یوسف(ع) چه برهانی از پروردگار را مشاهده کرد؟ / تأملی در معنای «معاذالله»
کد خبر: 3967915
تاریخ انتشار : ۰۸ ارديبهشت ۱۴۰۰ - ۲۰:۰۲

یوسف(ع) چه برهانی از پروردگار را مشاهده کرد؟ / تأملی در معنای «معاذالله»

سیدمجتبی حسینی به برهانی که یوسف(ع) دیده بود، اشاره و بیان کرد: خدا در عمق قلوب انسان و آنجایی که دارد همت می‌کند، بدون هیچ تظاهر ظاهری، دستکاری می‌کند و این می‌شود معنای جمله امام علی(ع) که می‌گوید: «عَرَفْتُ آللّهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ العَزَائِمِ، وَحَلِّ آلْعُقُودِ، وَنَقْضِ آلْهِمَمِ»؛ لذا برهانی هم که یوسف(ع) دید، همین بود. برهان که دیدنی نیست، بلکه فهم‌کردنی است و این در آن عمق تبدیل به رویت شده است.

به گزارش ایکنا، یازدهمین جلسه از تفسیر سوره مبارکه «یوسف»، شب گذشته، 7 اردیبهشت‌ماه با سخنرانی سیدمجتبی حسینی، پژوهشگر دینی، به صورت مجازی برگزار شد که در ادامه متن آن را می‌خوانید؛

«وَرَاوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِهَا عَنْ نَفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الْأَبْوَابَ وَقَالَتْ هَيْتَ لَكَ قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوَايَ إِنَّهُ لَا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ * وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلَا أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ كَذَلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ».

بحث در مورد این دو آیه است. پس از اینکه زلیخا به یوسف(ع) پیشنهاد مراوده داد، یوسف(ع) گفت: پناه بر خدا. «معاذالله» جایی است که دارید یک مصداق از یک مفهوم کلی را تحقق می‌بخشید؛ یعنی به جای «اعوذ»، می‌گویید «معاذ» و با گفتن این جایگاه و لفظ «معاذ»، منیت خود را کنار می‌زنید که معنایش بالاتر از «اعوذ» است و نتیجه این «معاذالله» در آیات بعد روشن شده است. می‌توانست بگوید «اعوذ بالله» یا بگوید نمی‌خواهم این کار را بکنم، اما اینها با «معاذالله» فرق دارد. «معاذالله» یعنی می‌خواهیم خدا جلوی ما را بگیرد، نه اینکه منیت در کار باشد؛ یعنی من بخواهم یا نخواهم یک طرف است و می‌دانم اگر به خودم باشد، پایم سست است و در هر کاری همین است.

برخی‌ها در قضیه دیدن برهان خداوند، اصلا به «معاذالله» نرسیدند. تصور کنید خیلی آدم درستی هستید و یک نفر به شما پیشنهادی می‌کند، اما شما می‌گویید ما اهل این کارها نیستیم، اما مواظب باشید که این طور حرف زدن، انسان را پرت می‌کند. خیلی‌ها اهل این کارها نبودند، اما بعداً شدند. وقتی قرآن را می‌خوانیم، در جزئیات دیگری می‌رویم و پیامی که برای ما است را نمی‌گیریم. گفت: «تا یک سر مویی از تو هستی باقیست، اندیشه کار بت‌پرستی باقیست/ گفتی بت پندار شکستم رستم، آن بت که ز پندار شکستی، باقیست».

یوسف(ع) اصلاً نگفت که من نیستم و روی من حساب نکن، بلکه گفت: «معاذالله». ممکن است تا اینجای داستان بگویید یوسف(ع) چه کار مهمی کرد که خدا می‌گوید از بندگان مخلَص ما بود. حتی گزارشی از نماز و روزه‌اش هم نداریم. کدام کار حسابی را انجام داده که الآن بگوییم به دلیل آن کاری حسابی‌اش جزو مخلَصین شد. علت این نگاه ما این است که حجم کار را فیزیکی نگاه می‌کنیم و به نیت نگاه نمی‌کنیم. آنجا که قضیه بر این بود که بگوید من این کار را نمی‌کنم، گفت: «معاذالله»، این یعنی بنده مخلَص است.

در ادامه می‌گوید خدا ظالمین را رستگار نمی‌کند. فلاح را رستگاری معنا می‌کنیم که در فارسی رستگاری به معنای رستن است و عرب به کشاورز، فلّاح می‌گوید. در آیه می‌توانست بگوید: خدا ظالمین را دوست ندارد، اما از فلاح سخن گفته است؛ یعنی گویی یک چشم‌اندازی برای آینده دارد و دارد آن آینده را می‌بیند که حتی اگر این کار گناه هم نباشد، ظلم باعث می‌شود که منجر به فلاح نشود.

نکته مهم این است که باید خطی را از ابتدای سوره پیگیری کرد؛ یکی خط ظاهری و یک خط بالاتر از آن که دارد، در عالم فوق می‌رود. این چیزهایی که در عالم بیرون می‌بینیم، سایه‌های عالم بالا هستند، اما طوری است که ما هر طور نگاه می‌کنیم، همه چیز مرتب است و روال منطقی دارد. یوسف(ع) دنبال رستن و شکوفایی است و قرآن می‌گوید مومنین رستگار می‌شوند. یک دانه گندمی که همگام با اصول کشاورزی نیست، رستگار نمی‌شود، اما دانه‌ای که با مسائل کشاورزی خودش همگام است و آب، نور، کود و ... به اندازه کافی مهیا باشد، این دانه رستگار می‌شود. مومن نیز باید با قواعد آفرینش انطباق پیدا کند.

ظالم کسی است که در جای خود کارش را نمی‌کند. یوسف(ع) گفت: این کار من ظالمانه است و بعدها هم نگاه می‌کنیم و می‌گوییم ظلم تعریفش عام است و این موج ظلم به همه می‌رسد. مخصوصاً در گناه، موج ظلم، دیگرن را نیز می‌گیرد. یکی از دلایل استغفار ائمه(ع) و اولیا همین است که از امواج گناه رها شوند. ابتدا یوسف(ع) گفت: «معاذالله» و بعد گفت: «إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوَايَ». پس یوسف(ع) یک افق درازمدتی را می‌بیند و متوجه می‌شود اول‌ظلم به خودش است که جایگاهش را از دست بدهد، بنابراین این حرف را گوش نمی‌کند. پس باید قدر «معاذالله» را بدانیم. «معاذالله» یعنی یوسف(ع) می‌گوید صحبت من نیست، بلکه خدا باید کمک کند.

یکی از مشکلات ما این است که ما آیه را یکجا نمی‌خوانیم و بعد به شبهه می‌رسیم. می‌گوید اگر برهان خداوند نبود، یوسف(ع) نیز عزم او را می‌کرد. مشکل آیه این است که به صورت ماضی مطلب را بیان کرده است که اگر برهان رب را نمی‌دید، عزم می‌کرد. در فارسی اگر بخواهیم چنین تعبیری داشته باشیم، به صورت مضارع می‌گوییم که اگر این کار را نکنی، فلان کار را می‌کنم که طبعاً آن کار هم پیش نمی‌آید تا ما مجبور به واکنش شویم. اگر دین برهان رب را مقدم بگوید، باز هم مسئله درست درمی‌آید و اتفاق خاصی نیفتاده و جنبه ادبی دارد. اگر برهان رب نبود، یوسف(ع) نیز عزم کرده بود. اما از آیه برمی‌آید که یوسف(ع) به زلیخا فکر کرد، اما اینکه چه فکری داشت را نمی‌دانیم؛ لذا در روایات متعدد به این مسئله پرداخته شده است. بسیاری از روایات تفسیری از جهت سندی ضعیف است و این را قبول دارم، اما در روایات تفسیری که مثال می‌زنم، جنبه یک روایت فقهی نیست که باید یک روایت صحیح اعلی داشته باشیم، بلکه داریم از یک فرهنگ عمومی در آیه کمک می‌گیریم.

وقتی چیزهای مختلف می‌گفتند؛ یعنی عزم یوسف(ع) را نمی‌دانیم و می‌تواند متعدد باشد. اینکه زلیخا عزم می‌کند نیز ما نمی‌دانیم چه بوده است. شاید هزاران فکر می‌کرده و روایات نیز عزم یوسف(ع) را گفته است که چه چیزی در ذهنش گذشته است. ما گاهی فکر می‌کنیم اهل بیت(ع) یا اولیای خدا، به دلیل معرفی‌های فئودالیته‌ای که از بزرگان داریم، فاقد برخی ویژگی‌های آدم‌های معمولی هستند و لذا هیچ‌وقت در ذهنشان اتفاقی را متصور نیستیم. اینکه یک مونث از مذکری خوشش بیاید و برعکس که جرم نیست، بلکه یک اتفاق فیزیکی است و اینکه بخواهد کاری کند، مسئله است.

در روایات نیز خیلی از مسائلی که فکر می‌کنیم، تابو است این طور نیست؛ لذا عزم یوسف(ع) این نیست که می‌خواست گناه کند، اما بالاخره فرق دیوار با یک گل زیبا را که می‌تواند تشخیص دهد، ولی مقاومت می‌کند. امام علی(ع) فرمود: «عَرَفْتُ آللّهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ العَزَائِمِ، وَحَلِّ آلْعُقُودِ، وَنَقْضِ آلْهِمَم»؛ یعنی دلیلی نداشت این همت را داشته باشم و جز خدا اینجا نبود. این را در آیه نگرفتیم و مدام گیر این بودیم که بالاخره خودش را آماده کرد یا نکرد و ... . یک نفر می‌گوید من همت کردم به دزدی بروم، اما در راه تصادف کردم که در اینجا نقضِ همت نشده است، بلکه این طرف عرضه نداشته است، پس باید درست معنا را متوجه شد.

خدا در عمق قلوب انسان و آنجایی که دارد همت می‌کند، بدون هیچ تظاهر ظاهری، دستکاری می‌کند و این می‌شود معنای جمله امام(ع)؛ لذا برهانی هم که یوسف(ع) دید همین بود. برهان که دیدنی نیست، بلکه فهم‌کردنی است و این در آن عمق تبدیل به رویت شده است. حالا به جای اینکه ببینید پیراهن یوسف(ع) چه شد و ... بگویید این دیدن برهان چه داستانی دارد و چطور می‌شود ما دیگر همتمان تغییر می‌کند. نه اینکه همت کردیم و نشد، بلکه همتمان عوض می‌شود. من می‌خواستم بروم به رشته کشاورزی، اما یک اتفاقی افتاد و رشته‌ام چیز دیگری شد. اینکه چطور شده، دقیقاً همان جمله امام(ع) است.

در مناجات شعبانیه آمده است: «إِلَهِي لَمْ يَكُنْ لِي حَوْلٌ فَأَنْتَقِلَ بِهِ عَنْ مَعْصِيَتِكَ إِلا فِي وَقْتٍ أَيْقَظْتَنِي لِمَحَبَّتِكَ»؛ یعنی خدایا من توانی ندارم که انتقال پیدا کنم از معصیت تو و کار زشت را مرتکب نشوم، مگر آن زمانی که من را به محبت خودت بینا کنی که همان دیدن برهان رب است که یوسف بینا شد؛ یعنی یک محبت ویژه‌تری باز می‌شود و می‌گوید اگر این گناه را بخواهی انجام دهی، این فضلیت را از دست می‌دهی و اینکه این همه خدا تو را دوست دارد را نیز از دست می‌دهی. خدا دو قلب را که برای کسی قرار نداده است، و با کار زشت، اینکه خدا در قلب انسان باشد، از دست می‌رود.

انتهای پیام
captcha