به گزارش ایکنا، نشست نقد و بررسی کتاب «نظام معرفتشناسی؛ بازخوانی بنیانهای معرفتی فارابی» نوشته قاسم پورحسن، عضو هیئت علمی گروه فلسفه دانشگاه علامه طباطبایی، امروز 9 آذرماه با سخنرانی نویسنده کتاب و همچنین علیاکبر احمدیافرمجانی، عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبایی و عبدالله نصری، عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبایی به همت مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.
در ادامه متن سخنان قاسم پورحسن را میخوانید؛
تلقی رایجی در مورد فلسفه اسلامی وجود دارد که سبب شده غفلت بنیادینی نسبت به فلسفه اسلامی به وجود آید. یکی از آنها در حیطه معرفتشناسی است. یعنی تلقی ما این است که چیزی که در فلسفه اسلامی وجود دارد، تنها دستگاه هستیشناسانه است و نمیتواند بنیان نظام هستیشناسانه بدون نظام معرفتشناسی شکل بگیرد، اما وقتی از فلسفه اسلامی حرف میزنیم، باید توجه داشته باشیم که این فلسفه در درجه اول انضمانی است؛ یعنی با آنچه که جزئیتهای ساحات مختلف؛ مانند جامعه، اخلاق و ... است، نسبت دارد و در قلب این تفکر عقلی، انسان وجود دارد.
شاید حق با هانری کربن باشد که در مورد ابنسینا معتقد است که اگر بخواهد تفاوت بنیادین فلاسفه اسلامی از جمله ابنسینا را با سنت یونانی بیان کند، این است که قلب پروژه ابنسینا انسان است؛ لذا نباید تصور کنیم در فلسفه اسلامی دستگاه اندیشیدن در مورد جامعه و اخلاق نداریم و آنچه در کتاب نظام معرفتشناسی روی آن تأکید کردم، این است که تاکنون از سایر ساحات فلسفه اسلامی غفلت کردهایم. به همین دلیل است که بیان میکنم بازخوانی ما نسبت به میراث از اهمیت بالایی برخوردار است.
نکته دوم این است که متأسفانه به میراث خود بیالتفات بودیم. در سال 1975 در بغداد کنگرهای به نام هزاره فارابی برگزار شد. یکی از سخنرانان آن کنگره الجابری بود. او میگوید ما هزار و صد سال با فارابی فاصله داریم و فاصله ما با ابنسینا نیز هزار و صد و سی سال است، اما فاصله فکری ما با فارابی و ابنسینا صد سال هم نیست؛ چون پرسشی که آنها مطرح کردند، پرسش اکنون ما است و آن پرسش، بنیان و شالوده عقل است. حال پرسش این است که چرا ما تا این حد با بنیانی به نام تفکر عقلانی مخالفت داریم؟ بنابراین تلقی من این است که باید یک پروژه و طرحی را شروع کنیم و آن بازخوانی صحیح میراث ما باشد، اما تلقی من این نیست که این بازخوانی به مثابه بازگشت باشد.
نکتهای که هایدگر در درآمد «هستی و زمان» مطرح میکند، این است که چگونه میشود گذشته را انتقال داد، اما با پرسشی هستیشناسانه و معرفتشناسانه و تأکید میکند برای اینکه بتوانیم نگاهی به آینده داشته باشیم و امکانهای آینده را بپرویم، هیچ راهی جز توجه به گذشته نداریم و این یعنی گذشته مهم است؛ چون زمان سپری شده نیست و حیث وجودی دارد و به همین دلیل است که من معتقدم مسئله میراث که به آن بیاعتنا بودیم، مهمترین پرسش ما است. همچنان هم این پرسش اهمیت دارد.
نکته دیگر این است که گاهی چنین تلقی میکنیم که اگر کتابی در مورد نظام معرفتشناسی نوشته شود، همین مباحث متعارف و عادی در مورد معرفتشناسی است، اما سخن من در این کتاب این بود که وقتی میگویم من دارم مباحث معرفتشناسی فلاسفه اسلامی را میخوانم، میخواهم نسبت آن را با سایر حوزهها روشن کنم. یعنی ببینم دستگاه معرفتی فلاسفه چه تأثیری بر فرهنگ، اخلاق، جامعه و زندگی گذاشته است و اینکه آیا اینها توانستهاند به این مباحث بیندیشند یا خیر. تلقی بنده این است که بنیان معرفتشناسی فیلسوفان اسلامی هنوز هم در دنیای اسلام موثر و زنده است و این اهمیت بازخوانی را نشان میدهد.
همچنان دنیای اسلام از عقل هراس دارد و نسبت عقل با دین پرسش بنیادین فلاسفه ما نیز بوده است و اتفاقاً فارابی در سال 320 در پاسخ به مناظره ابوسعید سیرافی و متی بن یونس طرحی را شکل میدهد که جایگاه عقل چیست. در فصل نوزدهم کتاب الحروف نیز میگوید فلسفه و تفکر برهانی ذاتاً متقدم است و همه دانشها باید در نسبت با این بنیاد سنجیده شوند و آن وقت میبینید که عقل نزد فارابی فقط مفتاح و مصباح نیست و فارابی عقل را مؤسس میداند؛ بنابراین تفکر عقلی به این صورت میتواند به کمک ما بیاید.
نکته دیگر اینکه ما تاکنون میراث و متفکرانمان را از دریچه مستشرقان خواندهایم. البته بنا ندارم با آنها مخالفت کنم؛ چهاینکه آنها در روش از ما جلوتر بودهاند، اما نتوانستند نسبت صحیح و بنیادینی با فلاسفه اسلامی برقرار کنند. اینها فارابی و ابنسینا را شارح ارسطو یا نیمروز سنت یونانی میدانند که سراسر فهم غلطی است یا اینکه اینها را نوافلاطونی مسلمان میدانند. ایراد چنین تفکر و مواجههای با فارابی و ابنسینا این است که اینها نمیتوانند نسبت صحیح و بنیادینی با فیلسوفان مسلمان برقرار کنند و نمیتوانند خودشان را بخوانند و عین این ایراد به ما هم وارد است. ما امروزه وقتی فلسفه اسلامی را میخوانیم آنچنان فهم صدرایی بر ما غلبه دارد که وقتی ابنسینا میخوانیم هم گویی که داریم ملاصدرا میخوانیم و همه مفاهیم ملاصدرا را بر فارابی و ابنسینا تحمیل میکنیم و اگر با آن مطابقت داشت از آنها به تمجید میپردازیم.
این در حالی است که ابنسینا در المباحثات که آخرین کتابش است و در بخش ملحقاتش عبارت شگرفی در مورد فارابی دارد و میگوید در میان پیشینان و آنهایی که من تحت عنوان مشائی میبینم، فارابی نه مشائی است و نه مانند آنها است و در میان سلف با فضیلتترین متفکر ما است. همچنین میتوانید تعلیقات ابنسینا را با تعلیقات فارابی مقایسه کنید؛ بنابراین سخن من این است که وقتی میگوییم نباید فلاسفهمان را در مقهوریت با مفاهیم سایر فلاسفه بخوانیم، همین کاری است که من در نظام معرفتشناسی انجام دادم.
کتاب «نظام معرفتشناسی؛ بازخوانی بنیانهای معرفتی فارابی» مشتمل بر پانزده باب است. برخی بابها مطالبی هستند که به طور خاص آنها را مورد توجه قرار دادهام. در یکی از بابها که بحث شکاکیت و معرفت را مطرح کردهام، گفتهام که چطور فارابی فهم صحیحی از سوفسطائیان دارد. او در احصاء العلوم و در باب سوم کتاب الحروف توضیح میدهد که فهم درستش از جریان سوفسطایی چیست. فارابی مواجهه معرفتی با جریان شکاکیت دارد و پس از فارابی این مورد توجه قرار نگرفت، مگر توسط علامه طباطبایی که در آغاز کتاب اصول فلسفه به آن میپردازد.
به همین دلیل بیان کردم که اگر بخواهم کسی را پس از فارابی و ابنسینا پیدا کنم که فارابی و ابنسینا را درست و صحیح خوانده، علامه طباطبایی است. عبارتهای ایشان در اصول فلسفه بسیار دقیق است. در جریان شکاکیت، علامه عنوان میکند که پرسش آنها معرفتشناختی است و اصلاً انکار واقعیت نیست. عین همین را فارابی بیان میکند که آنها معتقدند که انسان نمیتواند شناخت یقینی داشته باشد. فارابی از سیزده مسئلهای که در رساله الجمع بیان میکند، هشت مسئله را به معرفتشناسی اختصاص میدهد و دیگر اینکه فارابی متوجه گزارش مخدوش افلاطون در مورد سوفسطائیان است.
فارابی فهم درستی از جریان شکاکیت داشت و لذا بحث مهمی در مورد شکاکیت مطرح کردهام که چرا ما در سنت فلسفه اسلامی باید میان حیث هستیشناسی مسئله سوفسطائی و شکاکیت و حیث معرفتشناسی آن تمایز قائل شویم و فارابی در درون این تمایز است و اتفاقاً التفات دارد به اینکه پرسش اینها چه چیزی است. هرکس فارابی را بخواند، میبیند که غرض نهایی فارابی به دست دادن دستگاهی از معرفت است که به یقین منتهی شود؛ لذا فارابی در المنطقیات یک بحث دقیقی در این مورد دارد که چه چیزی معرفت هست یا چه چیزی معرفت نیست.
یک بحث نیز عبارت از معرفةالنفس بود. فارابی به صراحت در بند چهارم تعلیقات میگوید «الادراک انما هو للنفس لا للقوی». ابتدا میگوییم این مسئله معلوم است، اما فارابی رسالهای در مورد نفس خوانده و شرح کرده و نتیجه نهایی این رساله این است که ادراک از آن خدا است. اینکه فارابی در یک عبارتی بیان میکند من قائل به فاعلیت نفس هستم، مهم است.
نکته دیگر اینکه ملاصدرا وقتی اسفار را شروع میکند، از ابنسینا نقل میکند و میگوید المباحثات او شاهکار است یا اینکه میگوید اتفاقاً شاگردان مهم ابنسینا نیز این دیدگاه را دارند. حال ببینید که چطور این سنت خوانده میشد، اما ما آن را رها کردهایم.
انتهای پیام