به گزارش ایکنا، جلسه سیویکم از تفسیر سوره یوسف(ع) شب گذشته، 25 مهر، با سخنرانی سیدمجتبی حسینی به صورت مجازی برگزار شد که در ادامه متن این جلسه را میخوانید؛
«وَلَمَّا فَصَلَتِ الْعِيرُ قَالَ أَبُوهُمْ إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْلَا أَنْ تُفَنِّدُونِ * قَالُوا تَاللَّهِ إِنَّكَ لَفِي ضَلَالِكَ الْقَدِيمِ * فَلَمَّا أَنْ جَاءَ الْبَشِيرُ أَلْقَاهُ عَلَى وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيرًا قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ * قَالُوا يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ * قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ؛ زمانی که کاروان از شهر مصر بیرون آمد، یعقوب(ع) گفت: من بوی یوسف(ع) را درک میکنم و ممکن است شما من را به بیعقلی متهم کنید. اطرافیانش به خدا سوگند خوردند که تو در گمراهی دیرینهات هستی. زمانی که آن بشیر آمد و پیراهن را بر وجه یعقوب(ع) انداخت، او بینا شد. سپس یعقوب(ع) گفت: من نگفتم چیزهایی از خدا میدانم که شما نمیدانید؟ گفتند: ای پدر ما، برای ما استغفار کن که ما خطاکار هستیم. یعقوب(ع) گفت: در آینده برای شما استغفار میکنم؛ چراکه خداوند غفور رحیم است.»
نکته نخست این است که یعقوب(ع) راست میگفت اما اطرافیانش قسم میخوردند که او در گمراهی قرار دارد و هر چقدر که اینها بو کردند، دیدند بویی نمیآید. بنابراین گاهی اوقات آدمهایی که عاقل هستند، قسم جلاله هم میخورند اما در اشتباه هستند و گاهی اوقات کسی که ما گمان میکنیم عقلش کم است دارد درست میگوید؛ یعنی در مسائل شناختی که پیرامون خودمان داریم باید حواسمان باشد که اینها درست هستند و کارایی دارند اما چیزهایی هم هست که با این منابع معرفتی و این درجات قابل شناسایی نیستند. مگر یک پیراهن چقدر بو میدهد؟ چون یعقوب(ع) بوی یوسف(ع) را از پیراهن استشمام کرد و مگر میتوان در 80 فرسخی بویی بیاید؛ چهاینکه با هیچ قاعده فیزیکی هم جور درنمیآید.
در دهه 40 و 50 برخی آقایان دوست داشتند هر چیزی را که سخت است با قواعد فیزیکی جور کنند. یک فرهنگی وجود داشت و میخواستند بگویند اسلام بهروز است و ... و میگفتند بو، آن مولکولهایی است که به مشام انسان میرسد. بنابراین استبعادی ندارد که باد این بوها را بیاورد و به یعقوب(ع) برساند، اما توجه نکردند علمی که این را نشان میدهد برای این کار نیست و این اشتباهی بود که صورت گرفت و دوران ساینتیسم اسلامی که میخواستند هر چیزی را به اسلام پیوند بزنند و بگویند اسلام و علم تعارضی ندارند، دورانی بود که تقریباً از سال 1357 به بعد قطع شد و جنبههای اجتماعی اسلام برایشان مهم شد و بعد رفتند و درباره هرچه در تفکرات علوم انسانی است بحث کردند. در حقیقت مبنا تغییر نکرده بلکه موضوع تغییر کرده است. برای نمونه کتاب دکتر سحابی به نام تکامل در قرآن در همین زمینه بود و میخواست تکامل را با آیات قرآن وفق دهد، در حالی که دانشگاهها داشتند تکامل را درس میدادند. بنابراین تلاشها اینطور بود و خدا هم اجر هر کسی را میدهد و ما نمیتوانیم در این زمینه قضاوت کنیم.
حال فرض کنید که این مشکل را یک زمانی به مرحوم بازرگان میگفتند که استشمام بوی یوسف(ع) به چه معناست. طبعا که در همان فضا پاسخ میداد. البته اینکه گفته شود بوی یک شیء مولکولهایی هستند که در فضا پخش میشوند، استبعادی هم ندارد که این بو به خانه یعقوب رسیده باشد، ولی ما همین قدر میتوانیم بگوییم که استبعادی ندارد. البته باید توجه کنیم که در این آیه از ریح سخن گفته است و انسانها همه در حال تشعشع موج هستند و به جای اینکه به مولکولهای جسم و ... فکر کنیم باید به این مسائل توجه داشته باشیم؛ بنابراین انسانها از خودشان موجی دارند که شدت و ضعف دارد و گیرندهها هم حساسیتهایی دارند و این حساسیت هم فیزیکی نیست که برای همه یکسان باشد؛ یعنی من که به یوسف(ع) حساسیت دارم ممکن است به دیگران حساسیت نداشته باشم؛ از این رو انسانها به صورت نفر به نفر سنسور دارند.
این داستان هم جالب است که یک نفر پرسید چرا ما گاهی اوقات بدون دلیل ناراحت هستیم؟ فرمود که یک نفر است که از نظر روحی با شما انس دارد. آن روز آن فرد ناراحت است و ناراحتی او به تو هم سرایت کرده است. وقتی انسان ببیند در چنین دنیایی قرار دارد، برای خودش فکر میکند که وقتی کار خوبی میکند امواج مثبت را به همه کسانی میفرستد که با او ارتباط دارند و برعکس، وقتی انسان کار بدی میکند، حال یک عدهای را میگیرد که خود آنها هم نمیدانند.
یکی از نکات مهم در باب «وَلَمَّا فَصَلَتِ الْعِيرُ» است که میتوان ذوقی هم تفسیر کرد. تا کاروان از دربار یوسف(ع) بیرون نیاید، بویی هم بیرون نمیآید. این پیراهن سالها نزد یوسف(ع) بود اما حرکت کاروان مهم است. یعنی فاصلهها و اتصالها معنی دارند. دنیا به این بزرگی است و همهاش چیزهایی نیست که ما میفهمیم. همین پیراهن ماهها و سالها نزد یوسف(ع) بود، ولی یعقوب(ع) بویی را حس نکرد و به انگیزه اینکه روی صورت پدر بیفتد این پیراهن را از خود دور کرد و ارتباط از این طرف قطع شد و ارتباط در آن طرف ایجاد شد.
یوسف(ع) این پیراهن را از خودش دور کرد، ولی وقتی که با نیت دادن به پدر این پیراهن را از خود دور کرد، در اینجا بوی یوسف(ع) به مشام یعقوب(ع) میرسد. ابتدا بویایی است و بعد که پیراهن روی صورت آمد اتفاقاتی میافتد و آن وقت چشم پدر بینا میشود. طبق روایات، اگر کسی فلان گناه را بکند، تا فلان سال بوی بهشت را احساس نمیکند. مفهوم بو یکی از المانهای اصلی ارتباط با شیء است. در حد معمولی میگوییم آبی که اینجاست اگر چیزی داخلش باشد و آلوده شود، بوی آن تغییر میکند اما مبحث بو خیلی پیچیدهتر از این است.
پیامبر(ص) وقتی که میوهای را میگرفتند آن را بو میکردند. آیا پیامبر(ص) بیکار بود که این کار را میکرد؟ پیامبر(ص) داشت با این پدیده حرف میزد و بدهبستان داشت و ارتباط میگرفت و وقتی این سیب با این رفاقت به وجود شما میآید، تمام وجود شما را بهرهمند میکند. در ادامه داستان آمده است که اطرافیان به یعقوب(ع) گفتند که تو مشاعرت را از دست دادهای و حتی قسم جلاله خوردند تا به او بفهمانند اشتباه میکند. بنابراین خیلی اوقات شما تصور میکنید طرف مقابل شما در اشتباه است اما چنین نیست.
در ادامه بشیر آمد و پیراهن را روی صورت یعقوب(ع) انداخت و موجب شد یعقوب(ع) بینا شود. برخی میگویند این کارها شرک است و ... اما اگر این شرک است که یوسف(ع) و یعقوب(ع) هم باید مشرک بوده باشند و به جای اینکه از پیراهن استفاده کند، از خدا میخواست که او را بینا کند. اگر یوسف(ع) را مستقل از خدا بدانیم شرک است، وقتی بگوییم یوسف(ع) نماینده رحمت خدا است مشکلی پیش نمیآید. یک مثال میزنم. وقتی که شما سردرد دارید و قرص میخورید آیا شرک است؟ خیر. اینطور نیست که ما کاری انجام ندهیم و فقط دعا کنیم. خدا به ما عقل داده و این اسباب و مواد را هم در دنیا قرار داده است تا مشکل حل شود و اگر انسان به این اسباب توجه کند، شرک نیست. باید توجه کنیم اگر خاصیتهای فیزیکی اشیاء را استفاده کنیم، شرک نیست. اگر خاصیت واقعی باشد، خاصیت غیر فیزیکی هم شرک نیست.
بنابراین یعقوب(ع) بصیر شد و باید توجه کنیم که عالم ما عالم ارتباط و انتساب است. اگر با یوسف(ع) این انتساب را نداشته باشم یا یوسف(ع) نخواهد این ارتباط را با من داشته باشد، اگر این پیراهن خورده شود هم اتفاقی نمیافتد. البته گاه پیش میآید که من ارتباط ندارم اما آن طرف نظری دارد و او با من ارتباط میگیرد و پیراهن هم در من اثر میگذارد. از این رو عالم، عالم ارتباط و انتساب است و ما یک دستگاه مختصات در عالم داریم و هر نقطهای به نسبت زاویه و فاصلهاش با مبدأ نمره میگیرد و ارزشگذاری میشود.
باید بدانیم یوسف(ع) چه ارتباطی با مبدأ دارد که وقتی اراده میکند، چشم کور بینا میشود و یوسف(ع) با یعقوب(ع) چه ارتباطی با هم دارند که اهمیت دارد و اینها نشان میدهد که عالم، عالم ارتباط است و ما در دنیای جدید نسبت به اشیاء، شناخت موردی پیدا کردیم. البته استفادههایی هم دارد و اشکالی ندارد اما دلیل اینکه از خیلی چیزها محروم میشویم این است که به ارتباطها توجه نمیکنیم. دنیای قدیم دستگاههای شناسایی موردی کم داشت اما دستگاه شناخت کلی زیاد بود و با اشیاء به عنوان یک رابطه معنوی ارتباط میگرفتند و جاگذاری میکردند و کارشان را هم انجام میدادند و از همین لحاظ طب گذشته فقط طب نبود، بلکه حکمت هم بود.
اخیراً مباحث درمانگری اگزیستانسیال قدری به آن مباحث نزدیک شده است. این همه دستگاههای شناسایی بیماری داریم که در آن زمان اصلاً وجود نداشت و در نهایت آن حکیم چشم طرف را نگاه میکرد و یک ارتباط دیگری برقرار میشد، اما در دنیای جدید پس از رنسانس به این ارتباطها توجه نکردهایم.
انتهای پیام