به گزارش ایکنا، هشتمین جلسه از تفسیر سوره یوسف، شب گذشته، 2 اردیبهشت، با سخنرانی سیدمجتبی حسینی، پژوهشگر دینی، به صورت مجازی برگزار شد که در ادامه متن آن را میخوانید؛
به آیاتی رسیدیم که در این آیات میگوید یک کاروان به منطقه چاهی رسیدند که یوسف(ع) در آن چاه بود. یکی از آنها آمد و دلو خود را به پایین انداخت. نکته اینکه، این همه داستان در این سوره اتفاق افتاد و خدا به خیلیها اشاره نکرد، اما این داستان که کسی بر سر چاه آمد را بیان کرده است. سپس وقتی دلو را بالا کشید، دید یک بچه است و بشارت داد که کسی را پیدا کرده است. در این داستانها برخی میگویند که بچههای یعقوب چند روز بعد مجدد آمدند و دیدند که یوسف(ع) به دست کاروانیان افتاده است و گفتند برده ما بوده، اما او را نمیخواهیم. در نهایت او را بیست درهم فروختند که قیمت یک سگ گله بود.
یک داستانی هم وجود دارد و آن اینکه یکبار یوسف(ع) جلوی آینه بود و میگفت: چقدر من زیبا هستم، اما چقدر میارزم؟ جبرئیل آمد و گفت: بگذار قیمت را خدا تعیین کند. بعد که او را به مصر بردند، شرایط به نحوی شد که مزایده گذاشتند و هرکسی آمد و قیمتی داد و در نهایت دیدند باید برای خریدنش طلا بدهند. معنایش این است که خودمان را ارزان نفروشیم و اگر هم ما را نمیخرند نفروشیم. فرمود: «وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ». در معامله یک نفر برد کرد و او هم علی(ع) بود و برایش آیه نازل شد. گفت: خدایا چیزی ندارم به تو بدهم، اما نفسم را که میتوانم بفروشم. تو که راضی باشی کفایت میکند.
بنابراین یوسف(ع) را به مصر بردند و کسی که یوسف(ع) را در مصر خرید، او را به خانهاش برد و به همسرش گفت: مواظبش باش تا او را فرزند خود بگیریم. یک نکته هم این است که، خدا موسی(ع) را در منزل کسی میبرد که بچهدار نمیشود و او هم میگوید که موسی(ع) را نزد خود نگه داریم. خیال میکنیم که اینها همه از روی تصادف است، اما در عالم تصادفی نداریم. تصادفی دانستن امور، جهل ما در سبب و مسببها و علیتهاست. در عمق قضیه هم که بروید مشخص میشود که تصادفیدانستن امور از جهل ماست. خداوند در این آیات میگوید: «وَكَذَلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ». یک اتفاق این است که عزیز مصر با خانمی ازدواج میکند و بچهدار نمیشود و از اینطرف هم یوسف(ع) دچار اتفاقاتی شد و به یکباره بههم میرسند. این اصلاً تصادف نیست. چرا ما باور نمیکنیم که یک خدای قوی در همهجا هست؟
البته هنوز هم اتفاقی نیفتاده و یوسف(ع) برده است، اما از دید خدا مکنت یافته است. سپس فرمود: برای اینکه به او تأویل احادیث را یاد بدهیم. این یعنی هر کاری میخواهید بکنید، بکنید، خدا کار خودش را میکند. با این حال بسیاری از مردم نمیدانند و خدایشان کوچک است و دنیایشان هم کوچک و محدود و ناامیدکننده است.
میگوید: وقتی که یوسف(ع) بزرگ شد، به او حکم و علم دادیم و ما این چنین محسنین را جزا میدهیم. نکته اینکه تا حالا یوسف(ع) کاری نکرده است که محسن باشد، اما محسن بودنش برای کجاست؟ یک پاسخ این است که بگوییم قانون را از الآن میگوید و داستان برای بعد است، یکی هم این است که این محسن بودن، در خط زندگی یوسف(ع) است. بنابراین میگوید نظام محسنین را به این صورت جزا میدهیم.
در اینجا باید به چند نکته هم اشاره کنم؛ اول اینکه شما را در چاه هم که میاندازند، آن که باید تو را بالا بیاورد، خودش آدمش را میفرستد و تو را بالا میآورد. آن موقعی که شما را در چاه میاندازند و همه از شما متنفر هستند و رغبتی ندارند، همان موقع یک نفر دارد، شما را بالا میبرد و خیلی دلتان به این خوش نباشد که شما را تحویل گرفتند یا شما را به چاه انداختند. خداوند جزای محسن بودن را علم و حکمت بیان کرده است؛ لذا جزای محسن بودن یوسف(ع)، این نبود که او پولدار و رئیس میشود، اما ما تا یک کار خوبی میکنیم، منتظر هستیم که یک پاداشی هم بگیریم.
یک نفر خواب دید خورشید به خانهاش آمده است و از امام صادق(ع) پرسید تأولیش چیست؟ امام(ع) فرمود انسان خوبی میشوید و ... . گفت که من شنیدهام اگر کسی این خواب را ببیند حاکم میشود. امام(ع) یک نگاهی کرد و گفت مگر کدام یک از افراد خانواده شما حاکم است که شما حاکم بشوید. بنابراین تا یک کسی کار خوبی میکند، میخواهد تحویل گرفته شود، اما اگر چنین نشود، عیبش این است فکر میکند یا آن کارها خوب نبوده و یا اصلاً خدایی وجود ندارد که اشکال دوم، مهمتر است؛ لذا یک جمله مشهور داریم که میگوید احمق زمانی که دو رکعت نماز خوب میخواند انتظار وحی دارد.
در آیات قبل خداوند به یوسف(ع) وحی کرد که بدون اینکه کاری کرده باشد، اما در اینجا میگوید حُکم و علم را به او میدهیم و محسنین را جزا میدهیم و پس فضیلتها و کرامتهای اولیای خدا دو دسته است؛ یک دسته اکتسابی و دسته دیگر موهبتی. موهبتی به دلیل جایگاه و مسئولیتی است که خدا به آنها داده است، عدالت هم همین است. نمیشود خدا به کسی مسئولیتی بدهد و بعد بگوید که حالا ببینیم درست از آب درمیآید یا خیر. نمیشود خداوند بچهای به کسی بدهد و از قبل به او شیر ندهد. خدا برای اینکه بچهای دارد به دنیا میآید، برای او غذا قرار میدهد و قضیه موهبتی است.
نکته دیگر اینکه یوسفها حکمران بودنشان یک نوع به نفع مردم است، در چاه بودنشان یک نوع باعث خیر میشود، چون یک کاروانی را نجات داد و یوسف(ع) را به قیمت زیادی فروختند و در زندان بودنشان هم یک نوع منفعت دارد. یوسفها این طور هستند و در هر شرایطی که بنگرید باعث خیر هستند.
رسول خدا(ص) فرمود: حیات و ممات من برای شما خیر است. حیات را که میفهمیم، اما ممات چیست؟ رحمةللعالمین که باشی، این طور میشود. فرمود همین که از هر جایی به من سلام کنی، برای شما دعا میکنم؛ یعنی اگر قرار است پیامبر(ص) رحمت باشد، حیات و مماتش این طور است. اگر قرار باشد درصدی از آن مسیر را جلو برویم، باید کاری کنیم که بودنمان در هر جا و هر جوری به این صورت باشد که بخشی از آن، هنر ما و بخشی از آن توفیق خداست.
یک داستان هم نقل میکنم؛ آقای جانبازی اهل جلسه ما بود که دوپا و یک دست ندارد، در تجارت هم انسان موفقی است. گاهی اوقات وسط سال میآید و ما را میبیند. یکبار میگفت یک چیزهایی دارم که تو نداری. گفت: من طوری هستم که هرکسی از کنار میشود میگوید خدا را شکر که ما مثل این نیستیم؛ یعنی من شدم آیه حمد خدا، اما اگر کسی از کنار تو رد شود چنین چیزی نمیگوید. شما توجه کنید آدم باید به چه نقطهای برسد که دو پا و یک دستش را از او گرفتهاند، اما چنین نگاهی دارد و وقتی به این نقطه میرسد، معلوم است که به خیلی جاها میتواند برود.
انتهای پیام