صبح جمعه، عید قربان بعد از مأموریت خبری در اتوبان رسالت شرق به غرب به سمت دفتر خبرگزاری در حرکت بودم. تراکم خودرو و کندی تردد در اطراف پل سیدخندان در روز تعطیل برایم عجیب بود. به کندی جلو میرفتم تا نهایتاً به بالای پل رسیدم. پاکبانی سبزپوش خودروها را به لاین کند حاشیه بزرگراه راهنمایی میکرد. به تدریج آثار وحشتناک یک تصادف نمایان میشد.
منظره وحشتناکی از حادثهای که تازه رخ داده بود، در چند لحظه از جلوی چشمم گذشت. در حاشیه ایمن اتوبان توقف کردم و برای کمک دویدم. صحنه هولناکی بود. سه نفر از پاکبانهای نگونبخت شهرداری تهران با فاصله چند متری نقش بر زمین شده بودند و لکههای سرخ رنگ جاری از جراحات سر و پیکرشان بر کف اتوبان، دلخراش بود. چرخ دستی و جاروهای کارگران در کنار خرده شیشهها و قطعات جداشده از خودرو، سراسر محل تصادف را احاطه کرده است.۲۰ متر جلوتر، خودرو ال۹۰ در حالت برعکس متوقف شده است و خانمی میانسال که بعدا متوجه شدم راننده ایشان بوده، سر در گریبان کنار خورو بر زمین نشسته است.
مردی کنار پیکر مصدومین ایستاده که اورژانس و پلیس را خبر کرده است. میگوید: «هیچ کس نبود کمکشون کنه، کارگرها موبایل نداشتند یا در شوک بودند. ۵ نفر هستند که ۳ نفرشون تصادف کرده و برزمین افتادند». در همین حال، یکی از رانندگان خودروهای عبوری به سرعت توقف کرد و بالای سر مجروحین آمد. خود را از تکنیسین درمانی معرفی میکند و شروع به کنترل علائم حیاتی سه پاکبان میکند دو نفر از آنها تکانی میخوردند و صورتهای خونآلودشان را از آسفالت داغ بر میدارند، اما مصدوم سوم حادثه بی حرکت است که شهروند تکنسین بعد از معاینه او آهی میکشد...
اولین گشت موتوری پلیس راهور، خود را از لابلای خوروها به صحنه حادثه میرساند. رو به پاکبان سالمند که خودروها را هدایت میکند، میگوید «آخر سر کار درست کردید...»؛ یعنی ازخطرات جانی نحوه استقرار و ایمن نبودن محل خدمت آنها خبر داشته و جلوگیری نکرده بود…
آمبولانس هم بالاخره از راه میرسد. با راهنمایی مامورین پلیس، تکنسینهای پزشکی بلافاصله سراغ پیکر غرق در خون پاکبان مصدوم میروند و با کشیدن پارچه سغید روی جسد، از فوت او مطمئن میشویم. جوان زحمتکشی صبح روز عید، قربانی میشود و خانوادهای مصیبتزده میشوند.
پاکبان جوانی بر زمین نشسته و به جسد خیره شده؛ جارو به دست اضطراب دارد و نفس نفس میزند. میگوید «نمیدانم چه شد. فقط دیدم خورو ال ۹۰ با سرعت به سمت ما منحرف شد. از ترس و وحشت خودم را به آن سوی بلوک سیمانی پرتاب کردم، خدا به من رحم کرد...»
مامورین انتظامی، اورژانس و آتش نشانی در حال ثبت گزارش جزئیات حادثه هستند. چرخ دستی چپشده پاکبان در کنار تلهای از ته سیگار، پلاستیک و انواع زبالههای پرتاب شده از داخل خوروهای عبوری، توجه مرا به خود جلب میکند. اگر این حجم از زباله اینجا رها نشده بود، نیازی به حضور پاکبانها در این موقعیت خطرناک نبود.
افسر پلیس اجازه عکاسی نمیدهد و میپرسد «مگه چهکارهای که عکس بگیری»؟ در سکوت میکنم به سمت خبرگزاری حرکت میکنم. تصویر واکنشهای خانواده متوفی را مجسم میکنم. ای کاش جناب شهردار اینجا بود و تصویر واقعی این سیاهنوشتههای مرا به چشم خود میدید.
پاکبان جوان یکی از ۱۶ هزار کارگر خدماتی شهر ماست که قربانی قصور و بیتدبیری مسئولین شهری شد. نه او و نه هیچ یک از همکاران او بادیگارد ـ فیزیکی، انسانی یا ... ـ نداشتند. آیا مدیران شهرداری که در هر تردد و حضور خود در اماکن مختلف و سطح شهر، در حصار خودروها و افراد پیرامون خود، عبور میکنند، از خطرات و بلایای در کمین کارگران خدماتی شهرداری در معابر فرعی و اصلی بیخبرند؟
سوالاتی در ذهنم پررنگ میشود که پاسخی برایشان ندارم:
چرا ایمنی کار پاکبانهای شهر در نقاط پرخطر برقرار نمیشود؟ چرا با وجود چنین تهدیداتی، لباس ایمن ویژهای ندارند؟ آیا شهری با درآمد تهران، از عهده تأمین حداقل ایمنی نیروهای استخدامی خود بر نمیآید؟ چرا به آمار سوانح، مجروحین و فوتیهای کارگران شهرداری تهران توجه نمیشود؟ چرا کسی به این پاکبان لقب شهید خدمت نمیدهد؟ با گذشت ۲۴ ساعت از این فاجعه تاسفبار هیچ واکنش و تسلیتی از مدیران شهرداری نمیشنویم؛ کسانی که قصور آنها یکی از عوامل بروز این قبیل حوادث است.
دیروز سید خندان، گریان بود. من خود صدای شیون او را شنیدم.
انتهای پیام