کد خبر: 4027943
تاریخ انتشار : ۲۱ دی ۱۴۰۰ - ۲۱:۱۵
استادیار مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران بیان کرد:

مهم‌ترین نقدهای ویلیامز بر فلسفه اخلاق کانت و ارسطو

استادیار مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران، ضمن تشریح مهم‌ترین نقدهای ویلیامز بر فلسفه اخلاق کانت و ارسطو اظهار کرد: کمک گرفتن از فلسفه اخلاق صرفاً برای نقد باورهای اخلاقی است و نمی‌تواند اصول کلی زندگی اخلاقی را در اختیار ما قرار دهد؛ به همین جهت است که وی را فیلسوف اخلاق شکاک تلقی می‌کنند.

مینو حجت، استادیار مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه

به گزارش ایکنا، نشست «نقد ویلیامز بر فلسفه اخلاق معاصر» امروز سه‌شنبه 21 دی‌ماه با ارائه مینو حجت، استادیار مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران برگزار شد. در ادامه سخنان وی را می‌خوانید:

برنارد ویلیامز یکی از بزرگترین فیلسوفان اخلاق قرن بیستم شناخته شده و تأثیرگذاری وی بسیار مهم شمرده شده است به طوری که گاهی گفته شده امکان ندارد وارد فلسفه اخلاق امروزی شویم اما ویلیامز را نادیده بگیریم. البته دیدگاه وی با دیدگاه معمول فیلسوفان اخلاق تفاوت‌های عمده‌ای دارد و همین باعث می‌شود چون ما با فلسفه اخلاق سایر فیلسوفان آشنایی داریم، آمادگی چندانی برای پذیرش این افکار و اندیشه‌ها را نداشته باشیم. البته بنده بنای داوری ندارم اما به گزارش آثار وی هم می‌پردازم که گزارشی همدلانه خواهد بود. 

دیدگاه‌های ویلیامز در فلسفله اخلاق 

به نظر ویلیامز فلسفه اخلاق با دو پیش فرض، کار خود را شروع می کند که هر دو نادرست است؛ یکی اینکه سؤال اخلاق، سؤالی فلسفی است بنابراین اگر دنبال این هستیم که چگونه زندگی اخلاقی خود را سامان دهیم، باید وارد فلسفه اخلاق شویم. به نظر ویلیامز هیچ لزومی ندارد این جواب را از فلسفه بخواهیم بلکه از هر بینشی که در این جهت بتوانیم استفاده کنیم شایسته است که از جمله آنها روان‌شناسی، تاریخ و .. است. البته ممکن است گفته شود ما دنبال اصول کلی برای زندگی اخلاقی خودمان هستیم و این اصول را فلسفه می‌تواند به ما بدهد اما همین که ما این اصول را می‌توانیم از فلسفه بگیریم، مورد نقد ویلیامز است.

پیش فرض دیگر این است که اتفاقاً فلسفه از عهده این کار برمی‌آید و می‌تواند اصول کلی برای راهنمایی زندگی اخلاقی در اختیار ما قرار دهد. وی می‌گوید از فلسفه می‌‌توانیم کمک بگیریم اما این کمک صرفاً برای نقد باورهای اخلاقی است و نمی‌تواند اصول کلی زندگی اخلاقی را در اختیار ما قرار دهد. به همین جهت است که شکاکیتی به ویلیامز نسبت داده شده و وی را فیلسوف اخلاق شکاک تلقی می‌کنند. اما وی نه وجود حقیقت اخلاقی و نه امکان معرفت ما به آن حقایق را انکار نمی‌کند و نسبت به مؤلفه‌های تفکر اخلاقی همانند عدالت شکی ندارد، بلکه وی صرفاً نسبت به توانمندی‌های فلسفه برای جوابگویی به مسائل اخلاقی شکاک است. در واقع وی بیشتر به فلسفه شک دارد تا به اخلاق.

دو پیش‌فرض در فلسفه اخلاق

وقتی با این دو پیش فرض وارد فلسفه اخلاق می‌شویم رویکرد بسیار نادرستی شکل می‌گیرد که شاید بتوان دو جهت اصلی برای این رویکرد تشخیص داد که در همه سخنان ویلیامز وجود دارد؛ یکی اینکه سعی فلسفه اخلاق بر این است که مسائل پیچیده اخلاقی زندگی انسان را به یک یا چند اصل کاهش دهد اما به نظر وی این ابعاد گوناگون امکان خلاصه شدن در این چند اصل را ندارند و این روش باعث تحریف حقایق و نادیده گرفته شدن آنها و کج فهمی ما می‌شود چراکه مسائل اخلاقی با یک یا چند اصل قابل تبیین نیستند. به نظر ویلیامز، تمام فلسفه اخلاق کنونی گرفتار این مشکلات است چراکه می‌خواهد از دل فلسفه اخلاق، جواب تمام سوالات اخلاقی را بیرون بکشند.

ویلیامز می‌گوید اگر چیزی به اسم حقیقت اخلاقی وجود دارد چرا باید انتظار داشته باشیم مفهوماً ساده باشد و ما بخواهیم همه این حقایق را با یک یا دو مفهوم همانند مفهومِ وظیفه درک کنیم؛ لذا وی می‌گوید چه اجباری داریم این مسائل را تقلیل دهیم. مسئله دیگر اینکه دنبال اصل‌های کلی گشتن باعث می‌شود ما به فردیت انسان بی‌توجه باشیم، در حالی که اخلاق کاملاً گره خورده با روان‌شناسی است و هر کسی در زندگی علایق و تعهدات و شناخت‌هایی نسبت به واقع دارد که همه آنها را باید هماهنگ با هم پیش ببرد و اگر اینگونه نباشد، یکپارچگی وجودی ما از بین می‌رود. این از منظر ویلیامز بسیار اهمیت دارد بنابراین باید اجازه دهیم فاعلیت شخصی برقرار بماند و با اصولی که از بیرون بر فرد تحمیل می‌‌کنیم، این فاعلیت را از بین ببریم.

نقدهای ویلیامز بر کانت و ارسطو

به نظر وی اگر بخواهیم اصول همگانی برای هدایت زندگی اخلاقی داشته باشیم، باید از جایی شروع کنیم که مورد قبول همه باشد و این نقطه ارشمیدسی را باید در طبیعت بشر جست و جو کنیم چراکه باید چیزی باشد که همه انسان‌ها آن را بپذیرند و معقولیت اخلاقی که عرضه می‌کنیم باید با سرشت انسان پیوند بخورد چون اخلاق چیزی نیست که قرار باشد بر ما تحمیل شود. به نظر ویلیامز، دو دیدگاه در فلسفه اخلاق وجود دارد که چنین راهی پیش می‌گیرند که شامل دیدگاه ارسطو و دیگری کانت است. به نظر ارسطو، اخلاقی زیستن، راه رسیدن به بهروزی است. وی می‌گوید باید اخلاق را از سر خواست خود بپذیریم و این اخلاق خودگزینانه است. ویلیامز این را نمی‌پذیرد و معتقد است هر چیزی که ناشی از میل باشد، لزوما خودگزینانه نیست بنابراین به هیچ وجه مرز بین خودخواهی و دیگرخواهی، مرز میل و تکلیف نیست.

بنابراین ویلیامز نیز این نکته که اخلاق، اقتضای خاصی در طبیعت بشر است را قبول دارد و معتقد است مؤلفه‌های مشترکی بین انسان‌ها وجود دارد که به توجیه عمل اخلاقی کمک می‌کنند اما وی برخلاف ارسطو معتقد نیست که عناصر واحدی در بین همه انسان‌ها هستند و بر اساس آن می‌توانیم رویه واحدی برای همه انسان‌ها ایجاد کنیم. به گفته ویلیامز، زندگی ما مملو از عوامل عدیده‌ای است که هیچکدام تضمین نداده‌اند که اگر ما اخلاقی عمل نکنیم، آن‌ها شرایط سعادت ما را فراهم کنند چراکه زندگی ما تراژیک‌تر از این است که چنین وضعیتی داشته باشد.

کانت، اخلاق را اقتضای عقلانیت ما می‌داند و برخلاف ارسطو توجیه اخلاق را ممکن می‌داند، چراکه اگر بخواهیم اخلاق را با اخلاق توجیه کنیم بدین معنی است که هنوز آن را نپذیرفته‌ایم اما اگر بخواهیم با چیز غیر اخلاقی آن را توجیه کنیم که باز هم چنین چیزی ممکن نیست زیرا نمی‌توان اخلاق را با امر غیراخلاقی توجیه کرد؛ بنابراین اخلاق، خودفرمان است و انسان فقط با عقل خود داوری می‌کند، به همین دلیل از زمان و علیت هم فارغ است و چون در چنبره علیت نیست، می‌تواند ارادی عمل کند و اتفاقاً تنها فاعل اخلاقی است که مرید است و هر فعل دیگر ما از سر لذت طلبی است.

سؤال این است که با چه فرآیندی این فاعل اخلاقی به آن امر مطلق می‌رسد؟ جواب این است که این فاعل اخلاقی از موضع امیال کسی داوری نکند، بلکه از موضع بی‌طرفی به قضاوت بپردازد. در این شرایط، قواعدی را طرح می‌کند که امیال همه را هماهنگ می‌کند. از سوی دیگر، کانت تأمل عملی را کاملا با تأمل نظری یکسان می‌داند اما ویلیامز هیچکدام از این دیدگاه‌ها را قبول ندارد و معتقد است چرا باید از امیال خودمان جدا شویم و به داوری بپردازیم.

ویلیامز معتقد است نباید معیار معقولیت، کنار گذاشتن امیال باشد چون اتفاقا همیشه می‌گوییم عمل معقول، عملی است که نفع آن بیشتر از ضررش باشد. از طرفی کنار گذاشتن امیال چیز ممکنی نیست زیرا راهی برای فاعلِ عاقل وجود ندارد بلکه اگر بخواهیم بی‌طرف باشیم، باید از موقعیت خودمان کناره‌گیری کنیم و به داوری بی‌طرفانه بپردازیم که در این صورت بی‌طرفی از قبل وجود دارد.

وی همچنین مقایسه تأمل عملی و نظری از سوی کانت را کاملاً اشتباه می‌‌داند چراکه در تامل نظری، درباره جهان صحبت می‌کنیم اما در تامل عملی درباره تغییراتی که قرار است در جهان ایجاد کنیم حرف می‌زنیم بنابراین این دو مورد تفاوت‌های بسیاری با هم دارند. 

انتهای پیام
captcha