مشاهده امدادهای غیبی در جریان عملیات کربلای پنج
کد خبر: 3925047
تاریخ انتشار : ۰۳ مهر ۱۳۹۹ - ۰۷:۵۶
ذکیانی بیان کرد:

مشاهده امدادهای غیبی در جریان عملیات کربلای پنج

رئیس مؤسسه حکمت و فلسفه با اشاره به خاطره حضور خود در عملیات کربلای پنج، چند نمونه از امدادهای الهی در جریان انجام این عملیات را بیان کرد.

غلامرضا ذکیانی موسسه حکمت و فلسفه ایران عملیات کربلایی ۵

غلامرضا ذکیانی، رئیس مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران، که امروز در کسوت استاد دانشگاه در رشته فلسفه خدمت می کند؛ دیروز در سنگرهای دفاع از خاک میهن رزم کرده است؛ ایکنا به انگیزه هفته دفاع مقدس به گفت‌وگو با این استاد دانشگاه پرداخته است. در این گفت‌وگو او به بیان خاطرات شنیدنی خود از حضور در عملیات کربلای 5 پرداخت. متن سخنان وی از نظر می‌گذرد:

به طور مستقیم در عملیات کربلای 5 حضور داشتم. قبل از کربلای 5، کربلای 4 بود که غواصان در آن عملیات حضور داشتند. بعد از اینکه معلوم شد عملیات لو رفته است به ما دستور دادند که برگردیم چون شیمیایی زدند و بمباران کردند. در آن عملیات غواصان خود را از دست داده بودیم، بسیاری از بچه‌های ما هم زخمی یا شهید شده بودند و گردان‌های ما از هم پاشیده بودند. تصور خود ما این بود که وقتی برگردیم به ما مرخصی می‌دهند تا اینکه سه ماه دیگر یک عملیات انجام شود. وقتی ما به لشکر 31 عاشورا برگشتیم دیدیم از مرخصی خبری نشد.

هر عملیاتی طراحی می‌شد یک منطقه رزرو هم برای آن عملیات در نظر می‌گرفتند تا اگر به هر دلیلی آن عملیات پیش نرفت بتوانند سریع جایگزین کنند و عملیات را پیش ببرند. کربلای 5 رزرو کربلای 4 بود. بنا بود در کربلای 4 بصره محاصره شود و از عراق جدا شود، منتهی عملیات به هر دلیلی لو رفت و به رزرو عملیات کربلای 4 رفتیم. عملیات کربلای 5 در منطقه شلمچه بود. در موقعیتی که کنار کارون بودیم، از صبح تا عصر کارهای رزمی را انجام می‌دادیم. من عصرها کنار کارون می‌رفتم و می‌دیدم یک پاسدار ایستاده است و به نظر می آمد که تعدادی شغال با سوت او این طرف و آن طرف می‌روند! کمی دقت کردم دیدم بچه‌های غواص لباس شغال پوشیدند. می‌شد حدس زد که ما دیگر در منطقه اروند عملیات نداریم و قرار نیست از آب عمیقی بگذاریم. شب‌های دیگر هم می‌رفتم و می‌دیدم که این بچه‌ها از شب تا صبح در آب هستند تا برای عملیات آماده شوند.

از اینجا به بعدش را از سردار شریعتی، فرمانده لشگر عاشورا نقل می‌کنم که بعد از مهدی باکری، ایشان فرماندهی لشگر را بر عهده گرفته بود. سردار شریعتی تعریف می‌کرد و می‌گفت ما در عملیات کربلای 4 بچه‌های غواص و ادوات نظامی را از دست داده بودیم و سازمان لشگرهای ما به هم ریخته بود. هر کس عملیات نظامی بلد بود می‌دانست با این بچه‌ها نمی‌شود به این زودی عملیات کرد.

درایت امام راحل در عملیات کربلای پنج

بلافاصله بعد از کربلای 4، فرماندهان ما را جمع کردند و خدمت امام رفتیم. نقشه را جلوی امام گذاشتند و گفتند قرار بود اینجا عملیات کنیم و بصره را جدا کنیم ولی عملیات لو رفت و ما شکست خوردیم. این هم منطقه رزرو عملیات است. امام یک نگاهی کرد و بلند شد و به اتاق رفت. امام نیم ساعت داخل اتاق بود و بعد از نیم ساعت از اتاق بیرون آمد و گفت دوباره نقشه را برای من شرح دهید. دوباره نقشه را برای امام توجیه کردند. امام روی شلمچه دست گذاشتند و گفتند اگر تا 10 روز از اینجا عملیات کردید که کردید، اگر نکردید عراق فاو را از شما پس می‌گیرد. ما فرماندهان نظامی به هم نگاه کردیم و گفتیم این چه حرفی است؟! حداقل یک ماه طول می‌کشد تا فقط ادوات مکانیزه‌مان را منتقل کنیم. همه چیز باید منتقل شود، نیروها باید منتقل شوند، شناسایی‌ها کامل شود و ... . برخی همان‌جا گریه کردند و گفتند ایشان فرمانده کل قوا است ولی برخی گفتند ایشان از مسائل نظامی اطلاع ندارند.

امداد غیبی در تغییر ناگهانی آب و هوا

از فردا چنان مه (یا به اصطلاح «چم») آمد و در منطقه شلمچه نشست که ما دو متری خودمان را نمی‌دیدم. گفتیم اگر اینطوری است کار را شروع کنیم. دیگر به جای اینکه شب‌ها چراغ خاموش وسایل و مکانیزه و ضد هوایی را منتقل بکنیم، در روز روشن این کار را می‌کردیم. در عرض هشت روز این مه نرفت. هشت روز منطقه کامل مه بود. ما هم شب و روز نداشتیم و منطقه را آماده عملیات کردیم. عراق هم می‌دانست با ضربه‌ای که در کربلای 4 به ما زده است اگر بتوانیم، حداقل شش ماه بعد آفند خواهیم داشت؛ چون کل غواصان ما را گرفته بود و خود ما را هم بمباران کرده بود و می‌دانست ایران به این زودی نمی‌تواند آماده عملیات شود. لذا خیلی نگران کمین نبودند. پس هم آنها بی‌توجه شده بودند و هم مه منطقه را گرفته بود. ما هم آماده عملیات شدیم ولی یک روز قبل از عملیات، مه رفت؛ یعنی تمام زحمت‌های ما هدر رفت یعنی در شب نوزدهم دی 1365. شما فقط شنیدید یک کربلای پنجی برگزار شد و هشتاد تا هواپیمای دشمن را زدیم و ماشین نظامی عراق را نابود کردیم؛ ولی ببینید در این ده روز چه اتفاقاتی افتاد.

یک روز قبل از عملیات مه رفت و تنها کاری که می‌توانستیم کنیم دعا بود. خودمان نشسته بودیم و دعا می‌کردیم تا اینکه دقیقاً شب عملیات، مه برگشت؛ یعنی وقتی ما را به منطقه بردند، منطقه کاملا مه بود و شما دو متر جلویت را نمی‌دیدی. ما خودمان آخرین گردانی بودیم که قرار بود جلو برویم. من یادم هست که نماز صبح‌ را موقع حرکت خواندیم. به هر حال سوار قایق شدیم. باورتان نمی‌شود ایران در این ده روز قایق‌هایی ساخته بود که شش نفر آدم سوارش شوند و از منطقه‌ای که آبش در حد یک متر بود بگذرد. این یک متر هم پر از میلگرد و مین بود. در عمق یک متر، هر قایقی موتورش به زمین می‌خورد. مخصوصاً اگر قایق بخواهد شش نفر را سوار کند نمی‌تواند پیش برود ولی بچه‌های مهندسی رزمی این قایق‌ها را درست کرده بودند که هم شش نفر آدم سوارش شوند و هم داخلش مینی کاتیوشا بگذارند. وقتی ما سوار قایق شدیم، هوا روشن شده بود. بنا بود ما از این آب‌ها بگذاریم. شب، بچه‌های غواص با لباس شغال رفتند سیم خاردارها را بریدند، کمین‌ها را خفه کردند و خط را شکستند و قایق‌ها از این مسیرها گذشتند و عملیات شروع شد.

ما ششمین گردان از روز اول بودیم که باید عمل می‌کردیم. وقتی عملیات کردیم هوا روشن شده بود و عراقی‌ها ما را می‌دیدند و مستقیم می‌زدند. ما ده متر از ساحل فاصله نگرفته بودیم که موشک یا خمپاره در قایق بغل ما افتاد و همه سرنشینان قایق شهید شدند. ما رفتیم و به سیم خاردارها رسیدیم. سیم خاردارها را بچه‌های اطلاعات عملیات و غواص‌ها باز کرده بودند. در نهایت به سنگری که ارتفاع دو و نیم متری داشت رسیدیم و وقتی آن طرف سنگر رسیدیم دیدیم یک غواص آنجا هست. گفت من هم با شما می‌آیم. گفتیم کجا می‌آیی؟ گفت من مأموریتم تمام شده است و باید برگردم ولی با شما می‌آیم.

از او پرسیدم چرا اینجایی؟ گفت شب که آمدیم به ما گفتند اینجا ده حلقه سیم خاردار پشت هم هستند. ما باید کمین‌ها را خفه می‌کردیم ولی وقتی آمدیم من با محاسبه خودم سه سیم خاردار را باز کرده بودم که عملیات شروع شد. فقط خودم را به سنگر بتنی رساندم و وقتی آن طرف سنگر رفتم، یک عراقی گردن‌کلفت روی سینه‌ام نشست. همان وزنش کافی بود که مرا خفه کند. همین که داشت مرا خفه می‌کرد، یکی از بچه‌های غواص او را دیده بود و با کلاش زده بود. می‌گفت دیگر بلند شدیم و سنگرها را پاکسازی کردیم و همینجا ماندیم.

ما از آنجا شروع کردیم و نزدیک سه ساعت پیاده و به صورت نیم‌خیز حرکت کردیم. من در مرحله اول کربلای 5 یا آر.پی.جی زن بودم یا کمک آر.پی.جی زن و سه تا موشک آر.پی.جی پشتم بود و یک آر.پی.جی دستم بود. ما نزدیک سه ساعت نیم‌خیز دویدیم، آن هم در یک جای گل‌آلود. یک جایی باید از کانال بیرون می‌آمدیم و از جاده رد می‌شدیم و دوباره وارد کانال می‌شدیم. یک عراقی نشسته بود و تیربار را همان جا گرفته بود و هر کس از آنجا رد می‌شد درو می‌کرد. ما آیه معروف سوره یاسین را خواندیم و رد شدیم. وقتی رد شدیم صدای شلیک شنیدم. برگشتم دیدم کمک آر.پی.جی من شهید شد. تنها کاری که توانستم بکنم این بود که یک موشکش را بردارم تا کم نیاوریم.

خلاصه رفتیم و به منطقه خودمان که کنار کانال ماهی بود رسیدیم. به ما بیسیم زدند و گفتند باید یک کیلومتر دیگر بروید تا به یک پل برسید. ما رفتیم، وقتی کنار پل رسیدیم به ما گفتند عملیات امروز تمام شده است و فقط شما این پل را تا شب نگه دارید. ما هم گفتیم کاری ندارد چون دو گروهان هستیم و هر گروهان، 90 نفر است. به هر حال برای خودمان سنگر کندیم. این پل تنها پل مواصلاتی منطقه شلمچه بود و تنها راه فرار عراقی‌ها همین پل بود؛ یعنی اگر بخواهند فرار کنند باید از این پل فرار کنند، اگر هم بخواهند پاتک بزنند باید از طریق این پل پاتک بزنند. تازه فهمیدیم یک تیپ برای این کار لازم است. حدود یک ساعت نگذشت که دیدیم کاروان عراقی‌ها با ماشین و تانک و نفربر دارند می‌آیند.

بچه‌های آر.پی.جی زن ما وسط جاده خوابیدند تا اینها نزدیک بیایند. وقتی داشتند می‌آمدند سه نفرشان ایستادند. یک نفرشان همان جا شهید شد ولی آن دو نفر، با آر.پی.جی تانک را زدند. تانک وسط پل متوقف شد. همان کاری که ما باید می‌کردیم  و پل را می‌بستیم، به واسطه این تانک محقق شد. یک ماشین پشت سر تانک با سرعت می‌آمد ولی وقتی تانک متوقف شد، ماشین جلوی ما‌ چپ شد. ما دیدم کل بار ماشین، مینی کاتیوشا است. یعنی خود به خود یک تله انفجاری است و کافی بود یک نارنجک وسط آن بیفتد که به طول 200 متر همه پودر شوند.

دیگر ما عراقی‌ها را ول کردیم و شهادتین خواندیم! شاید باور نکنید مینی کاتیوشاها بدون آنکه از جایشان بیرون بیایند در جعبه‌هایشان یکی یکی منفجر می‌شدند و به سمت عراق پرتاب می‌شدند. اگر با چشم خودم نمی‌دیدم باور نمی‌کردم. عملیات‌کننده حداکثر سلاح سنگینی که می‌تواند با خودش حمل بکند خمپاره 60 است. مینی کاتیوشا نیاز به سایت دارد یا باید روی جیپ سوار شود. عراقی‌ها گفته بودند ایرانی‌ها آنقدر مسلح آمدند که با مینی کاتیوشا آمدند و به سادگی نمی‌شود مقابله به مثل کنیم. در هر صورت آن شب تا صبح آنجا ماندیم و صبح برگشتیم.

ما گردان حضرت قاسم لشگر عاشورا بودیم. گردان ما سیصد نفر بود ولی موقع برگشتن من تعداد را شمردم، فقط بیست و شش نفر بودیم. سوار قایق‌ها شدیم و به موقعیت خودمان برگشتیم و منتظر مرخصی بودیم ولی باز هم به ما مرخصی ندادند. خبردار شدیم که می‌خواهند یک عملیات دیگر کنند و نیرویی نیست که جایگزین شود. بیست و پنج نفر از گردان ما و افرادی از گردان‌های دیگر را جمع کردند و یک گردان تشکیل دادند و یک هفته دیگر دوباره به خط زدیم که مرحله دوم کربلای 5 بود. از این عملیات هم برگشتیم و من دوباره تعداد را شمردم. از سیصد نفر فقط یازده نفر برگشتیم. در نهایت به ما مرخصی دادند و به شهرستان رفتیم ولی به بمباران شهرستان برخوردیم. اول اسفند برای مرحله نهایی کربلای 5 برگشتیم. آنجا هم سیصد نفر به خط زدیم ولی من خودم مجروح شدم و دیگر نمی‌دانستم چند نفر برگشتند. خوب است جوانان بدانند اتفاقاتی که در آن زمان افتاد از این سنخ بوده است.

انتهای پیام
captcha