دانشجویان علوم اجتماعی و انسانی که در نیمه اول دهه هفتاد خورشیدی وارد دانشگاه شدند، به خاطر دارند که یکی از مباحثات اصلی در کلاسهای درسی، مربوط به توسعه و مختصات توسعۀ بومی بود. در آن سالها کتابها و مقالات بسیاری دربارۀ توسعۀ اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی و در نهایت توسعه همه جانبه منتشر شد. استادان علوم اقتصادی و سیاسی و جامعهشناسان در جریانی آکادمیک و رسانهای مجموعه مقالات و کتابهایی را معمولاً بنا به الگوهای غربی تألیف و یا ترجمه کردند و شاخصهای متعددی را هم برای توسعه ذکر کردند. شاخصهای توسعه موارد متعددی را در بر میگرفت از درآمد سرانه و آموزش گرفته تا استفاده از محصولات فرهنگی و میزان مطالعه.
از همان سالها بود که سرانه مطالعه برای مدیران فرهنگی مساله مهمی تلقی شد و مدام دنبال آمار بودند و هر مدیری در دوره مدیریتش تلاش میکرد که با برنامههای محلی و ملی، سرانه مطالعه را دست کم از جنبه آماری افزایش دهد. غافل از اینکه موضوع مطالعه و کتابخوانی با بخشنامه و دستور و نامههای اداری به سرانجام نمیرسد.
با این مقدمه به تیتر این جستار بازمیگردم. آیا نمایشگاه کتاب، مصداق توسعه فرهنگی است؟ اجازه دهید جواب «خیر» را برای این پرسش بنویسم تا به دلایلش برسیم. تولید کتاب مانند هر فعالیت تولیدی، دارای چرخه یا اصطلاحاً خط تولیدی است که اگر هر جای آن آسیب ببیند در بلندمدت، همه جریان به شدت آسیب میبیند.
نویسنده، ناشر (و همه عوامل نشر که شامل ویراستار و طراح و تصویرگر است)، چاپخانه، کتابفروش و خواننده، اجزای این چرخه هستند. در یک اقتصاد و فرهنگ توسعهیافته، این فرایند به صورت طبیعی کار خودش را میکند و هر بخش، خود را ملزم به تقویت دیگری میداند. حال به این چرخه، مساله مهم سیاستگذاری نهاد دولتی را نیز بیفزایید. در یک دورهای در ایران همه این اجزا تقریباً به صورت متعادل با هم کار میکردند و نهاد دولتی نیز کار خود را به عنوان ناظر در ممیزی و سانسور و برنامهریزیهای متعدد در اداره کتاب انجام میداد.
اما در زمانی که فقط یکی از این اجزا بدون قواره فربه شد، نظم طبیعی این چرخه به هم خورد. در دو دهه اخیر، ناشران با انواع حمایتهای دولتی به اسم توسعه فرهنگ کتابخوانی، هم از نظر کمی و هم به لحاظ حاشیه امنیت حمایتهای دولتی، توسعه نامتوازنی یافتند که همین مسأله فرایند نشر و تولید کتاب را در ایران دچار مشکلات زیادی کرد. در صورتیکه اگر حمایتهای دولتی به صورت عادلانه از نویسنده تا خواننده را در بر میگرفت اوضاع متفاوت از آن چیزی بود که الان میبینیم.
این حمایتها و یا رانتهایی که ناشران به صورت مستقیم از وزارت ارشاد دریافت کردند، بخش مهم و اصلی فرایند تولید کتاب را در کشور ناامید کرد. این بخش همانا نویسندگان و مولفان بودند. مترجم را ذکر نکردم چون مساله مترجم تا حدی متفاوت است. از سوی دیگر این حمایتهای بیدریغ، حلقه واسط ابتدا و انتهای چرخه، یعنی کتابفروشان را دچار تعطیلی، ورشکستی و تغییر کاربری کرد.
حالا ماجرا چیست؟ در برنامههای توسعه، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی وظیفه هدایت و برنامهریزی برای توسعه فرهنگی را عهده دار شد. قاعدتاً یکی از نخستین محصولات فرهنگی که باید به آن توجه کرد و انواع سوبسیدها را برای آن در نظر گرفت تا در سبد خانوار قرار بگیرد کتاب است. وزارت ارشاد همه تلاش خود را معطوف به تولید کتاب کرد. آمار هم نشان میدهد که عناوین کتابهای منتشر شده از چند هزار عنوان در سال به بیش از صد هزار عنوان رسیدهاند اما چطور این اتفاق افتاد.
نویسندگان و مولفان که خط مقدم این فرایند تولیدند، با بیمهریهای ناشران و سختگیریهای دولتی کمکم ناامید شدند و تعداد تالیفات آنها کم شد و اگر هم نوشتند باید حقالتالیفی میگرفتند که اندک بودن و تجدید چاپ نشدن کتاب، عملاً بخش مهمی از معیشت آنان را مختل کرد اما در این میان ناشر کوتاه نیامد. او باید کتابش را چاپ میکرد. به دلایل مختلف تا مجوزش باطل نشود. تا درآمدش حفظ شود. تا تولیداتش به میزانی برسد که بتواند در نمایشگاه شرکت کند و... این بود که ماجرای منحوس کتابسازی در انواع و انحاء گوناگون شکل گرفت. از مجموعه شعر و داستان بگیر تا تألیفاتی که به درد هیچ عطاری نمیخورد. چه بسا که در نهایت هم خمیر میشدند. یا حتی چاپ و نشر کتاب برای سازمانهای دولتی البته ماجرای کتابسازی یکی از موضوعات عمیقاً تأثربرانگیز فرهنگی است که در جای دیگری باید به آن پرداخت.
تا اینجای کار با حمایتهای متعدد از ناشران، نویسندگان منزوی شدند هرچند مدیران ارشاد در خوشبینانهترین حالت فکر میکردند و میکنند که با حمایت از ناشر، عملاً از نویسنده حمایت میکنند اما از این مسأله غافل بودند که ماهیت کار نویسنده با نشر متفاوت است هر چند که به هم وابسته است. (مثل این است که فکر کنیم با حمایت از سینمادار از سینماگر حمایت کردهایم و یا با حمایت از گالریدار از هنرمند نقاش و مجسمهساز حمایت میکنیم. )
ناشران با دریافت وامهای کارگشا از وزارت ارشاد و دریافت کاغذ سهمیهای و بعد از نشر کتاب، فروش آن به وزارت ارشاد، در این وانفسای اقتصادی، گلیم خود را آب بیرون کشیدند. (البته بگذریم که الان وام و خرید هم دردی را دوا نمیکند) اما نویسنده و کتابفروش و موزع از این حمایتهای گشادهدستانه بیبهره بودهاند. همه این سیاستهای نیمه و پادرهوا به قصد رسیدن به توسعه همهجانبه فرهنگی بوده است. برنامههایی که البته نقض غرض شدند و هیچ نتوانستند نه سرانۀ مطالعه را بالا ببرند و نه فرهنگ عمومی جامعه را ارتقا بخشند. دلیل هم اگر میخواهید این وضعیت امروز ما از نظر اخلاق اجتماعی و رفتارها و نزاعها و خشونتها و بزههای مختلفی که قصد داشتیم با کتابخوان کردن مردم اوضاع را به شکل دیگری رقم بزنیم.
سوال این است چرا این برنامهها و سیاستها به نتیجه مطلوب نرسید؟ مدیران فرهنگی و کارشناسان و ... هر یک دیدگاه و نظری را به شما خواهند گفت و همه هم از قضا درست میگویند. مدیر فرهنگی روی کاغذ و با آماری که دارد میگوید فلان درصد عناوین کتاب افزایش یافته، فلان درصد ناشر اضافه کردهایم. فلان قدر در نمایشگاه کتاب تهران و استانی کتاب فروختهایم و قس علیهذا... اما کیفیت کتابهای منتشر شده و محتوای آنها و عدم توازن آشکار میان ترجمه و تالیف و از همه مهمتر تیراژهای 200 تایی کتابها و پیدا نشدن همان کتابهایی که در آمار نشر آمده، در کتابفروشیها، دلایلی بر شکست طرحهای فرهنگی است.
باری... برسیم به نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران... نمایشگاه کتاب تهران بیش از هر تعریفی به نظرم بازار مکارهای است که مشابهی در هیچ جای جهان ندارد.
1- چند سؤال مطرح میکنم که البته جوابها را در دل خود دارد. چرا ناشر باید در نمایشگاه کتاب، تکفروشی کند؟ آیا برای گردش مالی و پوشش هزینهای خود، باید به طور مستقیم از دست مردم پول بگیرد؟ مگر ناشر نباید با شرکت پخش طرف باشد و شرکت هم با کتابفروش؟ از آنجا که در ساختار معیوب اقتصادی ما تولیدکنندگان به عرضه مستقیم کالای خود دستزدهاند، ناشر چرا این کار را نکند؟ مگر تولیدکننده خودرو مستقیم به مردم ماشین نمیفروشد؟ تازه هزینه تولید را هم از مردم میگیرد. مگر اپراتور تلفن همراه مستقیم به مردم سیم کارت نمیفروشد؟ مگر تولیدکننده کفش و سرویس قابلمه تفلون مستقیم در تلویزیون تبلیغ نمیکند تا جنسش را بفروشند؟ حالا این وسط نقش نمایشگاه اتومبیل و فروشگاههای سطح شهر چیست؟ اینجا وظیفه کتابفروش چیست؟ این مسأله یعنی بر هم خوردن چرخه تولید. وضعیت کسب و کار هم قاعدتاً تعریفی نخواهد داشت.
2 – چرا همه ناشران در ردهها و گونههای مختلف باید با هم در یک جا باشند و دوغ و دوشاب را به مشتری بدهند. چه دلیلی دارد ناشر دانشگاهی و کمک آموزشی و کودک و نوجوان و کتاب هنری و آشپزی و رمان و کتاب مرجع با هم جمع شوند و این بازار مکاره را راه بیندازند. مگر مخاطب اینها یکی است؟ خب وقتی چنین جمعی دور هم جمع میشوند مشتری هم همان اندک پولی را که برای خرید کتاب کنار گذاشته همانجا خرج میکند و دیگر چیزی ندارد که سهم کتابفروشی شود که با اداره مالیات و عوارض شهرداری و اجاره مغازه و آب و برق و ... سر و کار دارد. اصلاً از خرج خانوادهاش بگذریم.
3 – چرا کتابفروشان که مهمترین ویترین فرهنگی یک جامعهاند در این سفره گسترده سهمی ندارند؟ یعنی کار ناشر، فرهنگی است و کار کتابفروش، تجاری؟ الان که ناشران ما تاجرتر از هر بازرگانیاند که میشناسیم. بگذریم از اینکه یکی از دلایل شکلگیری نمایشگاه کتاب در سال 1366 نداشتن و کمبود ویترین کتاب بود. یعنی کتابفروشی. در این سیوپنج سالی که از آغاز نمایشگاه کتاب میگذرد چرا هنوز کمبود ویترین داریم؟ در همه این سالها به جای هزینههای سرسامآور برگزاری نمایشگاه و یارانههای بن کتاب، نمیتوانستیم کمی ... فقط کمی به تعداد ویترینهای دائمی کتاب – یعنی کتابفروشی – در سراسر کشور اضافه کنیم؟ به جای 15 هزار مجوز نشر در برابر سه چهار هزار کتابفروشی، نمیتوانستیم بالعکس عمل کنیم؟
4 – در جایی که ناشران برای تقویت کسب و کار خود میتوانستند کتابفروشیها را تقویت کنند و شرکتهای پخش کتاب – همان موزع – فعالیت خود را منسجم و گسترده کنند، چرا با برپایی نمایشگاههای متعدد، هر روز بازار مشتری و مخاطب کتابفروشیهای اندک کشور را کمتر کردهایم؟ اگر قرار است توسعه فرهنگی همهجانبه داشته باشیم و بتوانیم سرانه مطالعه را افزایش دهیم به خواندن کتاب نیاز داریم نه خرید کتاب. که صد البته اگر همین نمایشگاهها به صورت تخصصی برگزار میشد نتایج بهتری را رقم میزد.
پرسشهای زیادی همچنان مطرح است. از منظر توسعه فرهنگی، رویدادی که میتوانست و هدفش هم همین بود که به اقتصاد نشر کمک کند، به نقیض خود بدل شده است. بزرگترین رویداد فرهنگی کشور، در این سالها نه تنها مصداق توسعه فرهنگی نیست، بلکه با سیاستگذاریهای نا به جا به رویدادی ضد توسعه نیز بدل شده است. البته در اینجا به یک نکته بسیار مهم هم باید اشاره کنم. نمایشگاه کتاب در نبود سامانه منظم و درست پخش کتاب، تنها راه و محل درآمد ناشران کوچکی است که از قضا کتابهای خوبی هم منتشر میکنند و همین نقدینگی حاصل از نمایشگاه میتواند عامل بقای آنها دست کم تا سال دیگر و پشتوانه برای نشر کتابهای دیگر است. وقتی که نظام پخش کتاب یه صورت کامل عمل نمیکند، بهترین حالت این است که ناشر خودش مستقیم با مخاطب رو به رو شود.
در پایان تکرار این نکته را ضروری میدانم که عملکرد ناشر در جایگاه کتابفروش، نه تنها رفتاری فرهنگی و توسعهمحور نیست، بلکه برای کل ساختار نشر زیانبار است. این است که کتابفروش ما برای امرار معاش و سر پا ماندن، به فروش نوشتافزار رو میآورد. البته طرحهای اختصاص یارانه کتاب به طور مستقیم به خواننده و کتابفروش که چند سال است در قالب طرحهای بهار و تابستان و پاییز اجرا میشود، دیگر حتی کارکرد مسکن متوسط را هم ندارد. برای نجات صنعت نشر باید برنامههای زیربنایی را طراحی کرد که اولین آنها تغییر کارکرد نمایشگاه کتاب، از فروشگاه به نمایشگاه واقعی است.
به قلم سعید اسلامزاده
انتهای پیام