به گزارش خبرنگار ایکنا؛ رمان «اِلِنا» در بستر اشاره به سفر تبلیغی «دحیه کلبی»، سفیر ویژه پیامبر اسلام به روم اتفاق میافتد. دحیة بن خلیفه کلبی، معروف به دحیه کلبی، صحابی پیامبر اکرم(ص) است که پیش از جنگ بدر، اسلام آورد و در جنگ احد و نبردهای پس از آن حضور داشت.
دحیه در سال ششم هجری، مأمور رساندن نامه پیامبر(ص) و ابلاغ رسالت ایشان به فرمانروای روم شرقی شد. همچنین وی مأمور رساندن نامهای دیگر از پیامبر اکرم به اسقفی مسیحی شد. وی صورت زیبایی داشت و در برخی نقلها آمده است که جبرئیل گاهی به صورت او بر پیامبر(ص) ظاهر میشد. دحیه کلبی پس از رحلت پیامبر به شام مهاجرت کرد و در روستای مِزّه سکونت گزید.
رضا وحید، این بار فضای تاریخی صدر اسلام و جامعه روم و عربستان را برای روایتی عاشقانه برگزیده است که تباین ملموس فرهنگها، جذابیت داستان را دوچندان کرده و انتشارات کتاب جمکران این اثر را در ۲۶۰ صفحه به بازار کتاب ارائه کرده است.
در بخشی از کتاب یادشده میخوانیم: مینوس سرش را پایین انداخت و به حصیر نگاه کرد. نمیدانست چگونه بگوید که دختر عمویش، همان جا که قرار بر ازدواجش داشت، از خانهاش گریخته است و نمیداند کجا و با چه کسی رفته است. دحیه گفت: اگر مایلی و تصور میکنی کاری از دست من برمیآید بگو.
مینوس زبانش را در دهان چرخاند و گفت: نمیدانم چه بگویم. صدای کوبیده شدن در آمد. دحیه گفت: کیست؟
صدا گفت: ارباب! برایتان نوشیدنی آوردهام.
دحیه گفت: داخل بیا، در باز است.
صدا به نظر مینوس آشنا آمد، در این چند روز زنهای زیادی را با النا اشتباه گرفته بود و وقتی مجبورشان کرده بود، روبنده خود را بالا بزنند، فهمیده بود اشتباه بدی کرده است. اکنون نیز ترسید به اشتباه صدای النا به گوشش آمده باشد.
النا با روبنده وارد حجره شد. مجمعهای در دستش بود با دو پیاله نوشیدنی. مینوس و النا چشم در چشم هم دوختند. دست النا لرزید و مجمعه کج شد و پیالهها بر زمین افتاد. دحیه با تعجب به آنها نگاه کرد. النا به طرف در رفت تا بگریزد. مینوس سریع برخاست و او را گرفت، گفت: النا! تویی؟
مینوس روبنده زن را بالا زد و سیلی محکمی به صورتش کوباند و او را روی زمین انداخت.»
انتهای پیام