فارابی نمی‌تواند مؤسس حکمت طبیعی باشد
کد خبر: 4015125
تاریخ انتشار : ۳۰ آبان ۱۴۰۰ - ۲۳:۱۱

فارابی نمی‌تواند مؤسس حکمت طبیعی باشد

غلامحسین رحیمی با اشاره به طبیعیات فارابی بیان کرد: فارابی متعرض مفاهیم مختلف طبیعیات شده است و از رهگذر آن تعریف مناسبی از علم طبیعی به دست می‌دهد، ولی به هیچ وجه نمی‌شود فارابی را بنیان‌گذار حکمت طبیعی در دوره اسلامی دانست؛ لذا نویسندگان کتب فلسفی در دوران اسلام وقتی در آخر بحث ابن‌سینا، مقایسه‌ای بین فارابی و ابن‌سینا صورت می‌دهند، حداقل در حکمت طبیعی و در حوزه ریاضیات کاملاً داوری‌شان اشتباه است و به هیچ وجه فارابی نقش مؤسس ندارد و بلکه ابن‌سینا را باید مؤسس حکمت طبیعی بدانیم.

به گزارش ایکنا، مراسم بزرگداشت حکیم «فارابی» در روز جهانی فلسفه، امروز، 30 آبان‌ماه با سخنرانی جمعی از اندیشمندان، به همت انجمن آثار و مفاخر فرهنگی و به صورت مجازی برگزار شد؛

در ادامه مشروح سخنان، غلامحسین رحیمی، معاون پژوهشی وزیر علوم، تحقیقات و فناوری را می‌خوانید؛

همه فارابی را به عنوان بزرگترین حکیم قرون سوم و چهارم هجری می‌شناسند. همچنین به حق، اثرگذاری فارابی در حکمت نظری و عملیِ دانشمندان و حکمای بعد از او شایسته این شهرت است و البته او را معلم ثانی و بنیان‌گذار فلسفه اسلامی معرفی کرده‌اند. مطلبی که می‌خواهم عرض کنم در مورد شخصیت فلسفی ایشان نیست؛ چون من در این زمینه تخصصی ندارم و قطعاً اساتید در این زمینه سخن خواهند راند. موضوع بحث من طبیعیات و علوم طبیعی و مبادی و شاخه‌های مختلف علوم طبیعی در اندیشه فارابی است؛ اینکه فارابی چه آثاری در حوزه طبیعیات برای ما به‌جا گذاشته است؟

وقتی به آثار متعدد فارابی رجوع می‌کنیم، فارابی علوم طبیعی را در «احصاء العلوم» به دقت تعریف می‌کند که استناد اصلی ما به همان خواهد بود. در کتاب «الحروف»، متعرض معنای علم طبیعی می‌شود که از آن هم استفاده می‌کنیم و یا در کتب دیگری از جمله «تحصیل السعاده» متعرض برخی از مفاهیم علم طبیعی می‌شود و در کتاب «سیاست مدنیه» در مورد علوم طبیعی صحبت می‌کند و این‌ها مراجع ما برای پرداختن به علم طبیعی و مبادی علم طبیعی از نظر فارابی است. البته کتاب‌هایی که نام بردم، همه به صورت بسیار محدودی متعرض این مسئله شده‌اند و به نظر می‌رسد که فارابی در مجموع، نسبت به سایر حوزه‌هایی که ورود گسترده‌ای پیدا کرده؛ مثل حکمت عملی و موسیقی، با حوزه طبیعیات کمی قهر بوده است. اما برخی از نکاتی که در این حوزه مطرح کرده تا اینجا مورد بحث و بررسی و استفاده قرار گرفته است.

مبادی علم طبیعی از دیدگاه فارابی

مبادی علم طبیعی از نظر فارابی چهار چیز است که دقیقاً علل چهارگانه‌ای است که ارسطو هم ذکر می‌کند. این علل چهارگانه را در فلسفه طبیعی بعد از فارابی در تعریف علم طبیعی و در موضوع و متفرعات موضوع علم طبیعی ذکر نمی‌کنند، بلکه آنها در دو محل مورد بحث و بررسی قرار می‌گیرند: در علم الهی و در علم طبیعی که به صورت تخصصی مورد بحث هستند و فارابی به عنوان مبادی ذکر کرده است. این امر به نوعی با معنای دقیق مبادی نیز چندان سازگار نیست، ولی به هر حال تعبیری است که فارابی از مبادی کرده است.

قدم بعدی در «احصاء العلوم»، تفکیک دقیق فارابی است. من به بخشی از این تفکیک که بین جسم طبیعی و جسم صناعی است، پرداخته‌ام. فارابی می‌گوید: این‌ها تفاوت‌ها و مشابهت‌هایی دارند و ابتدا این دو را تعریف می‌کند و می‌گوید جسم مصنوعی با اراده و تدبیر و صنعت انسانی پدید می‌آید. همین مصنوعاتی که بشر از خود بجا گذاشته و حیطه خلق مصنوعات هوشمندانه‌تر بوده است. جسم طبیعی با اراده و تدبیر و قوه الهی پدید آمده است. اینجا دو دسته عوامل داریم که این‌ها را مشابه یا متفاوت می‌کند. تفاوت عمده روی نوع خلق و دلیل و منشأ خلق آنها است؛ یکی منشأ انسانی دارد و دیگری منشأ الهی. این‌ها در دو امر مشابه هستند؛ یکی اینکه هردو مخلوق و مرکب از ماده و صورت هستند و دوم اینکه علل چهارگانه در پدیدآمدن هردو برقرار است. این در اجسام مصنوعی بیشتر از اجسام طبیعی است. من در مقاله‌ای با عنوان «فارابی علم حیل و مفهوم فناوری» موضوع مبنا قرارگرفتن علل چهارگانه را توضیح داده‌ام. بعد از فارابی حکیمی را سراغ ندارم که علل چهارگانه را به عنوان مبادی اجسام طبیعی ذکر کرده باشد؛ لذا می‌شود گفت این امر از ابداعات فارابی است که بعد از وی دیده نشده و ادامه نداشته است. این ابداع فارابی کاملاً منشا ارسطویی دارد.

در نظر فارابی ماده و صورت جایگاه ویژه‌ای دارند و این مفهوم برخلاف تعریف علم طبیعی که انحصارا در «احصاء العلوم» ارائه و درج شده، در چند اثر فارابی هم ذکر شده است. ماده و صورت از مفاهیم مشترک در طبیعیات و الهیات است و تا به حال مورد بحث حکما و صاحب‌نظران و پژوهشگران قرار گرفته است. من فقط چند اشاره به این مبحث دارم و تأکید می‌کنم که بحث ماده و صورت فارابی اصولاً به فلسفه طبیعی وی مربوط می‌شود.

تقسیم طبیعیات دوره اسلامی به دو بخش

باید اینجا نکته‌ای را داخل پرانتز ذکر کنم؛ طبیعیات دوره اسلامی باید به دو بخش و حوزه بسیار مهم و گسترده تفکیک شود: یکی حوزه طبیعیات فلسفه‌مبنا و دیگری طبیعیات علم‌مبنا و اگر این تفکیک را نداشته باشیم، اکثراً در داوری و بررسی طبیعیات دوره اسلامی راه به خطا می‌بریم و حتی ممکن است به داوری‌ها و قضاوت‌های اشتباه مبتلا بشویم؛ همانطور که بسیاری از صاحب‌نظران ما این اشتباه را مرتکب شدند.

وقتی راجع به طبیعیات هر حکیمی صحبت می‌کنیم باید بگوییم که آیا همین الآن این حکیم و فیلسوف ما راجع به طبیعیات فلسفه‌مبنا صحبت می‌کند یا راجع به علم‌مبنا صحبت می‌کند. اصولاً تمام طبیعیات فارابی را باید طبیعیات فلسفه‌مبنا قرار داد نه علم‌مبنا؛ البته فارابی رساله‌ای بسیار کوتاه و در حدود یک صفحه‌ونیم دارد و در همین حدود است که در مورد خلأ و به اثبات امتناع خلأ می‌پردازد و حکمای مشائی بعد از او سعی کرده‌اند وجود خلأ را ابطال کنند. مفهوم خلأ و اثبات ابطال خلأ و ابطال خلأ در آثار دیگر فارابی مورد بحث قرار نگرفته و شبیه به این موضوعات در هیچ اثری از وی وجود ندارد و لذا نمی‌توانیم بگوییم که فارابی وارد طبیعیات تخصصی و مبنا شده است؛ بنابراین فارابی هرچه راجع به طبیعیات گفته است در مورد حوزه طبیعیات فلسفه‌مبنا است. علاوه بر آن اگر «احصاء‌العلوم» را کنار بگذاریم، موضوعات طبیعیاتی که فارابی متذکر شده گویا نه طبیعیات برای طبیعیات و نه طبیعیات به عنوان بخشی از فلسفه نظری بلکه برای ورود به مباحثی مثل الهیات است؛ مثل علم مدنی و برای ورود به حکمت عملی است و درک و برداشت شما بیشتر اینطور خواهد بود و برای ورود به مقدمه مباحث اصلی است و به این منظور است که ما نمی‌توانیم فارابی را به عنوان فیلسوفی که به طور مستقل وارد حکمت طبیعی شده است، تلقی کنیم.

اما به بحث در زمینه ماده و صورت اشاره می‌کنم. ماده و صورت از زمان فارابی تا به حال در کمتر کتب حکمی است که مورد بحث قرار نگرفته باشد. حکمای ما از جمله فارابی، ماده را موضوع و حامل صورت می‌دانند و فارابی اگرچه صراحتاً این معنا را تشریح نکرده اما ماده را در دو مفهوم و دو موضع به کار برده است؛ یکی ماده اولی و ماده‌المواد و ماده‌ای که منشأ همه موجودات عالم است. این ماده قوه محض است و به همین دلیل اصولاً این‌جهانی نیست. دوم ماده ثانوی که  ماده موجودات محسوس ما در این جهان است و این را فارابی ذکر می‌کند. فارابی به سرعت از ماده اولی رد می‌شود و دقیق تشریح نمی‌کند و در فلسفه طبیعی ابن‌سینا این مفهوم به طور کامل و دقیق بیان می‌شود و جایگاه واقعی خود را پیدا می‌کند. ماده ثانوی در حقیقت ماده اجسام این‌جهانی است. فارابی این معنا را شرح نمی‌دهد، اما در فرازهای متعدد به فشردگی و اشاره‌گونه، ماده اولی را یکی می‌داند و اصولا ماده ثانوی را هم یکی می‌داند و تمام تفاوت‌ها را در اشیاء طبیعی به صورت آنها منتسب می‌کند.

از نظر شأنی و رتبه‌ای از یک نظر ماده را مقدم بر صورت می‌داند و از یک نظر صورت را مقدم بر ماده می‌داند و می‌گوید ماده ثابت است و دائمی است و در ضمن خود باز در محلی مستقر نیست و برای استقرار به موضوع نیاز ندارد. ولی صورت برای استقرار به موضوع و محل نیاز دارد؛ آن محل هم یک جا است، آن هم ماده است. از طرفی می‌گوید ماده اصلا به این دلیل پدید آمده که حامل «صورت» باشد و از این جنبه بر ماده مقدم است. صورت متعدد و متنوع است و صورت‌ها می‌توانند متضاد باشند. صورت‌ها هیچ‌گاه دائمی نیستند و دائماً در حال تغییرند و حتی می‌توانیم صورت‌های متضادی داشته باشیم. در حالی‌که مفهوم تضاد در ماده راه ندارد و به این صورت مشابهت‌ها و تفاوت‌ها و رتبه هرکدام نسبت به دیگری را ذکر می‌کند. به جرأت می‌گویم که مفهوم ماده و صورت فارابی منشأ بحث و ریشه توسعه مفاهیم ماده و صورت در آثار حکمای بعد از او است.

در تعریف دو علم طبیعی و الهی، فارابی در «احصاءالعلوم» در یک فصل تعاریفی آورده است و در پایان تعریف علم طبیعی در همین فصل، به طبیعیات تخصصی اشاره می‌کند و طبیعیات را شامل هفت شاخه دیگر می‌داند که به هرکدام اشاره کرده و به طور مستقیم به کتاب‌های ارسطو ارجاع می‌دهد. 

نکته آخر اینکه، فارابی متعرض مفاهیم مختلف طبیعیات شده است و از رهگذر تعریف مناسبی از علم طبیعی به دست می‌دهد، ولی به هیچ وجه نمی‌شود فارابی را بنیان‌گذار حکمت طبیعی در دوره اسلامی دانست؛ لذا نویسندگان کتب فلسفی در دوران اسلام وقتی در آخر بحث ابن‌سینا، مقایسه‌ای بین فارابی و ابن‌سینا صورت می‌دهند،  حداقل در حکمت طبیعی و در حوزه ریاضیات کاملاً داوری‌شان اشتباه است و به هیچ وجه فارابی نقش مؤسس ندارد و بلکه ابن‌سینا را  باید مؤسس حکمت طبیعی بدانیم. اگر حکمت نظری را حاوی سه حوزه طبیعیات و ریاضیات و الهیات بدانیم، دیگر نمی‌توان فارابی را حتی مؤسس حکمت نظری با این سه پایه و سه حوزه اصلی دانست، بلکه می‌توان گفت به صورت کامل حکمت نظری توسط ابن سینا تأسیس شد و تفصیل گرفت و مستقر شد و حکمای بعد از آن، از حکمت نظری ابن‌سینا استفاده کردند و مورد نقد قرار دادند و آن را وسیع‌تر و عمیق‌تر کردند.

بنابراین، باید ابن‌سینا را مؤسس حکمت نظری دانست، اما اگر حکمت نظری را به علم الهی محدود کنیم، احتمالاً همانطور که حکما و صاحب‌نظران دیگر گفته‌اند، باید فارابی را مؤسس حکمت الهی دانست. البته از آن‌سو فارابی به حوزه‌هایی معترض شده که ابن‌سینا به آن وسعت به آن حوزه‌ها وارد نشده است؛ مثل حکمت عملی و سیاست مدن.

انتهای پیام
captcha