به گزارش ایکنا، با یک جستوجوی ساده در اینترنت در خصوص سهیلا جلودارزاده به این اطلاعات دست پیدا میکنید:
سهیلا جلودارزاده، متولد ۲۸ دی ۱۳۳۷ در شهر ری است. او نماینده مردم تهران، ری، شمیرانات، اسلامشهر و پردیس، در دهمین دوره مجلس شورای اسلامی، نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی در ادوار پنجم، ششم، میان دورهای هفتم و دوره دهم مجلس شورای اسلامی، عضو شورای مرکزی خانه کارگر، عضو دفتر سیاسی و مسئول سازمانهای حزب اسلامی کار، عضو جمعیت زنان جمهوری اسلامی ایران، مدیر کل مدارس خارج از کشور، مسئول تدوین سیاستهای کلان نظام در مورد خانواده در کمیته بانوان مجمع تشخیص مصلحت نظام و مشاور امور بانوان وزارت صنعت، معدن و تجارت است.
جلودارزاده، لیسانس مهندسی نساجی از دانشگاه امیرکبیر دارد، متأهل و دارای دو فرزند است. وی به زبان عربی تسلط دارد و در مهرماه سال ۱۳۵۹ با شروع جنگ تحمیلی یعنی زمانی که یک فرزند کوچک داشته برای امدادرسانی به شهرهایی چون خرمشهر و آبادان رفته است است؛ اما بعد؟
اما حقیقتاً چه روحیه و دلیلی موجب میشود که یک دختر حدود 22 ساله فرزند کوچکش را به مادرش بسپارد و راهی جنگ شود؟ خبرنگار ایکنا طی مصاحبهای این سؤال را از سهیلا جلودارزاده پرسید. وی پاسخ داد: شور انقلاب و تحولی که در آن دوران به وجود آمده بود، عشق به شهادت و حسینی زندگی کردن و زیر باز زور نرفتن در همه مردم جوشش ایجاد کرده بود و من هم یکی از آدمهای همان جامعه بودم.
ایکنا_ یعنی شرایط جامعه موجب شد چنین تصمیمی بگیرید؟
آن تحولی که در درون انسانهای آن دوره ایجاد شده بود؛ آن بینش یکتاپرستانه، توحیدی و اینکه راه مستقیم راهی است که بندگی غیر خدا را نمیتابد و تحمل نمیکند؛ وقتی در کشور ما بعد از پیروزی انقلاب مسئله جنگ به وجود آمد برای حفظ آثار خون شهدایی که در پیروزی انقلاب نقش داشتند خود را متعهد میدانستیم که در جنگ شرکت کنیم.
میخندد و میگوید: البته فکر میکنم آن موقع عاشق بودیم.
ایکنا_ بیشترین فعالیت شما در جنگ چه اقداماتی بود؟
قبل از پیروزی انقلاب و در زمان دانشجویی این تصور را داشتیم که انقلاب پروسهای 20 ساله را طی و به پیروزی خواهد رسید و در این مسیر به کمک همه نیاز است. به همین دلیل دوره کمکهای اولیه و امدادگری را قبل از انقلاب گذراندم و بعد از پیروزی انقلاب هم جزو اولین کسانی بودیم که آموزش دفاع شخصی، دفاع از شخصیتها و دفاع نظامی را دیدم. آن زمان شهید چمران گروهی را برای آموزش گذاشته بودند که ما هم آنجا آموزش دیدیم.
همسر من در زمان سربازی جزو نیروهای کلاه سبزها و نیروهای مخصوص بود. وقتی انقلاب پیروز شد با توجه به اینکه مسلط به زبان بود میتوانست انتخاب کند که کجا فعالیت کند. همسرم استخاره کرد و رفت سپاه، او جزو اولین افرادی بود که به سپاه پیوست؛ کلاً روحیه خانوادگی ما اینگونه بود. وقتی هم گفتند اهواز در حال سقوط است دوستان ما به ما گفتند اگر به اینجا بیایید و فقط حضور داشته باشید و حتی اگر این حضور در حد راه رفتن در خیایانها هم باشد، در روحیه دادن به نیروهای مسلح خیلی مؤثر است که من به همراه چند خانم دیگر به اهواز رفتیم.
ایکنا_ محدودیتی برای حضور در خط مقدم داشتید؟
آن زمان بیشتر برادران خوزستانی در اهواز حضور داشتند و دوست نداشتند به خط بیاییم و حتی به ما میگفتند اگر شما در این مناطق باشید باید عدهای هم مسئول حفاظت و مراقبت از شما شوند. در آن دوران ما بیشتر کار امدادی میکردیم و آوارههایی که از سوسنگرد، هویزه و ... در جادهها رها شده بودند را آمار میگرفتیم و به آنها کمک رسانی میکردیم.
ایکنا_ چند مدت در خط مقدم بودید؟
حدود دو سه ماه؛ بعد هم به کمپ جاده ماهشهر رفتیم و شروع کردیم به اسکان دادن مردم در اردوگاهها. البته طی یک سال مدام به خط مقدم میرفتیم و باز میگشتیم یعنی تا زمانی که به ما گفتند خانمها باید به پشت جبهه بروند در مناطق جنگی ماندیم. در یک منطقه خمپارههایی میزدند که اسمش را خمسه خمسه میگفتند و ما زیر آتش بودیم. مدرسه ای به اسم مدرسه 22 بهمن بود که روزها کار میکردیم و شب به آنجا میرفتیم. برای اینکه شهر نترسد و بتواند مقاومت کند خانمها در خیابانها حضور پیدا میکردند و بودیم تا گفتند بروید.
شرایط آنجا خاص بود و مردم نیاز به کمک داشتند. شرایط آوارههای جنگ بد بود؛ مثلاً سال قبل از جنگ سیل برخی مناطق را خراب کرده بود. به ما خبر دادند که یک خانم فرزند خود را در آغلی به دنیا آورده و ما برای کمک و فراهم کردن وسایل مورد نیاز او رفتیم.
ایکنا_ آنچه در جنگ دیدید از شما چه طور مادر و همسری ساخت؟
چون همسر من سپاهی بود در تمام سالهایی که با هم زندگی کردیم سعی کردم زنی باشم که نه تنها مانع خدمت او به اسلام و مردم نباشم بلکه همراه او باشم ایشان هم با من بسیار همراه بود.
ایکنا _ شما روحیه جنگندگی دارید؟
نه؛ من روحیه دفاع دارم. اسلام به ما نمیگوید که جنگنده باشید بلکه از ما میخواهد آیه رحمان و رحیمیت خداوند باشیم. ولی ما در یک شرایطی برای حفظ مردم و تمامیت سرزمینمان در مقابل فرد قدرت طلبی مانند صدام که ملت عراق را هم به غل و زنجیر کشیده بود ناگذیر از دفاع بودیم؛ وظیفه ما دفاع و خدمت به مردممان بود. برای اینکه خونهای زیادی ریخته شد تا مردم بتوانند جمهوریت را تجربه کنند و از استبداد خارج شوند. باید این نظام میماند.
الان در ارتباط با جمهوری اسلامی حرفهایی زده میشود اما هنوز هم این ادای تکلیف باقی مانده است که باید طوری حکومت کنیم که دنیا به عنوان سرمشق به ما نگاه کند. الان بزرگترین غصه ما این است که این مطلوب به دست نیامده است.
ایکنا_ مشکلات دوران جنگ بیشتر بود یا مشکلات اکنون؟
نه؛ در دوران جنگ کوتاهی از خود ما نبود. ممکن است کم تجربگی بود که در برخی عملیات زیاد شهید میدادیم اما ما جنگ نکرده بودیم و اولین تجربه ما بود. آواری روی سر ما خراب شده بود و همه تلاش میکردند از زیر این آوار بیرون بیایند. هرگز فراموش نمیکنم که روزهای اول جنگ کوچهای روبه روی مسجد جامع خرمشهر بود که جوانانها با هم کوکتلمولوتف درست میکردند.
این خود مردم بودند که تلاش میکردند شهر سقوط نکند. زمان بنی صدر بود که قول داده بود ستون نظامی بیاید و نگذارد خرمشهر سقوط کند. همان زمان بود که بچههای خرمشهر و افردی مثل شهید جهانآرا ایستادند و شهر را نگه داشتند و وقتی هم که شهر از دست رفت، بازگشتند و آن را پس گرفتند.
یکی از دوستان ما مجله اتحاد جوان چاپ میکرد. چند روز مانده به عاشورا این افراد به اهواز آمدند و وقتی که ما در خوابگاه دانشگاه جندی شاپور بودیم به ما گفتند که داریم به خرمشهر میرویم چرا که امام فرمودهاند خرمشهر باید آزاد شود. آنها برای اینکه حرف امام زمین نماند با تمام وجودشان به سمت خرمشهر میرفتند. آنها رفتند و شهدای عاشورای آن سال شدند.
من به سختی در مورد جنگ حرف میزنم. دلیل آن این است که من رزمنده نبودم ما فقط عشقی داشتیم. دخترهایی را دیدهام که پشت وانت از خرمشهر به آبادان مجروح میبردند و وقتی باز میگشتند روی سرشان خمسه خمسه ریخته میشد. زیر آن آتش شدید میآمدند و میرفتند و با یک روحیه عالی میگفتند این بمبها نقل و نبات است. ما در مقابل عظمت کاری که تاریخ برای همیشه آن را ثبت کرده است چیزی و کسی نیستیم که بتوانیم به عنوان میراثدار این افراد حرف بزنیم.
ایکنا_ اگر جنگ بشود و شما توان داشته باشید میروید؟
بستگی به این دارد که جنگ چه جنگی باشد و اینکه توان داشته باشم و دست و پاگیر نباشم. جنگ برای من ماجراجویی نیست به خصوص امروز و فکر میکنم که اگر لازم باشد برای حفظ کشور و محافظت از این همه خونی که به ناحق ریخته شده حضور داشته باشیم باید حضور داشته باشیم این تکلیف است.
گفت و گو از زهرا ایرجی
انتهای پیام