بفرمایید رختشوی‌خانه!
کد خبر: 4027262
تاریخ انتشار : ۱۹ دی ۱۴۰۰ - ۰۹:۵۶
نقد و بررسی کتاب «حوض خون»؛

بفرمایید رختشوی‌خانه!

مثل زن‌ها که نمی‌توانند از رختشوی‌خانه دل بکنند، مثل زن‌ها که در رختشوی‌خانه آرام می‌شوند و صبور، از برکت خلوص و تلاش گردآورندگان «حوض خون»، روح رختشوی‌خانه در این روایت‌ها هست. اگر دلتان گرفت، اگر خواستید صبورتر شوید، بفرمایید رختشوی‌خانه.

بفرمایید رختشوی‌خانه!

به گزارش ایکنا از خوزستان، کتاب «حوض خون»، اثر کم‌نظیر گروهی از محققان مؤسسه تاریخ شفاهی شهید زیوداری اندیمشک است که فاطمه‌سادات میرعالی آن را تدوین و انتشارات راه یار آن را منتشر کرده است.

این کتاب خاطرات و روایت‌های ۶۴ نفر از بانوان اندیمشکی درباره رخت‌شویی البسه رزمندگان دفاع مقدس است که در پی بیانات مقام معظم رهبری، بیش از پیش مورد توجه قرار گرفت. رهبر انقلاب درباره این کتاب فرمودند: «من اخیراً یک کتابی خواندم به نام «حوض خون» ــ البتّه من در اهواز دیده بودم؛ خودم مشاهده کردم آنجایی را که لباس‌های خونی رزمندگان را و ملحفه‌های خونی بیمارستان‌ها و رزمندگان را می‌شستند؛ [این‌ها را] دیدم ــ که این کتاب تفصیل این چیزها را نوشته؛ انسان واقعاً حیرت می‌کند؛ انسان شرمنده می‌شود در مقابل این همه خدمتی که این بانوان انجام دادند در طول چند سال و چه زحماتی را متحمّل شدند؛ اینها چیزهایی است که قابل ذکر کردن است.» متن زیر یادداشتی درباره این کتاب است:

«حوض خون»، یک کتاب نیست، حداقل شصت و چهار کتاب است. حجم صبر، ایمان و معنا در برخی روایت‌ها به قدری است که با خواندن یک روایت که شاید ده، یازده صفحه بیشتر  نباشد، احساس می‌کنید یک کتاب صد صفحه‌ای خوانده‌اید، اما این تازه یک روایت از شصت و چهار روایت است.

به همان دلیل که تک تک این زن‌ها گاهی لازم داشتند از پای تشت‌ و حوض و فضای پر از بوی وایتکس و خون بلند شوند و بروند بیرون رختشوی‌خانه، نفسی تازه کنند و بعد مصمم برمی‌گشتند، باید بعد از خواندن هر روایت، بلند شد، نفسی تازه کرد و در آن لحظات به آن راوی، به آن زن با این حجم از صبوری و با این حجم از دل کندن و شجاعت و استواری فکر کرد و باید اعتراف کرد که ممکن است در پایان برخی روایت‌ها موفق نشویم توان آن زن را در محدوده تصورات خود جا بدهیم، برخی‌ها در «حوض خون» بزرگتر از آن هستند که تو از عهده درک‌شان برآیی.

در «حوض خون»، زندگی فراموش نمی‌شود و اصلا جنگ در بستر زندگی با همه جزئیاتش روایت می‌شود. برخی خاطرات دفاع مقدس، سراسر جنگند، انگار زندگی اهمیتش را در جنگ از دست می‌دهد، اما در «حوض خون» چنین نیست. شاید این ویژگی به دلیل آن است که زن‌ها نگاه جزیی‌پردازانه دارند، برای همین، این روایت‌ها مملو از جزئیات زندگی روزمره است؛ از نگرانی برای بچه شش ماهه‌ای که در خانه مانده، از سر ظهر برگشتن و سر زدن به او و دوباره برگشتن به رختشوی‌خانه، از  زنی که وقت ناهار تند به خانه بر می‌گشت چون همسرش بدون او ناهار نمی‌خورد، از نگرانی برای خشک نشدن پتوها در زمستان، از زیر و رو کردن لباس رزمندگان کنار بخاری علاءالدین، از چند دقیقه نگه داشتن اتوبوس رختشوی‌خانه برای پختن دو سه تا نان برای خراب نشدن خمیر و... و همین جزئیات کتاب، را دلنشین‌تر کرده است.

اگر در روایت‌های مختلف این زن‌ها نگاه کنید، یکی با وجود داشتن نوزاد شیرخواره، دیگری باردار، مادر یا همسر شهید، مادر یا همسر مفقود، نابینا، یکی با وجود نفرت از خون و ... همه با شرایط دشوار روحی، جسمی و مشغله‌های فراوان پا در رختشوی‌خانه می‌گذارند. یک اتفاق مشترک بین اکثر آنها می‌افتد، آنها دیگر نمی‌توانند به رختشوی‌خانه نروند و باید بخوانید تا ببینید با چه خستگی و چه مشقتی رخت می‌شویند، اما دست‌بردار نیستند. در بیشتر روایت‌ها یک جمله و یک اتفاق از زبان این زنها شنیده می‌شود: رختشوی‌خانه و نفس کشیدن کنار زن‌های حاضر در آن محل، به آنها امکان صبوری می‌دهد. رختشوی خانه، کارگاهی می‌شود که زن‌های در آن، تحمل کردن و طاقت آوردن در آوارگی، فقدان همسر، برادر و ... را امری شدنی می‌بینند، صبر کردن را، گرچه سخت، اما در توان بشر می‌یابند.

در آن رختشوی‌خانه زن‌ها، مادرها و همسران شهید، کو‌ه‌هایی هستند که هیچ رنجی، نفس مطمئنه‌شان را به تلاطم نمی‌اندازد و همین کوه‌های صبر، کانونی می‌شوند که زن‌های دیگر در پناه آنها در رختشوی‌خانه آرام می‌گیرند:

«مادر مفقودالاثری پای تشت بود ... چند دقیقه خیره شدم بهش. زیر لب ذکر می‌گفت. کنارش مادر سه شهید. ساکت‌تر از همه وایتکس می‌ریخت و ملافه‌ها را می‌شست. از آن همه صبرش حیران بودم.»

«آن پتوها برایم عزیزتر از هر چیزی بودند ... آن روزها با هر شست‌وشو جانی دوباره می‌گرفتم.»

«وقتی لباس‌های ترکش خورده را می‌دیدم دیگر برای آوارگی خودم غصه‌ای نداشتم.»

«باورم نمی‌شد بچه‌ام برگشته. صبح زود به سختی ازش دل کندم و رفتم بیمارستان. رفتن به رختشویی مثل نماز برایم واجب بود.»

«دست‌هایم را رو به آسمان گرفتم و گفتم خدایا تو را به آبروی حضرت ابوالفضل(ع) بهم توان بده. نذار از خونی که در راه تو ریخته شده فرار کنم.»

«هر چند از دیدن خون حالم تغییر می‌کرد اما حوض پر از لباس‌های رزمنده‌ها را تسکین درد و وحشت از جنگ می‌دیدم.»

«از گریه و بی قراری جلویش خجالت می‌کشیدم. او مادر شهید بود و من همسر اسیر.»

«ننه عبدالکریم گفت: ننه گوهر امروز گرفته‌ای چیزی شده؟» گفتم: برادرم زخمی شده. ولی من از این همه مادر و خواهر شهید بهتر نیستم. شما رو با این روحیه قوی می‌بینم، روم نمی‌شه برا برادرم گریه کنم.»

«هر روز دیدن کوهی از لباس و ملافه‌ها بهم می‌فهماند که فقط من نیستم که عزیزم توی جبهه است.»

«ترسی از آوار نداشتم و حاضر بودم شب تا صبح توی خانه تنها باشم ولی رختشوی خانه را بروم.»

«بعضی مادرهای شهدا از کوه مقاوم‌تر بودند هر وقت ملافه‌ها را باز می‌کردند، یا حسین می‌گفتند و تندتند لکه‌ها را توی دست می‌سابیدند»

«حتی روزهای بارانی رخت می‌شستیم مگر جنگ روزهای بارانی تمام می‌شد که ما روز بارانی رختشویی نرویم.»

«انگار رختشویی معجزه می‌کرد. تا صدای مداحی و ذکر صلوات خانم‌ها را می‌شنیدم غصه‌ها فراموشم می‌شد.»

«دردناک بود ولی آرام می‌شدم. حین شستن، با هوشنگم حرف می‌زدم و گریه می‌کردم. بعد دلم سبک می‌شد و می‌توانستم به خانه و زندگی‌ام برسم. اگر رخت‌شویی نبود، بعد از شهادت پسرم روانی می‌شدم.»

«شنیدم پیکرش را نتوانسته‌اند بیاورند عقب. گفتم «فدای امام حسین». چادرم را کشیدم روی سرم و رفتم داخل خانه. سجاده را پهن کردم و دو رکعت نماز شکر خواندم. به بچه‌ها چیزی نگفتم. سوار سرویس شدم و رفتم رختشویی.»

«رختشوی‌خانه از من زنی مقاوم ساخت. آنجا بود که روحیه‌ام قوی شد و به خاطر اعتقاداتم حساسیت‌های بی‌جا را گذاشتم کنار. الحق که با خانم‌های رختشوی، اسم برازنده‌ای روی رختشوی خانه گذاشتیم: کارخانه انسان سازی.»

«هر کسی نمی‌توانست رخت‌شویی را تحمل کند. ما که آنجا بودیم دیگر به خودمان فکر نمی‌کردیم.»

«از روزی که پایم را گذاشتم توی رخت‌شویی، پتوهای خاکی و خونی برایم مقدس شدند.»

«هر چند دیدن لباس‌های خونی و پاره برایم درد داشت ولی نمی توانستم از این کار دل بکنم، در عین درد و گریه، حس خوبی داشتم.»

«کم کم حس کردم رختشویی آخر دنیاست، باید از همه چیز گذشت.»

«با همه سختی کار در رختشویی، آنجا سرحال می‌شدم برای کارهای خانه و هیئت.»

«مدام برادرم جلوی چشمم بود. ... نفهمیدم چطور  یک دفعه آرام شدم. شستن لباس‌ها آب سردی بود بر آتش درونم.»

«دیگر نمی‌توانستم بمانم خانه. با داغ مفقودی غلام‌علی و از دست دادن دو بچه‌ دیگر، بلند شدم و رفتم رختشویی. می‌خواستم با شستن لباس مجروح‌ها خودم را آرام کنم.»

«تا جنگ بود، رخت‌شویی و بودن در کنار مادرهای شهدا، بی خبری از غلام علی و چشم انتظاریم را تسکین می‌داد.»

«رخت شویی برای همه مدرسه آموزش صبر بود.»

«اصلا آرام و قرار نداشتم. شب‌ها لحظه‌شماری می‌کردم صبح بشود و بروم رختشویی.»

«همین که ماشین پتوها می‌رسید آرام می‌شدم و ترسم می‌ریخت. شاید دیدن آن همه خون، جایی برای غصه خوردن برای خودم نمی‌گذاشت.»

«هی می‌گفتم خدایا این بچه شش ماهه را سپردم به خودت. همین که پایم را می‌گذاشتم داخل رخت شوی، نگرانی و دلهره‌ام تمام می‌شد.»

«با آن حال خرابم، تنها جایی که آرام می‌شدم، رختشویی یا بیمارستان بود.»

«رخت‌شویی هم درد بود برایم و هم درمان. حس خوبی داشتم از شستن لباس رزمنده‌ها.»

این زن‌ها از خودشان دل کنده بودند؛ برخی کمتر و برخی بیشتر و جذب کانونی شده بودند که آنها را از فردیت‌شان جدا می‌کرد و به یک روح جمعی پیوند می‌زد.

نویسنده و گردآورندگان «حوض خون»، صحنه‌های شگفتی را در این کتاب ماندگار کرده است. این کار را فراتر از تاریخ شفاهی دفاع مقدس باید دید، آنها با ثبت این لحظات تاریخی به «انسان» خدمت کرده‌اند، به برافراشتن قامت و روسفید کردنش.

با یک خاطره این یادداشت را به پایان می‌برم: به روایت پنچاه و پنجم رسیده‌ام. بعد از آن چند روز وقت نمی‌کنم کتاب را بخوانم. یک جمعه، وسط خستگی‌ها کتاب را باز می‌کنم، روایت پنجاه و پنج را باز می‌کنم، رسیده‌ام به آنجا که عمه ملکه روی لبه حوض می‌نشیند. نابینا است، بهش می‌گویند نیفتی و با اطمینان می‌گوید مواظبم. آنجا که زن‌ها با تعجب می‌گویند چه قدر تمیز شسته. عاشق عمه ملکه شدم. دلم برای رختشوی خانه تنگ شده بود. برای صلوات‌هایشان. برای تلاش‌هایی که می‌کنند تا از اتوبوس رختشوی‌خانه جا نمانند؛ برای از شب، ناهار فردا را آماده کردنشان، برای غذاهایی که برایشان می‌آوردند و آنها لب نزده بر می‌گردانند چون فکر می‌کنند غذای رزمنده‌ها است و ... .  با خواندن برخی روایت‌ها جمله نادر ابراهیمی به یاد آدم می‌آید: «بانوی بخشنده بی‌نیاز من، این قناعت تو، دل مرا عجب می‌شکند، این چیزی نخواستنت و با هر چه که هست ساختنت.»

مثل زن‌ها که نمی‌توانند از رختشوی‌خانه دل بکنند، مثل زن‌ها که در رختشوی خانه آرام می‌شوند و صبور، از برکت خلوص و تلاش گردآورندگان اثر، روح رختشوی‌خانه در این روایت‌ها هست. اگر دلتان گرفت، اگر خواستید صبورتر بشوید، بفرمایید رختشوی‌خانه.

یادداشت از کامله بوعذار خبرنگار ایکنا خوزستان 

انتهای پیام
captcha