به گزارش ایکنا؛ هشتمین جلسه از مراسم عزاداری اباعبدالله الحسین(ع) با سخنرانی محمد اسدیگرمارودی، استاد دانشگاه صنعتی شریف، امروز، هفتم شهریورماه، به صورت مجازی برگزار شد که متن آن را در ادامه میخوانید؛
خدا میخواهد انسانها امت واحده باشند. در دینداری درست، معرفت و شناختی که نسبت به توحید داریم به اینجا میرسیم که خدا میخواهد انسانها امت واحده باشند و لازمه امت واحده شدن، هدف واحد داشتن و حرکت یکنواخت و بدون اختلاف به سوی آن هدف حرکت کردن است. برای این منظور چون انسانها مختار هستند و حق انتخاب دارند، این امت واحده شدن جبری نیست و خداوند عوامل لازم را برای ما قرار میدهد و استفاده از آن عوامل به اختیار و انتخاب ما بستگی دارد. دو عامل از این عواملی که خدا برای امت واحده شدن قرار داده بیان کردیم که اولی فطرت و دومی بعثت است.
در فطرت، عقلِ دل قرار میگیرد، اما دیدیم که عقل، امکان اینکه تحت تأثیر غریزه قرار گیرد و بعد غریزی و هوای نفس بر عقل غلبه کند، وجود داشته و در طول تاریخ نیز به این مشکل برخورد کردیم، لذا فطرت برای امت واحده شدن کفایت نکرد و اختلاف ایجاد شد؛ لذا عقل خود متوجه شد که به وحی نیازمند است و باید به سراغ وحی برود. بیدینان اصلاً به سراغ وحی نیامدند و گرفتاریهایی که در طول تاریخ برای انسانها به وجود آمد، در اثر نپذیرفتن مکتب وحی بود که در جای خود محفوظ است، اما انسانهایی که دین را قبول کردند، اما دچار بددینی شدند، در اینجا چه کردند و چه مشکلاتی به وجود آمد؟ طبق آیه 213 سوره بقره لازمه امت واحده شدن این است که انسان به کمک وحی از فطرت بهرهمند شود و به سوی آن هدف در حال حرکت باشد.
اینجا رابطه بین فطرت و وحی مطرح میشود که در بددینی این رابطه به جای اینکه به شکل درست باشد تا نتیجه درستی ببخشد به شکل غلطی درآمد. شکل غلط چه بود؟ اول اینکه اگر عقل از جنبه فطری انسانها است، همانطور که عقل میفهمد که به وحی نیاز دارد باید عقل را با ضوابط و شرایط درستش برای فهم درست وحی به کار برد، اما در طول تاریخ اسلامی از همان صدر اسلام به جای اینکه عقل را برای فهم وحی به کار ببرند و آن فهم درست را پیدا کرده و به آن عمل کنند، افراط و تفریطی انجام دادند. گاهی مانند اشاعره گفتند که عقل چیزی نمیفهمد و حق دخالت ندارد. این نوع عقیده که عقل چیزی نمیفهمد و حق دخالت ندارد، آثار اعتقادی سوء و آثار عملی ناروایی را برای جامعه به وجود آورد.
یکی از صفات خداوند عدل است که در کنار حکمت قرار دارد. لازمه معرفت درست نسبت به دین معرفت خدا در بخش وجود و صفات خدا است. در بخش صفات خدا، چون عقل را منکر شدند آمدند و گفتند عدل خدا یعنی هر کاری که خدا انجام دهد، همان میشود عدل، ولو حق یک صاحب حق را به او ندهد، ولو یک پیامبر معصومی را به جهنم ببرد. به آنها گفتهاند این با عقل تطبیق نمیکند و چطور ممکن است خدایی که همه صفات کمالیه را دارد، یک انسان معصوم را به جهنم ببرد و یا یک آدم ظالم را به بهشت ببرد؟ در پاسخ گفتهاند عقل کارهای نیست و نباید آن را دخالت داد. اثری که این عقیده در شکل رفتار اجتماعی جامعه به جا گذاشت، کار را به جایی رساند که گفتند انسانها اختیاری ندارند و مجبور هستند و همه امور به دست خدا است.
خواستند توحید افعالی را قوی جلوه دهند، اما گرفتار جبر شدند. بر این مبنا اگر نظریه جبر قبول شود، تصور کنید که چه مشکلاتی ایجاد میشود. گلدزیهر در کتاب «العقیده و الشریعة الاسلامیة»، صفحات 85 تا 87 میگوید: وقتی در صدر اسلام این افکار را دامن زدند، همان طور که بنیامیه از مذهب جبر برای موجه جلوه دادن رفتار خود بهرهبرداری میکردند، در زمان ناراحتی ملت و تحریک آنها علیه ظلم نیز از آن برای آرام ساختن مردم استفاده میکردند.
برای عدم دخالت عقل برای فهم دین به برخی از آیات قرآن هم استناد کردند و گفتند: «وَ مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ رَمَی»، شما نبودید که تیر انداختید وقتی تیر انداختید، بلکه خدا بود که تیر انداخت. یا از آیاتی مانند «يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ»، بدون اینکه عقل را دخالت بدهند، بر مبنای بُعد غریزی وجودشان جبر را برای سوءاستفاده از خواستههای خود مناسب تشخیص دادند. نویسنده «حیات الصحابه» در جلد سه صفحه 539 میگوید که معاویه گفت عمل و کوشش هیچ نفعی ندارد، چون همه کارها به دست خداست، هرچه خدا خواست همان میشود و نباید عملی انجام داد.
اگر دینشناسی ما این طور باشد، تصور کنید که چه بلایی سر جامعه ما میآید که در صدر اسلام هم آمد. در کتاب مختصر «تاریخ دمشق» صفحه 85 جلد نهم از «ابنعساکر» آمده است: وقتی معاویه میخواست یزید را جانشنین کند و برخی از مردم معترض بودند، از این نحو دینشناسی غلط استفاده کرد و گفت: خلافت امری از امور الهی و قضای الهی است و خدا این طور خواسته است. شما در مقابل خواسته خدا چه کاره هستید؟
ابنقتیبه در کتاب «الامامة و السیاسة» جلد یک صفحه 205 میگوید: وقتی عایشه با ولایتعهدی یزید مخالفت کرد و به معاویه اعتراض نمود، معاویه در جواب گفت این کار قضای الهی است و در این قضا کسی را اختیار نیست. از آن آیات بد فهمیدند و یا این کارشان تعمدی بود و برای اینکه فهم دیگران را هم دخالت ندهند، گفتند عقل هیچ کاره است و این جبر است و خدا خواسته و باید در مقابل خواسته خدا تسلیم باشیم؛ یعنی بددینی را به عنوان خواسته خدا به خورد مردم میدادند.
این تفکر غلط کار را به جایی رساند که شخصی مانند غزالی با همه آن اطلاعات و تألیفات دینیاش در کتاب اخلاقی خود، یعنی کیمیای سعادت از یزید دفاع میکند و میگوید در مورد لعن یزید ما چه میدانیم؟ شاید یزید در پیشگاه خدا آمرزیده شود؛ پس بهتر است هیچ اعتراضی نکنیم، لذا امر به معروف و نهی از منکر نباید باشد و در مقابل ظالم نباید ایستاد. پایهای که خراب کردند رابطه فطرت با بعثت بود. وحی به وسیله عقل باید فهمیده شود، اما اینها عقل را کنار گذاشتند. این یک نوع برخورد افراطی و یا تفریطی بین بحث عقل و وحی بود.
اما از طرف دیگر اگر این را افراط بگیریم، تفریط را هم داریم. دستهای آمدند که نگفتند عقل کاری نمیکند و حق فهم دین را ندارد، بلکه گفتهاند عقل را به گونهای در دینشناسی وارد میکنیم که هرجا به تشخیص عقلی خود احساس کردیم، باید در وحی تغییری ایجاد کنیم، آن تغییر را ایجاد میکنیم؛ یعنی اجتهاد در مقابل نص. اگر با عقل قرار است اجتهاد کنیم، بحث درستی است، اما نه اینکه عقل را برای تغییر دستورالعمل دینی قرار دهیم. در آیه 213 سوره بقره آمده که وقتی فطرت کفایت نکرد و انسانها به اختلاف افتادند، خدا برای حل آن اختلاف فصلالخطاب را وحی قرار داد؛ لذا باید ببینیم وحی چه میگوید نه اینکه با تشخیص خود نسبت به چیزی که وحی بیان کرده ایجاد اختلاف کنیم.
خدا در آیه 136 سوره احزاب میفرماید: «وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا مُبِينًا». این آیه نکات ظریف بسیاری را در بر دارد. فرمود: مرد و زن مؤمن که ایمان آورده که وحی حق است و خدا، پیامبر فرستاده و بعثت را قبول کرده است، نباید برخلاف نظر خدا و رسول عمل کند و حق اظهار نظر وجود ندارد. مثلاًً تصور کنید که الآن صد درصد مسلمانان بگویند میخواهیم نماز صبح، سه رکعت باشد که این خواسته محقق نخواهد شد.
در ادامه فرمود اگر کسی نسبت به خدا و رسول(ص) معصیت کرد، یعنی حکمی را که خدا روا داشت قبول نکرد و برای خودش اختیار و حق جعلی قائل شد، گمراه میشود. ما یک غوایت داریم و یک ضلالت. غوایت برای کسی است که هدف را گم کرده باشد، اما ضلالت برای کسی است که مسیر را اشتباه میرود؛ پس هدف مؤمن باید خدا باشد؛ لذا فرمود میدانند که خدا هست و خدا پیامبر را فرستاده، اما به دلیل اینکه حکم خدا را قبول نمیکنند و بر مبنای تشخیص خودشان دستورات الهی را کم و زیاد میکنند، مسیر را اشتباه میروند و این میشود ضلالت آشکار.
به همین جهت در آیه 65 سوره مبارکه نساء فرمود، اگر قرار است مؤمن به معنی واقعی باشیم که از مواهب ایمان برخوردار شویم چه کسی مؤمن است؟ فرمود: «فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيمًا». به پروردگار تو قسم، مؤمن نمیشوند، مگر اینکه نسبت به اختلافنظرهایشان و سلیقههای مختلفی که دارند، تو را حَکَم قرار دهند و ببینند نظر تو چیست و اصلاً در دلشان نیز باکی نباشد که چرا پیامبر(ص) این طور فرمودند و تسلیم محض باشند؛ پس عقل باید در کنار وحی آید و فطرت و بعثت باید باهم باشند، تا انسانها حقیقت را بشناسند، اما نباید مانند اشاعره گفت که عقل هیچ کاره است و آن را کنار گذاشت و نه باید مانند این تندروها رفتار کرد و با عقل وحی را تغییر داد.
نمونههایی در صدر اسلام انجام دادند و این جریان به قدری خطرناک بود که اگر امام حسین(ع) با اینها برخورد نمیکرد، چیزی از دین و اسلام باقی نمیماند. اگر قرآن فرمود باید تابع پیامبر(ص) باشید، عقل هم این را میفهمد که باید تابع پیامبر(ص) باشیم تا جایی که فرمود «وَ مَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى»؛ یعنی پیامبر(ص) از روی هوای نفس سخن نمیگوید، بلکه بر مبنای وحی سخن میگوید. در آیات دیگر هم تأکید دارد که «وَ مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا»؛ یعنی هرچه پیامبر(ص) امر کرد بگیرید و هرچه پیامبر(ص) نهی کرد، از او باز بمانید.
پیامبر(ص) در بستر بیماری بودند. در صحیح مسلم، صحیح بخاری و مسند احمد آمده است که پیامبر(ص) در بستر بیماری فرمودند کاغذ و قلم برای من بیاورید تا بگویم چیزی برای شما بنویسند تا گمراه نشوید. پیامبر(ص) آمده ما را از اختلاف نجات دهد و حالا دستور داده چیزی بنویسد که دچار گرفتاری نشویم. ما اگر مؤمن هستیم باید به ایشان گوش کنیم. اما بر طبق نقلهایی که در این منابع آمده است خلیفه دوم گفت لازم نیست و گفت این مرد هذیان میگوید. درد بر او غلبه کرده است و سخن ایشان درست نیست. این یعنی عقل خودم را دخالت میدهم و نمیخواهم مطلبی که ایشان تشخیص داده را قبول کنم و به جامعه برسانم. با این نحو دینداری نمیتوان متدینی شد که بتوان از مکتب وحی بهره برد.
نمونه دیگر در «ملل و نحل» و شرح ابنابیالحدید بر نهجالبلاغه آمده است که پیامبر(ص) در اواخر عمر خود لشکریانی را فراهم کردند و فرمودند اسامه بن زید فرمانده باشد و برای جنگ با رومیان حرکت کنند. این حرکت برای پیامبر(ص) بسیار مهم بود و فرمودند: لعنت خدا بر کسانی که از سپاه اسامه تخلف کنند و این دستور من را عملی نسازند، اما برخی از برجستگان صحابه این عمل را ترک کردند. اینها وارد اتاق پیامبر(ص) شدند و رسول خدا(ص) به ایشان گفت که چرا با سپاه اسامه نرفتهاید؟ گفتند که ما صلاح ندانستیم، چون حال شما مناسب نیست، اما آیا این دینداری میتواند جامعه را به هدفی که مکتب وحی ترسیم کرده برساند؟
دردناکتر اینکه برخی از نویسندگان در طول تاریخ به توجیه این سخنان برآمدهاند و گفتهاند اینها نگران بودند و دلشان برای پیامبر(ص) میسوخت و آنها تشخیص این نگرانی را میدادند، اما سؤال این است که پیامبر خدا(ص) که معصوم است نفهمید و باید سخن او را به زمین بزنیم؟ آیا این روش ادامه نیافته است؟ اسلامشناسان جدید این سخنان را مطرح میکنند؛ مثلاً میگویند که خدا در مورد حجاب چنین گفته، اما ما تشخیص میدهیم در شرایط فعلی چنین باشد و بعد توجیهاتی میآورند که با قرائن استنباط فقهی و تفسیری و درایت روایت کاملاً قابل رد کردن است. اینجا دخالت عقل به صورتی است که حق فطرت و عقل نیست.
طبری میگوید که خلیفه دوم برای مردم خطبه خواندند و فرمودند سه چیز در زمان پیامبر(ص) بود و من آنها را حرام میکنم. اما سؤال: اگر زمان پیامبر(ص) بوده است، آیا پیامبر(ص) گفته بود که اینها مقطعی است و اگر قرار است تغییر کند چه کسی این صلاحیت را دارد؟ خلیفه دوم گفت: آن کسی که به آنچه پیامبر عمل میکرده و من حرام میکنم، عمل کرد، او را عقوبت میکنم. آن سه کار عبارت از متعه نساء، متعه حج و حی علی خیرالعمل بود. وقتی میگوید چیزی که خدا به وسیله پیامبر(ص) برای مردم معین کرده، اما چون صلاح نمیدانم میگویم اینها را از میان بردارید آیا این دینداری است که خدا خواسته است؟
وقتی قرار شد تابع وحی شویم، باید تسلیم حکم خدا باشیم؛ یعنی باید تابع حرام و حلال الهی باشیم و نباید سلیقه خود را دخالت دهیم. یک نماز مستحبی در ماه رمضان وجود داشت، اما خلیفه دوم پس از مدتی گفت: به این نتیجه رسیدم که بگویم به جماعت خوانده شود، در حالی که پیامبر(ص) گفته بود به صورت فرادی خوانده شود. بخاری در صحیح خود آورده است، خلیفه دوم دستور داد این نماز تراویح را به جماعت بخوانند و وقتی جا افتاد، گفت که چقدر بدعت خوبی است.
پس یکی از عوامل بددینی چیست؟ اگر بعثت آمده تا فطرت را یاری کند یک جنبه فطرت عقل است. حال اگر عقل بگوید چیزی از دین نمیفهمم یا بگوید من باید در این احکام تغییرات ایجاد کنم به خطا رفته است. همان طور که بین فطرت و غریزه مشکل داشتیم که غریزه بر فطرت غلبه میکرد و میکند و لذا خدا بعثت و وحی را معرفی کرد و حالا که بین بعثت و وحی و فطرت هم این مشکلات را داریم آیا خدا سکوت میکند؟
با توجه به اینکه خدا این پیشبینی را در قرآن فرموده است، اما چه راه حلی برای جلوگیری از بددینی به شکل اتمام حجت وجود دارد؟ در اینجا دو آیه را مطرح میکنم؛ در آیه 213 سوره بقره فرمود که پیامبر یا پیامبرانی که کتاب به آنها داده شد تا با آن کتب در میان مردم حکم کنند و اختلاف از بین برود، اما در آیه 71 آل عمران فرمود: «يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ»، شما که میدانید حق و باطل کدام است چرا اینها را باهم قاطی میکنید؟ پس خدا این را در قرآن پیشبینی کرده است.
آیه دوم آیه 101 سوره توبه است که خدا به پیامبر(ص) فرمود: «وَ مِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ الْأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفَاقِ لَا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلَى عَذَابٍ عَظِيمٍ»، ای پیامبر(ص)، از همین اعراب، منافقین خطرناکی قرار دارند. پس پیشبینی شده است؛ لذا خدا خالق ماست و میداند فطرت من این مشکل را دارد و بعثت را قرار میدهد. خدا خالق من است و میداند بعد از بعثت مردم در بعثت هم دچار این مشکلات میشوند حال نباید این را حل کند؟
این را در آیه 213 سوره بقره مطرح میکند. توجه به این آیات معجزه بودن قرآن را اثبات میکند، فرمود: «كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ» اما این بخش آیه که فرمود: «وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ» محل بحث ماست؛ یعنی اختلاف نکردند در این کتاب و دین، مگر کسانی که بعد از آنکه بینات آمد و نشانه آمد و اتمام حجت شد، از روی بغی، یعنی سرکشی و ستمکاری این کار را کردند.
تصور کنید استادی سر کلاس است و میگوید من از میان شما میروم و فلان شاگردم را به جای خود میفرستم. میداند از این تعداد شاگردان، برخی میخواهند اختلاف بیندازند و اینجا اگر استاد نگوید چه کسی فصلالخطاب است، کوتاهی نکرده است؟ پیامبر(ص) تأکید میکردند که بعد از من علی(ع) و کتاب و عترت باشد و این تأکید از همین رو بوده است.
گزارش از مرتضی اوحدی
انتهای پیام