶۶ رخ داد. یاد حاجیان شهید آن سال گرامى و روحشان شاد!
انتهای پیام